خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

امروز ی سوتی دادم به عقل خودم شک کردم :-/
رفتم چای دم کنم چای خشک رو ریختم توقوری ،اونوقت قوری رو برداشتم گرفتم زیرکلمن آب یخ میخوام چای دم کنم ;D
اعضای خانواده همگی: :-/ :o [-( :)) :)) =)) =))
من: #-o X_X ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

ملت سوتی میدن
ما هم سوتی میدیم :))
پ.ن: کلیک کنید بزرگ بشه!
Screenshot_2014_09_16_00_45_08.png


نتیجه ی اخلاقی: موقع تایپ کردن حواستون به زبون کیبرد باشه
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه دوستی دارم که خیلی لوس حرف میزنه.سرِ کلاس شیمی گوشیشو درآورد که یه عکسی به من نشون بده. برایِ اینکه معلم نبینه :-" گوشی رو زیر میز و متمایل به من گرفته بود و کمی هم نور میزد به صفحه. دیدِ واضحی نداشتم.بعد با صدایِ لوس گفت:"ببیــــن! بــَبــَییمه! ;;) "
حتا صدمِ ثانیه ای به ذهنم خطور نکرد که ممکنه یه دختر به باباش بگه :"ببعی!" :| فقط میتونستم هیبتِ یه مرد چاق رو تشخیص بدم و برادر و پدر دوستمم بشدت اضافه وزن دارن.
پرسیدم :"کوش؟!"
دستشو گذاشت رو آدمه و گفت:"ایناهاش دیگه "
من:"اِ اِ اِ ... این گوسفنده؟! فکر کردم داداشت یا بابات باشه :-?
من ثانیه ای بعد: ;D
دوستم: :-w
کلن چندروزی زیاد تحویلم نمیگرفت :-"
______
یکی یگه از دوستامم تعریف میکرد با مامانش رفته بودن میوه فروشی.صاحبِ میوه فروشی هم یه پسر جوونِ 22-23 ساله بوده که مامانِ دوستم همیشه ازش خرید میکرده و طرفو به اسمِ کوچیک صدا میکرده. اسمشم "حسین" بوده.
اونروز مامانِ دوستم اصاب نداشته ،با حرص به هویج ها اشاره کرده و با صدایِ بلند گفته:"هویــــج،این حسینا چنده؟"
میوه فروشی رفته بوده رو هوا :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

شب میخواستم بخوابم ، از اونجایی که توپ هم بیدارم نمیکنه دو تا گوشی رو روی آلارم گذشتم ؛
بعد کاملا جدی برگشتم گفتم علیرضا قاشقت ....
قیافه داداشم : :-?? :o
صدام که رسید به گوش خودم ، یه کوچولو گذشت داشتم تجزیه تحلیل میکردم چی گفتم که هر دومون زدیم زیر خنده :-" :))
خواستم بگم علیرضا گوشیت !! ( که بده آلارمش رو بذارم )
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر کلاس بودیم که معلمممون داشت در مورد بدخطی می گفت: اگه من موقع تصحیح کردن ببینم یکی بدخط و ناخوانا نوشته همون موقع با خودکار سبز یه خط قرمز روش می کشم
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکشنبه دومین روز شروع ترم بود و ساعت 8:5 دقیقه داشتم با عجله میرفتم تا کلاس رو پیدا کنم تا هرچی زودتر برسم شاید به حضور غیاب رسیدم..
رفتم تو کلاس از دویتم پرسیدم فارماکو3 ست اینجا? تو که نداری،،،،استاد نیومده بود هنوز،،،دوستم گفت نه فارماسیوتیکس 3 هست کلاس شما اون یکی ساختمونه،.منم بدو بدو اومدم بیرون،جلوی در وردی ساختمون،،وسط راه یکی از سال بالاییا رو دیدم،،گفت کلاس اونجا نبود?? گفتم نه،،،انگار جای کلاس عوض شده،،راه افتادیم به سمت اون یکی ساختمون،،وسط راه هرکی رو میدیدیم باهامون همراه میشد و تغییر جهت میداد،،15 تایی شدیم،،نماینده رو دیدیم،،،گفت من از اون ساختمون میام،،کلاس اون ور نیست بریم همون ور ببینیم چه میکنیم ،،اقا مام تریپ قلدر و شاکیانه راه افتادیم ;)) دوباره وارد ساختمون شدیم کلی ادمم پشتمون راه افتاده،،گفتن میریم سرکلاس ببینیم چه داستانیه..،،یهو دیدم بچه ها به جای کلاس سمت راستی رفتن تو چپی.....
اوا اوا،،،،یهو به دوستم گفتم وای چپیه کلاس صفری بود?? من اسم دوتا کلاس رو قاطی کرده بودم..
بعد هرکی وارد کلاس میشدکلی تعجب میکرد که من پس چه حرفی بوده که زدم کلاس دست اون گروهه و نشستن تو کلاس ما.. :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یک بار به جای انگری برد گفتم انگری بیرد بعدم برای اینکه ضایع نشم الکی به لهجه استرالیایی ربط دادم :)) از اون به بعد اونام میگن بیرد =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

