پاسخ : سوتیها
باو این مامانِ ما کشـــته !!!

رفتیم دارو خونه ، بعد این آقاـه که مسئولش ـه اومده می گه بفرمایین !؟

مامانم ـم سرش پایین بود ، داشت تو کیفش دنبالِ لیست می گشت. بعد اسمِ 2-3 تا دارو رو که گفت ، آقاـه جاشُ با یه خانوم عوض کرد. بعد مامانِ منم دقیقا" همون لحظه که اون خانومه اومد ، سرشُ بالا کرد. یه چند لحظه زُل زد به خانوم ـه ، بعد زد زیرِ خنده ! حالا من ُ طرف به حالتِ

داریم مامانمُ نگاه می کنیم ، بعد مامانم دیده زشت شده ، اومده دُرُستش کنه :
- وای! ببخشید خانوم من می خندم ـا! آخه یه لحظه شما رو که دیدم ، فک کردم این شیشه ـه آینه ـس ، بعد گفتم خودمم ، ترسیدم !

حالا هی ام داره دنبالِ لغت می گرده واسه توضیحِ بیشتر ، من حالا از خنده دارم منفجر می شم ، هی آستین ـش ُ می کشم که مامااااان!!!

بعد هی دستِ منُ می زنه کنار ، ادامه می ده : آخه می دونین ، من همیشه با این شیشه ُ آینه مشکل دارم. حالا که دیگه شمارم باخودم اشتباه گرفتم ، یه چند لحظه جا خوردم-ترسیدم. می بخشیداااا!

ینی خانومه دقیقا" به حالتِ

مونده بود : خواهش می کنم!

بفرمایین!
ازون ور مسئول آقاـه ُ بقیه یِ مشتری ـا از خنده پُکیدن ، من ـم هی سعی می کنم هرچه بیشتر از مامانم دور شم که کسی نفهمه باهاش آشنایی دارم. اصن یه وضعی...!
