خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

بابا من نمی دونم امروز چی شده بودم اصلا راه به راه سوتی میدادم جلو ملت :-"

رفته بودیم خیلی خوش حال و خندون غذا خریدیم بعد داشتیم میرفتیم سر کلاس که یهو یه مادری با بچه اش ما ها رو دید گفت :
- مدرسه تون خوبه ؟ غذا رو میخرید یا ژتون میدن بهتون ؟؟
-مدرسه که خیلی خوبه !! اصلا عالی ! ;;)
غذا رو هم همین طوری پولی میخریم ژتون نمی دن بهمون ! ;D
-معلم ها چی ؟
من : معلم ها ؟ ابدارخونه بهشون غذا میده دیگه ! 8-^
از اون ور یهو دیدم گیتی پخش زمین شد بهش میگم چی شده مگه ؟ ;D
گیتی : مهتاب !!!!! منظورش اینه معلم هامون از لحاظ درسی خوبن ؟ =)) =))
بعد همزمان خانومه این طوری بود : :o :-? :-L
لابد با خودش فک میکرد اینا چرا انقدر خل و چلن ؟
بعد از اون ور دختر این مامانه :| بود کلا احساس میکنم از تیزهوشان رفتن ناامید شد ! ;D
منم که اصلا سرخ شده بودم هی میخندیدم فقط :-"
خلاصه خانومه که ما رو این طوری دید اصلا بیخیال شد خداحافظی کرد رفت :))
دیگه اینو نمی دونم الان تصورش از بچه سمپادی چیه !! ;))

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

از اون ور با پرند رفتیم کتابخونه بعد بسته بود برگشتیم پایین
گیتی منو دید گفت : دنبالتون گشتم نبودین !
من : رفتیم کتابخونه
گیتی : کتاب خونه هم که بسته بود !
من : واقعا ؟؟ :-?
گیتی : مهتاب تو الان مگه کتاب خونه نبودی ؟؟ :-w
من : اره بابا! ;))
من بعد چند لحظه : راستی ! نبودی رفتیم کتابخونه دیدیم بسته است ! ;;) :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از Breeze :
دیروز بابام به پستاندار گفت پستاندارد! :)) :))
منم یه بار میگفتم استاندار که گفتم اُستاندارد!
 
پاسخ : سوتی‌ها

ی روزبیکاربودیم گفتن بیاین توی نمازخونه ی خانمه اومده براتون حرف بزنه بادوستم توسالن بودیم داشتیم میرفتیم نمازخونه اعصابم خردشده بودگفتم بایدبریم حرفای مسخره ی اینوگوش بدیم اوف ف ف ف ف ف روموکردم اون وردیدم چندقدمیمه خودم خجالت کشیدم
 
پاسخ : سوتی‌ها

من و مامان و خواهر نشستیم :دی
من : مامان توروخدا نذار آشغال ( چیپس پفک و امثالهم ) بخورم :(( نیگا چه دارم چاق میشم :((
خواهر : آره شکمت اومده بالا :- حالت سرزنش بار
:| :دی
من : خفه شو :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

چند روز پیش داشتیم با دوستان سر جام ملت ها بحث میکردیم :))
بحث سر این بود که کی اقای گل میشه که یه دفعه یه کی با غرور گفت من شرط می بندم که مسی اقای گل میشه :)) ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

شايد يك ماه بود سوتي ننوشته بودم اينجا :-" مي خواستم رمز ايميل عموم رو كش برم ، بعد به پسر عموم كه 8 سالشه گفتم :
- مهدي يواشكي برو ببين وقتي عمو رسول داره رمزو ميزنه ، چي مي نويسه ؟
- باشه !

چند ديقه بعد ...
- خب ديدي ؟ رمزش چي بود ؟
- آره بابا ! 8 تا ستاره !

