خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار یکی اومد خونمون .من دویدم تو حیاط (فک کنم8 سالم بود :-?).بعد بجای اینکه بگم کیه؟ ...گفتم:...الووووووووووووو!!!

هیچی دیگه...برگشتم تو خونه درم باز نکردم!
 
آخرین ویرایش:
پاسخ : سوتی‌ها

داشتیم فیلم میدیدیم با خانواده ، بعد اعصابم خورد شد میخواستم بگم گور بابای فلانی ( تو فیلم بود طرف)
بعد گفتم فحش ندم به بقیه ، گفتم گور بابای خودم :-"
خیلی بد نگام کردن مامان و بابام :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

چن روز پيـــشا خاهــرم گير داده بــود ب مامان بابام كــ شما چــرا با من بازى نمى كنيــن !!(جَو زدگىُ اينــا :-")
بعــدم گُف من تصمـيم گــرفتم وختــى بزرگ شدم مامان يا باباى پايه اى بشــم .! :>
كُلن ى چن ثانيه هنگ بودن همه .!! :-\
ولى من ميدونم حتمن باباى خوبى ميشه بزرگ شه .!! ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

صبحی رفتم مسواک بزنم ;D
بعدش خمیرو زدم روی مسواک گذاشتم تو دهنم بعد داشتم میزدم به دندونا احساس میکردم کف نمیکنه تو دهنم اخه چرا؟بعدش متوجه شدم خمیره افتاده پایین لثــه ;D ;D
بعدش دیگه حوصلم نشد دوباره مسواک بزنم ;D ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

داداشم داشت تعریف میکرد ...
جلو چرخ و فلک وایساده بودیم یکی هم داشت از ما عکس میگرفت در همین هین چرخ و فلک ایستاد یکی گف: صب کنید صب کنید بذارید چرخ و فلک دوباره حرکت کنه اخه ایستاد !!!
بیچاره فک کنم نمی دونسته که تو عکس چرخ و فلک حرکت نمیکنه! :)) :)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

خونه مادربزرگم بودیم همه هم بودن. داییم اینا از تهرانم اومده بودن یک چند سال هس ندیدیمشون. بعد خاله ام هم اومد به داییم میگه ماشاا... چه قدر بزرگ شدن شازده پسرتون ... چن سالشه؟؟
داییم: نمی دونم ولی خیلی وقته داریمش
من : :|
خاله ام : :o
پسر داییم : :((
داییم : :-??
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوم ابتدایی که بودم یه بار مکبر مدرسه شدم و به جای تسبیحات اربعه بلند گفتم تسبیحات عربده :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی ساله سوتی دوست من :))
دوستم :ایپد بهتره یا تبلت
من :تو ایران تبلت
دوستم ::)) چرا سیستم اندرویدشون فرق میکنه ؟
:)) بعد کلی توضیح ددم میگه ای او اس نسخه چنده اندرویده =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

ی__ه دفعه تو کلاس زیست بودیم فک میکنم میخواستم بگه خانوم اجازه برگشتم گفتم خ__اله :-" :-" :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

يادمه رفته بودم ساختمون متخصص ها ببينم هركدوم چجوريه كاراشون و اينا...
جو سنگينييييييييييي بود!اخه ي متخصص پوست و ي داخلي داشتن يكم اونطرف تر پذيرش ميحرفيدن...ي عده هم منتظر

عاغا...منم اومدم كلاااااااااس بزارم!ب منشي گفتم:سلام خسته نباشيد...ميشه هروقت كار الان دكتر دندون پزشك تموم شد من براي چند دقيقه تشريف ببرم پيششون؟ميخوام درمورد انتخاب رشتم باهاشوم مشورت كنم... ;;)
;;)
عاغ من اينونگفتم!اول منشي زير لب خندش گرفت! ;))بعد اون دونفر از منطقه متواري شدن ولي صداي خنده هاشون ميومد! X_X :-[با اين حالت... :)) :))..منم تو دلم اينجوري بودم #-o :-<

منم ك كلن خراب كرده بودم رفتم نشستم منتظر شدم ;D
ميخواستم بعدش پيش اونيكي ها هم برم كه با اين كارم احساس كردم نرم بهتره! :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

يني گند ترين سوتي دنيا رو من امروز دادما!!!! آبروم كلني رفت.... :( X_X

خدا بگم اون كسي كه به من پيشنهاد داد روزا برم اورژانس بيمارستان رو چه كنه!يكي نيس بگه دانشجو ترم ٣ رو چه به اوژانس؟! :-<

هيچي ديگه امروز برا دومين بار رفتم اورژانس بعد منو با يه دختره ي ترم ٧ اي تريپ خبره زديم گفتيم چند تا عكس راديولوژي ببينيم بگيم ايرادشون چيه و از اين افه ها!دكتر كشيك اورژانس هم بالا سر ما ايستاده بود كه اگه سوالي داشتيم بپرسيم!يه عكس قفسه سينه رو داشتيم ميديديم يهو ديدم وسط عكس يه چيزه فلزي هست فكر كردم اينم مدل شكستگي استخون پا و ايناس كه توش ميله ميذارن و اينجا هم اومدن ٢ تا مهره رو به هم چسبوندن و خيلي شيك از دكتره مي پرسم عه اين چيه؟!اون دختره اروم يه چي مي گه!منم كه نميشنوم چي گفته هي چي چي مي كنم كه مثلا طالب علم و يادگيري ام يهو اون دكتر كشيك كه مرد هم بود ميگه بند لباسشه خانوم دكتر!عكس ماله قفسه سينه يه خانومه!!!!!!!!
يني قيافه اب شده ي نقش بر زمين من در اون لحظه قابل ديدن بودا!!!!جلو اين لامصب خنده رو هم نميتونستم بگيرم لااقل كم تر ابروم بره.... :-<
 
