خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

از صُب تا شب،- تکرار می‌کنم- از خود ِ خود ِ صُب تا شب، پای پی‌سی بودم، بعد از این هدفون سنگین ـائم رو کلّه ـم بود، خود ِ خود ِ شب تازه متوجه شدم هیچ آهنگی پلی نکرده بودم، سکوت ِ کامل گوش می‌دادم فقط. :ال :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفتم ب طرف واسه خونواده سمپادیا پیشنهادِ ازدواج دادم بعد ک جواب + داده دیدم پسره! :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

بابام مثلا میخواد مبحث علمی و اینا توضیح بده

میگه :: دیدید این عقابا کلشون رو میکنن تو کله ے تمساح دندوناشون رو تمیز کنن

من::بابا عقـــــــــــــــــاب؟ :o
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو خیابون بودیم بابام یههویی وایساد نگاه کرد اطراف خیابون گفت:اه این نونوایی همیشه بستس تو این هفته حتی یه روزم باز نبوده
با عصابانیت راه افتاد بعد سر خیابون بعدی یههووییی دوباره وایساد
-ااااا این که همونه :o
من:چی؟
بابام :نونوایی :| :-??
فهمیدیم یه هفته میرفته دم یه تعمیرگاه که بسته بوده نگاه میکرده فک میکرده نونوایی اونه :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

پنجشنبه تولدم بو توتالار گرفتیم بعد موقعی که داشتن کادوها اعلام میکردن نوبت خالم شد
بعد مامانم گفت به افتخار خاله ی عروس... :o
من:جان؟
همه:خاله ی عروس؟ :)) :)) :)) :)) :))
مامانم: :-/
خلاصه که تااخر تولدم همه بهم میگفتن عروس وول هم نمیکردن ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

ديروز با داداشام رفته بوديم بيرون،كه داداش كوچيكه برداشت گفت بچه ها اين اطراف هيچ نونوايي فروشي هست؟
من:چي؟نونوايي فروشي به كجا ميگن؟
د.ك.:به جاااااااااااااايي كه ..... :-?? :-?? :-?? :-??
منو د.ب.: =)) =)) =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفته بودیم کاشان اردو.شب مسواک زدیم برگشتیم.یکی از دوستام هی میگفت این خمیر دندون چرا اینجور بود!؟
ما هم رد ماجرا رو گرفتیم فهمیدیم صابون خمیری رو به جا خمیر دندون برده. =)) =)) =)) =)) :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

اندر احوالات مجدد کلاس زبان !!!

من : آقا از من نپرسیدین !!!
وی: میخواستم بپرسم حالا تو بگو 10 سال بعد همین موقع چی میشی؟
من : I will become a good pet
وی : what ( با لحنی که مثلن میگه چه نوعی؟)
من : good pet
وی: ok ! what kind?
من: :)) :)) :)) =)) =)) =)) =)) =)) آفا ببخشید منظورم vet بود =)) =)) =)) میگم pet شمام میگی کدوم ؟
وی: فکر کردم میگی میارم یه حیوون خونگی نگه دارم منم میگم چه نوع حیوونی =)) =))
(بیچاره سرشو برده بود تو کتاب سیاه شده بود از خنده :)))

بعد منم که غش کردم سرمو برگردوندم دیدم شقایقم داره میخنده ! اومدم تیکه بندازم بیشتر گند زدم :
من البته رو به شقایق : دیگه من میخندم تو نخند ! واسه چس میخندی حالا؟ نخند ... :-L
برگشتم دیدم معلمه که کلن داره از حال میره ، خودشو کم کم جمع کرد رفت سراغ درس !!! X_X

من نمیدونم حرف نزنم میمیرم آیا ؟ :-w
 
پاسخ : سوتی‌ها

پارسال سرکلاس عربی نشسته بودیم از بس این درس شیرینه من رفتم اخر کلاس نشستم هندزفری رو هم گذاشتم تو گوشم سرمم گذاشتم رومیز معلمم اصلا گیر نمیداد نگو برق میره اون روز بارونی هم بود کلا کلاس تاریک شده بود بچه ها هم غر میزدن که ما تخته رو نمیبینیم بعد من اصلا حواسم نیست صدا اهنگ هم تا اخر بالا برده بودم دیگه هیچی نمیشنیدم گفتم الان شاید معلم گیر بده بهم یه چیزی بگم فکرکنه حواسم به کلاسه تا هندزفری رو از گوشم برداشتم شنیدم بچه ها هعی میگن ما تخته رو نمیبینم کلاس تاریکه ...بعد من گفتم خب خانوم برقو روشن کنید دیگه :>حالا بچه ها و معلم :o :o :o
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی نیست ;D
ماه رمضون من تا سحر بیدار میموندم چون اگه میخوابیدم باید با جرثقیل بیدار میشدم و سحری میخوردم :)
یه روز تصمیم گرفتم تا صبح که هوا خنکه بیدار بمونم و طهر که هوا گرمه بخوابم. بیکار بودم برداشتم یه سوال ریاضی که ذهنم رو مشغول کرده بود حل کنم. سه ساعت نشستم دارم روی سواله فکر میکنم هی راه حل های مختلف تا بعد از زمانی که خودم رو کشتم و متوجه شدم صبح شده به جواب سوال میرسم :>
سوال رو بردم به داداشم نشون دادم گفتم اگه میتونی حل کن. 15 ثانیه کم تر فکر کرد، جواب رو داد. به همین سادگی. حالا دلم میخواد با کله برم تو دیوار. چیزی رو که 1 ساعت فکر کردم روش، با 15 ثانیه تفکر حل شد :(( میخواستم داداشم و خوم رو با هم خفه کنم ~X(
 
پاسخ : سوتی‌ها

یادمه ی بار یکی به خونمون زنگیده بود ;D
بعد منم خیلی هول و اینا رفتم گوشیو برداشتم :-"

- سلام ، خوب هستید ؟

من : سلاااااااااااااام دایی :x
خوبی ؟ چیکار میکنی و ...

