پاسخ : سوتیها
خب حقیقتش ما مقنعه و مانتو نداریم که ...به جاش یه چندتایی معلم با هم قد خودمون داریم...
بعد این استاد قاسمی ما(صمیمیترین دوستم )کنار امفی تئاتر وایستاده بود...بعد ما وقتی در امفی تئاتر باز میشه انگار مرخصی گرفتیم از زندان بریم بیرون!...عین خر تنه میزنیم و جفتک میندازیم و اینا...بعد من فکر کردم استاد یکی از دوستامه(گرچه الان هست ولی اون موقع که نبود!)...بعد محکم تنه زدم بهشون...منم که غول!...ایشونم نحیف...با سر رفت تو دیوار!...منم که وجدان مجدان یختی!...در رفتم!...
----------------
داشتیم با مشاورمون درباره ی اوضاع فرهنگی مدر3 میحرفیدیم!! ...بعد ایشون گفتن الان بزرگترین مشکلات بچه ها چیه؟
من" سیگار...مواد...مشروبات الکلی...اهان...بابا!!!!!!!!!!!
استاد:بابا؟...واقعا؟...یعنی انقدر جامعه فاسد شده که شما مشکل بابا دارین؟؟؟؟
من: ...نه استاد...منظورم تیکه ی"بابا؟"است...استاد شما هم انگار اره ها!
گفتی یادم اومد سوتیمو...به نقل از کیــمیا シ :سال اول يه معاون داشتيم خيلي آدم زيركي بود خيلي
بعد اين مقنعه ي همرنگ ما ميپوشيد قدشم تقريبا حدوداي ما بود!
يه روز دم راه پله ها پشت به ما وايساده بود!
يكي از دوستام فكر كرد اين يكي از بچه هاي كلاسمونه!
رفت پشتش با آخرين قدرت زد پشتش گفت: "به!! چطوري؟"
يارو بدبخت نفسش بند اومده بود دوست منم با آخرين سرعت فقط ميدويد
از اون به بعد هيچوقت همرنگ ما نپوشيد
خب حقیقتش ما مقنعه و مانتو نداریم که ...به جاش یه چندتایی معلم با هم قد خودمون داریم...
بعد این استاد قاسمی ما(صمیمیترین دوستم )کنار امفی تئاتر وایستاده بود...بعد ما وقتی در امفی تئاتر باز میشه انگار مرخصی گرفتیم از زندان بریم بیرون!...عین خر تنه میزنیم و جفتک میندازیم و اینا...بعد من فکر کردم استاد یکی از دوستامه(گرچه الان هست ولی اون موقع که نبود!)...بعد محکم تنه زدم بهشون...منم که غول!...ایشونم نحیف...با سر رفت تو دیوار!...منم که وجدان مجدان یختی!...در رفتم!...
----------------
داشتیم با مشاورمون درباره ی اوضاع فرهنگی مدر3 میحرفیدیم!! ...بعد ایشون گفتن الان بزرگترین مشکلات بچه ها چیه؟
من" سیگار...مواد...مشروبات الکلی...اهان...بابا!!!!!!!!!!!
استاد:بابا؟...واقعا؟...یعنی انقدر جامعه فاسد شده که شما مشکل بابا دارین؟؟؟؟
من: ...نه استاد...منظورم تیکه ی"بابا؟"است...استاد شما هم انگار اره ها!