پاسخ : سوتی‌ها

عزاداریای عاشورا بوده بعد برادرِ بنده ام طفلی بیش نبوده :-"

ما یه عمویی ام داریم اسمش حسینه ;))

ملت حسین حسین میگفتن بعد این داداشِ ما ام خواسته عزاداری کنه میگفته حسین حسین عمــو حسین :)) :)) :)) :))

عزاداری رو ب محفلِ بزم و خنده تبدیل کردن :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه روز داشتم خاطره تعریف میکردم. اومدم بگم یه خاطره هست هیچ وقت یادم نمیره گفتم یه خاطره هست هیچ وقت یادم نمیاد!!! :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

ی مدت بود کلن این گود بای پارتی جعفر افتاده بود تو دهنمونُ اینا. بعد اسم معاونمون ـم جعفری عه. زنگ تفریح که خورد اومد جمعمون کنه از تو حیاط، من پشتم بش بود، یهو داد زدم: "همه جعفریا" نمی دونم فهمید یا نه، سعی کردم محو شم کلن. :- "
 
پاسخ : سوتی‌ها

صبحی بیرون بودم رفته بودم کفش و کیف بخرم داشتم کیفا رو می دیدم خــانومه داش میگف ببخشید خانوم برید کـنار حــالا من انگار نه انگار بعدش که فهمیدم کلی ضایع شدم :-" :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

من گاهی اوقات موتور بابام رو میگیرم و با اون یه دور کوچیک تو محل میزنم :-" بعد معمولا با استارت(؟) اینو روشن میکنم و زیاد هندل نمیزنم. یه بار اومدم با هندل زدن تمرین کنم. یکی دو بار که زدم روشن شد. بعد اومدم به بابام بگم که منم آره و... . رفتم جلوش هندل بزنم 50 بار فشارش دادم با تمام قدرت اما روشن نشد =((
بعد بابام همین طوری وایساده کنارم داره نیگا میکنه اینا حالات بابام توی اون زمانه => :-w :-< :))
حالا بابام اومد سوار موتور شد، یه بار که هندل زد موتور روشن شد :o
دلم میخواست آب شم برم زیرزمین.
الآن متوجه شدید ما هم موتور داریم؟ یا بیشتر توضیح بدم :) ;D :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

همین الانِ الان خانومه زنگ زده میگه آقای ب هستند؟
مادرم:نخیر خانوم رفتن از این خونه.
خانومه:آها!آخه برای امر خیر مزاحم شدم....شما دختر دارید؟
مادرم:نه :-? حالا آقا پسرتون چیکاره هستن؟
خانومه:تعمیرکار کامپیوتر...
مادرم:نخیر خانوم!برای ایشون دختر نداریم! ;Dفک کردم دکتر هستن! ;D
تلفن و قطع میکنه
من: =))این چی بود گفتی؟!
مادرم:ای وآآآآی!اصلا نمیدونستم چی باید بگم!! X_X :-??
...
عمه ام تو این اوضاع:
دوماد باهاس مرد باشه!آدم باشه!پسر باید آدم باشه دکتر مهندس چی چیه؟
خواهرم(9سالشه):عمه؟ :-? خوب همه پسرا آدمن...مگه پسرِ خر هم داریم؟ ;;)
:))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتي هاي دختر خاله ما ؛

ممكنش هست -------> امكانش هست

اشكالش نيست --------> مشكلي نيست

………….........

پسر خالم ٣ سالشه بعد هر كيو ميبينه بش ميگه كچل

پدر زن داييم كچله رفته بوديم خونشون بعد اين هي بش ميگفت كچل ... اخر سر گفت شما چرا اينقدر كچلي

بنده خدا با خجالت گفت : والا از وقتي مامانم منو زاييده كچل بودم :> :-"

ما همه در حاله تركيدن =)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوست پسر عمم داش تعریف میکرد که جون که بودیم هرجا که عروسی بود با رفقا میرفتیم میگف نشستیم رو صندلی
یه مردی امد گف شوما ها کی هسین میگف منم هول شدم گفتم از رفقای عروسیم اون مرد گف من پدر عروسم :-L =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از شـــــــــــیرین :
دوست پسر عمم داش تعریف میکرد که جون که بودیم هرجا که عروسی بود با رفقا میرفتیم میگف نشستیم رو صندلی
یه مردی امد گف شوما ها کی هسین میگف منم هول شدم گفتم از رفقای عروسیم اون مرد گف من پدر عروسم :-L =))
این دوستِ پسرِ عمم رو خوندم دوس پسر عمم :)) باخودم گفتم چه خانواده روشن فکری هستن این شیرینشون :))
 
Back
بالا