پاسخ : سوتیها
دیشب تو حیاط بودم با سامان
سامان رف نمیدونم بیرون کجا
منم تو حیاط
ی هو دیدم یکی داد میزنه::عمو سجاد عمو سجاد
سرمو بالا گرفتم دیدم درساعه
سریع با آسانسور اومد پایین..لباس عروس تنش بود
بعد اومده میگه::نگا کن لباسمو

من: به به لباس عروس تنته..چ خوشگل شدی..دامادم داری
درسا:: داماد؟نه ندالم

بعد دیدم بچه خورد تو ذوقش..گفتم نارحت نباش میخای من دامادت شم؟
درسا:: آله آله

من:: ...کی بیام خاستگاری؟؟ :) :)
درسا::هولا..نمیدونم...الان بیا عمو سجاد

........
حالا مامان باباش اومدن این دوعید سمتشون::
مامان مامان..عمو سجاد میخاد بیاد

خاستگالی

مامانه و باباعه::

من:: :-[ :-[ :-[ :-[
باز میگه:مامان بلگلدین خونه..بعدن بریم مهمونی..الان میخاد بیاد عمو سجاد..

با خودم گفتم..بچه ساکت دیگه

نمیدونم حالا از امروز چجوری تو روشون نگا کنم

+دوستان بچه چار سالشه..گفته باشم