احمق گفتم كيبوردو نيگا كن نه مانيتور رو !
:|
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار داشتم با یکی از دوستای دورم اس ام اس میدادم :-"

بعد بین اس بازیمون یکی از دوستام یه اسی داد که باید بهش از اون نوع فشا ( :-[)میدادی :-w

بعد من این وسط اسا رو اشتباهی میفرستادم به اون یکی 8-}

ینی اس اینو به اون و اس اونو به این X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها

باو خیرِ سرمون گفتیم با اتوبوس بریم خونه با مهشید !!!!
حالا جایی که تا حالا من به شخصه ایستگاهاشُ ندیده بودم .. :-"
بعد رفتیم ایستگاهُ پیدا کردیم نشستیم تا اتوبوس بیاد ..
قشنگ یه 10 دیقه ای اونجا منتظر بودیمُ تو فکرِ اینکه چرا اتوبوس نمیاد :-" :-?
بعد تازه هی منُ مهشید میگفتیم اینجا اصن جا نداره اتوبوس وایسه که .. اصن رد نمیشه اتوبوس از اینجا ..
یهو مهشید برگشت عقبُ نگاه کرد، گف ای بابا !! اینکه اصن ایستگاهِ تاکسیِ .. :-"
ینی اگه نمی گف بودیم حالا حالا ها اونجا .. :-"

تازه بعد از اینکه رفتیم تو ایستگاهِ دُرُستِش نشستیم ، همون موقه اتوبوس اومده، بعد مهشید میگه نه وِلِش کن با بعدی میریم :-L
کلن ینی داشتم مهشیدُ راضی میکردم بیا بریم خو .. راضی نشد البته .. گف با بعدی میریم .. :-<
حالا اتوبوسِ هی منتظرِ میگه اینا چزا نمیانُ اینا :-"

بله .. اینجور فرزانگانی هایی داره مملکت ـمون .. :-" ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از MAH :
باو خیرِ سرمون گفتیم با اتوبوس بریم خونه با مهشید !!!!
حالا جایی که تا حالا من به شخصه ایستگاهاشُ ندیده بودم .. :-"
بعد رفتیم ایستگاهُ پیدا کردیم نشستیم تا اتوبوس بیاد ..
قشنگ یه 10 دیقه ای اونجا منتظر بودیمُ تو فکرِ اینکه چرا اتوبوس نمیاد :-" :-?
بعد تازه هی منُ مهشید میگفتیم اینجا اصن جا نداره اتوبوس وایسه که .. اصن رد نمیشه اتوبوس از اینجا ..
یهو مهشید برگشت عقبُ نگاه کرد، گف ای بابا !! اینکه اصن ایستگاهِ تاکسیِ .. :-"
ینی اگه نمی گف بودیم حالا حالا ها اونجا .. :-"

تازه بعد از اینکه رفتیم تو ایستگاهِ دُرُستِش نشستیم ، همون موقه اتوبوس اومده، بعد مهشید میگه نه وِلِش کن با بعدی میریم :-L
کلن ینی داشتم مهشیدُ راضی میکردم بیا بریم خو .. راضی نشد البته .. گف با بعدی میریم .. :-<
حالا اتوبوسِ هی منتظرِ میگه اینا چزا نمیانُ اینا :-"

بله .. اینجور فرزانگانی هایی داره مملکت ـمون .. :-" ;D
اعتراف میکنم وقتی داشتم اینو میخوندم"مهشید"رو خوندم"مشهد"و هی با خودم میگفتم تا آخر متن ک یعنی چی"رفتیم خونه ی مشهد" :o
بعد دیگه متقاعد شده بودم ک مقصود"خانه مان در مشهد"است...
آخرش ب زور فهمیدم :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از یه دوست :
خوبه امروز توی راه برات یاداوری کردیم یه چیز داشته باشی بنویسی!!!! :-" :-" :-" :-"
اسپم اسپمه اسپم :-" :-" :-"
+
با بابام داشتیم از عابر بانک میومدیم، منم خسته بودم هیچی حالیم نمیشد :-"
رسید دست من بود، بابام پرسید ببین چقد تهش مونده،
یه کم دقت میکنم توش: دومیلیونُ پونصدُ چارصدُ.... دومیلیونُ پونصدُ چهلُ سی... ~X( دوهزارُ پونصدُ میلیونُ..... :-" :-" :-"
حالا کوچه ما کوچه پارکم هس! روزی هزار تا آدم رد میشن از اونجا! :-"""""""""""""
 
پاسخ : سوتی‌ها

از معلم اجتماعی اول راهنماییم متنفففففففففففففففففر بودم X_X
یه روز داشتیم با بروبچ همدیګرو هل میدادیم ناګهان خودم رو در آغوشش یافتم :x :x :x :-/ :-/ :-/ :-& :-& :-& :-& :-& :-& :-& :-& :-& :-& :-& :-& :-& :-&

