پاسخ : سوتیها
روزي روزگاري من نرم و نازك ،چست و چابك ،با دوپاي كودكانه...
اِهِم اِهِم
بعله مي گفتم !
روزي روزگاري قرار بود من برم خونه ي عمم از قضا عصر بود و هوا تاريك...
آقا رسيدم به جايي كه بايد تاكسي عوض مي كردم !
شب نبود ولي هوا تاريك بود ...
آقا هرچي ايستادم از اين تاكسي زرد زنبوري ها نيومد
اين ماشيناي شخصي هم مشكوك بودن ولي به هر حال تصميم گرفتم يكيشو سوار شم و گرنه تا صب بايد همونجا ميموندم !
خلاصه يه ماشين شخصي بوق زد كه بش مي خورد كسي عقبش نباشه !
منم ديدم خوبه رفتم سوار شدم كه ديدم بعله دو نفر عقب نشستن كه چون شيشه دودي بوده من نديدم
از قضا اين دو نفر هم مشكـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوك !!!
اون مردي كه كنار من نشسته بود دست راستشو گذاشته بود رو پاي چپش جوري كه من گفتم لابد راست دسته بعد چاقو تو جيب چپشه...
يعني من ديگه از اعماق وجود باور كرده بودم كه دزديده شدم
خودمو آماده كرده بودم كه اگه خواست يه كاري كنه منم واكنش بدم...
آقا ديدم دست راستشو كرد تو جيب چپش و يه چيزي در اورد كه تو اون تاريكي مي درخشيد
من گفتم لابد چاقوعه !!!
آقا منم با تمام وجود با مشت زدم تو دهنش
نگو بنده خدا موبايلش زنگ خورده در اورده كه جواب بده
بنده خدا اصن شوكه شده بود اصن مونده بود من واسه چي زدمش
هيچي ديگه منم با يه قيافه حق به جانب به راننده گفتم پياده ميشم مثلن انگار طرف واقعا يه كاري كرده بوده
نتيجه اخلاقي : تو تاكسي مشكوك نباشيد وگرنه مشت مي خوريد
دقت كردين كه دخترا بيشتر از پسرا سوتي ميدن؟ :دي