الان تلفن زنگ خورد...منم بدون نیگا کردن به شماره،ورداشتم فک کردم بابامه...میگه سلام زنگ زده بودین؟منم گفتم سلام جانم خوبی؟
نگو پسرخالمه... :-[
گفتم خوبی؟ما زنگ زدیم؟بذا بپرسم ببینم...مامانم اومد میگه علی عه میخواستم بگم برا هلن پفک بخره...
حالا قیافه ی من بعد اینکه علی بیاد دیدنیه... :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی بدتر از اینکه ساکتُ جا بذاری تو ترمینال؟ :| :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتم برنامه درسی رو نگاه می کردم تو دانشکده بعد دیدم نوشته : " فیزیولوژی (ع) " بعد من یه مدت هنگ بودم که فیزیولوژی علیه السلام یعنی چی! :)) :)) نگو عملی ه ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از a.r.p :
یک بار به جای انگری برد گفتم انگری بیرد بعدم برای اینکه ضایع نشم الکی به لهجه استرالیایی ربط دادم :)) از اون به بعد اونام میگن بیرد =))

یکی از دوستان سوتی داد مشابه گفت انجری بردز الان سوژست بد.
معلما عصبانی میشن میگیم یارو انجری شد :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

ینی عاشق این تیکه از آهنگ شادمهرم که میگه:

" ...از اولین جملت، فهمیده بودم زود،
عشقای قبل از تو سوء تفاهم بود...!!! " :>


لابد به عشقای بعد از "اون"م همینو میگه دیه!! :))
:|
 
پاسخ : سوتی‌ها

همین الان داشتم کنار خالم میخوابیدم(خونه مادربزرگم)

-خاله ببین من الان ادم مهمیم.....همه ارزوشونه الان مثل تو کنار من خوابیده بودن

-چی؟کنارتو بخابن؟

-ها؟ نه ببین......ولش کن بخواب باااو
 
پاسخ : سوتی‌ها

پريروز اين داداشم هي گير داده بود من بستني ميخوام
با شرايطي كه اون همش جيع و داد ميكرد مامانم گفت ابرومونو ميبره. فاطي تو پاشو برو براش بخر ~X( ~X(
اين مغازه دو تا خونه با ما فاصله داره. يعني خيلي نزديكه
ما هم زودي ي چادر پوشيديم و رفتيم ديديم درش بسته است.خب چه كاري بهتر از در زدن?
ي كم كه در زدم ديدم يكي ريز ريز مي خنده برگشتم ديدم پسر همسايمونه ;D ;D
-رو آب بخندي
من فك كردم كه شايد ظاهرم ايرادي داشته باشه. نگاهي انداختم ديدم نه بابا خبري ني
ديدم صداي سرفه مياد.لامصب قطع هم نميشدن برگشتم ببينم كيه كه نفسش گرفته .نميره ي بار
ديدم همون پسره از خنده كبود شده
بازم ما چيزي نگفتيم
-ولش كن اين پسره خود در گيري داره.خو بزار بخنده مگه جرمه?
همين جور كه ما در ميزديم ديدم داره سعي ميكنه وسط خنده هاش ي چيزي بگه.ولي نميتونست
اعصاب منم داشت به هم ميريخت. ي نگاه جدي انداختم گفتم
-مشكليه? :-w
ي لحظه منفجر شد از خنده =)) =))
ي چند لحظه اي گذشت بعد انگار تازه ميتونست نفس بكشه از فرط خنده
من:خب...
پسره:خانوم نمي بينيد اون قفلو?رفتن بيرون نيستن :))
وقتي نگا كردم ديديم :اوف اوف اوف عجب گندي :( :o
حالا جالبه چند دقيقه بعدش كه من تو خونه بودم باز صداي خندش ميومد :-"
خداياااااااااا ضايع نكن بندگانت را اينجوري!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

در يك حركت زيبا چند وقت پيش، شب رفتم بخوابم :)
بعد خواب ديدم من مامور امريكاييم
بعد وسط خواب بيدار شدم
گفتم رمز موبايلمو عوض كنم تا تروريستا دستشون بهم نرسيده

بعد دوباره خوابيدم

صبح هر غلطي كردم. هر گ ه ي خوردم يادم نيومد رمزش چي بود :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

این به من هیچ ربطی نداره، از یکی از دوستام نقل قول میکنم:

با خانواده نشسته بودیم، داشتیم سریال "حریم سلطان" نگاه میکردیم... :-"
اولین سکانس آغاز معاشقه ی سلطان و خرم میخواست شروع بشه، یهو از دهنم پرید گفتم:
جووون...خدا نصیب کنه... :o

اصن مامان و بابام برگشتن یجوری نگام کردن که دیگه کلا وقتی حریم سلطان در حال پخش باشه از اتاقم بیرون نمیام X_X ^#^ :-[ :-<

:))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه روز همکار بابام اومده بود وکلی بنده خدا در ارتباط با ماموریت کاری بابام کمک کرد و گفت خلاصه اگر کاری دیگه از دستم بر میاد بفرمایید براتون انجام بدم و ببخشید اگر کوتاهی هست خلاصه هر کار می خواین بگین در خدمتتون هستم


منم گفتم خواهش میکنم وظیفتونه :o :o

 
Back
بالا