- با خانوم ... ( مامانم :-" ) کار داشتم

:))
نمیدونم چرا هی همه رو با داییم اشتباه میگیرم :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

من: بابا هیچ کدوم از اینا برات درس عاقبت نمیشن؟؟؟!!!
بابا: ها؟ چی؟ :-\
من (با خودم): درس عاقبت؟ عاقبت؟ نه یه چیز دیگه بود... ها عبرت ، درس عبرت نه عاقبت!!! :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

يه بار سركلاس زبان(تو مدرسه)معلممون گوشيش زنگ خورد،بنده خدا ميخواست به ما بگه ساكت باشين گفت بچه ها يه لحظه گوشي دستتون باشه :)) :)) :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

همین 30 مین پیش داشتم از کلاس زبان میومدم بعد روسریم کج و کوله شده بود :-" بعد اولین ماشینی ک یافت کردم اومدم از شیشه اش ب عنوان اینه استفاده کنم! یه 3و4 مین داشتم همینطور درست میکردم بعد سرمو اوردم بالا دیدم تو ماشینه ادمه ... X_X عین اسکل ها هم داره ب من نگاه میکنه ... :-" من و میگی هیچی دیگه خیلی شیک رومو برگردوندم ب راهم ادامه دادم :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز تو کلاس داشتم با دوستم حرف میزدم .معلم فیزیکمون تکلیف داده بود اونم حل نکرده بود :-"
میگه به مامانم گفتم از رو مهسا نگا میکنم جواباشو مامانم چشاش دو تا شد!!!! :)) :))
میگم خب مگه از اول دو تا نداشت؟!! ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی بابام
رفتیم اصفهان میخواستیم بریم سی و سه پل
یه صد متر مونده بود، بابام به راننده تاکسی : این پل رو نازه ساختن، نه ؟؟!
راننده تاکسی: :| :| :-L :| ... سی و سه پله :|
ما: :-[ :| :-w =)) =))

سوتی خواهرم
دستِ دستشویی کلیدِ کیه ؟!
به جای کلیدِ دستشویی دستِ کیه !!
 
پاسخ : سوتی‌ها

بعد از سالها میخوام برم از سر کوچه چیز بخرم...
گفتن باید دو کیلو گوجه بگیرم و یک بسته چیپس...
رفتم مغازه گفتم سلام...یه کیلو چیپس لطف کنید!!!
ینی کلا مغازه دار داشت آسفالتا گاز میزد از خنده...بعده ده دیقه تازه فهمیدم چی گفتم!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

چند وقت پیش من و خواهرم داشتیم در مورد این صحبت می کردیم ک چه قد بد میشه اون سالی ک محرم و عید یا ماه رمضون و عید منطبق بشن، بعد خواهرم به من گفت تازه فک کن چند سال دیگه محرم و ماه رمضون یکی میشن، منم گفتم وای چه بد!!! :(
بعد یه دفعه مامانم و خواهرم زدن زیر خنده منم اینجوری: :-/ این وضع ادامه پیدا کرد تا 5 دقیقه بعد که منم اینجوری: :-[ :)) :-[ :)) :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

نمیدونم سوتی حساب شه یا نه ولی بیشتر به سوتی میخوره :-"
چن روز پیش میرفتیم مشهد اردو بعد تو قطار مهماندار اومد گف چایی یا قهوه مام فک کردیم یا با پول بلیط حساب شده یا مسئولمون داه پولشو داده دیگه که یارو میگه چایی یا قهوه نمیگه میخورین یانه بعد دوتا بچه ها گفتن قهوه منم با یکی دیه گفتیم چایی آوردو خوردیم بعد نزدیک مشد شدیم مهمانداره اومد گفت بچه ها حساب کتاب کنیم دیگه داریم میرسیم بعد بچه ها اینجوری شدن :o دیگه هیچی موندیم تو آنپاس 2 تومان ر چایی و 4 تومان هر نسکافرو با هامون حساب کرد :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار رفته بودم کلاس زبان (خونه خالم کنار کلاس زبانمه) تعطیل شدیم یهو شوهر خالمو دیدم رفتم احوال پرسی کردم واینا .بابام اون روز دنبالم نمی اومد باید تاکسی می گرفتم برم خونه.هیچی دیگه دلم لک زده بود واسه اینکه شوهر خالم بگه بیا برسونمت خونتون .یهو اون گفت خداحافظ .منم گفتم مزاحمتون نمی شم (صورت من در اون لحظه :o).بنده خدا داشت از خنده دل درد میشد! =)) =)) =)) =)) =))
 
Back
بالا