یک بار اومدم از یه معلمی شماره بګیرم
-ببخشید خانم فلانی شمارتونو لطف میکنین ;;) ;;) ;;) ;;)
-نه من از این لطفا به کسی نمیکنم B-) B-) B-) B-) B-)
:-/ :-/ O0 O0 O0 O0
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوست بابام زنگ زده بود با بابام كار داشت منم ك فضووووووووووووووووووووووووووووووووووول رفتم اون گوشيه ديگرو برداشتم اولش درباره كار حرف زدن خسته شدم بعد ديدم رسيد ب جاهاي خوب خوب داشت ب بابام مي گفت راستي عليرضا فهميدي امروز الهام بهم چي ميگه؟ بابامم گفت نه چي ميگه؟باهزار اميد اومدم از خانوم ميپرسم از كجا بدونم از اول ك باهام ازدواج كردي منو بخاطر خودم دوست داشتي؟برگشته مي گه اون زمان قيافه وهيكل ك نداشتي بچه مايه دارم ك نبودي مثه الان اخلاقتم ك گنده دماغ بود ب جز خودت چيزي براي دوست داشتن نميمونه عشق من ي دفه حواسم نبود با صداي بلند زدم زير خنده گفتم خب راست ميگه بدبخت يك دفه صداي بابام درومد هلييييييييييييييييييييييييييييياااااااااا تو داشتي گوش ميدادي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟من :-ssن ب خدا بابااااااااااا حالا فعلا باهام قهره ميرم ميبوسمش آشتي ميكنه
 
پاسخ : سوتی‌ها


با خواهرم رفتیم بیرون :-"
بعد من داشتم حرف میزدم :-"
خیلی گرد و خاک بود و اینا :-"
بعد یهو خواهرم گفت دهنتو ببند خاک نره تو دهنت با چشمات نفس بکش :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

من داشتم کنفرانس میدادم
بعد اومدم بگم اسکلت گفتمoskolot
بچه ها =)) من :-" :-" :-[ :-[

سر کلاس ادبیات بودیم دوستم بل
ند شد گفت
خانم ببخشید شهید رجایی زندست؟؟؟
ما: :o :o =))
اون :-?? :-?? :-[
معلم: :| :-L
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از دوستام دیشب بهم زنگ زد گفت نتایج آزمون تیزهوشان اومده گفتم
-تورو خدا ببین دختر عموی من قبول شد یا نه؟
-اسمش چیه؟
-کیمیا
-فامیلیش چی؟
-سکوت
بعد نیم ساعت فهمید
-وای ببخشید اصلا حواسم نبود دختر عموت دخترعموته ;D
جفتمون اینجوری بودیم ;D =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از فامیلامون(پسره) یه مدته به سن تکلیف رسیده نماز میخونه...
بعد چند روز پیش فهمیدیم تا الان تو نیت هاش به جای "قربتا الی الله" میگفته "قُوَّتاً الی الله" !!!! :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دختر عمم زنگ زده آژانس،ماشین میخواست...گفت سلام ببخشید آژانس دارین ;;) :))
++
دخترِ دختر عمم کوچولوئه،دوسالشه ولی خیلی زبون داره،دختر عمم اینو با خودش برده مجلس ترحیم یکی،اینم اون وسط شروع کرده به خوندن!حنا اینجوری به من ندا(نگاه)نتن(نکن)با چشات قلب منو صدا نتن(نکن) X_X... :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز رفته بودم سر کلاس زبان
یکی اومد به من چیزی بگه که گفت you are shut up!
تو هستی خفه بشو!
تا 10 دقیقه اینطوری بودم :)) :)) 8-}
 
پاسخ : سوتی‌ها

یادمه عید بود بعد دایی مامانم اینا اومده بودن خونه مون ...
( 2 تا پسر دبیرستانی ... هم داره :-s
من داشتم بهشون شیرینی تعارف میکردم و سرم پایین بود بعد رسیدم جلوی دایی مامانم ( داداشم روی مبل روبهرو نشسته بود )
دایی گفت : خب ، حالت چطوره ؟
منم فک کردم بامنه نگو با داداشم بوده ...
منم خیلی شیک جواب دادم مرسی ممنون !
بعد سرم رو آوردم بالا دیدم اون دوتا پسره ی الدنگ دارن جلوی خندشون رو میگیرن !! منم بعد از اینکه ظرف شیرینی رو به آشپزخونه برگردوندم دیگه رفتم توی اتاقم ! :-" :-[ :-[
 
Back
بالا