خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

هفته پیش یکی از بچه ها گفت : بچه ها حتما پنجره رو ببینید.بعد این جلو پنجره بود.
من به پنجره نگاه کردم دیدم چیزی روش نمیبینم :-[بعد دیدم داره ادامه میده:
داستانش قشنگه هر شب ساعت 7 میده!!!! :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

امرو بعد ۳ ماه رفته بودم آموزشگاه رانندگی بعد میخواستم ۴ جلسه کلاسم رو سریع تر برم که بتونم زود امتحانو بدم که تموم شه این گفتم بذا دروغ بگم دانشجو تهرانم و این یه هفته فقط فرصت دارم باز باید برگردم تهران و بعدشم امتحانا وقت نمیشه دیگه ٬ بعد همینا رو به مسئولش گفتم یارو ام گف باشه و اینا بعد میخواست واسم کلاس بذاره پرسید امرو وقت داری ۲-۴ گفتم آره بعد گف فردا ۲-۴ چی گفتم نه دانشگاه کلاس دارم وقت نمیکنم بیام بعد یع دفعه فهمیدم چه سوتی ای دادم فقط شانس آوردم نفهمید X_X :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز با دوتا دیگه از بچه ها رفتیم دفتر مدیر با کلی خ... م... راضیش کردیم که کارمون رو راه بندازه (داستانش مفصله!)... خلاصه قبول کرد و ما هم خوشحال اومدیم سر کلاس (زنگ تفریح بود البته!)... فقط ما 3نفر سر کلاس بودیم بقیه تو حیاط بودن. یکی از بچه ها شروع کرد به خاطره تعریف کردن که رسید به اینجا "...آره دیگه منم گفتم خفه شو مادر ج... ، امثال تو ک... منم نیستن..."... که یه لحظه یه صدایی اومد ، برگشتیم دیدیم همون مدیری که چن دقیقه پیش داشتیم با نهایت ادب باهاش صحبت میکردیم دمه دره کلاس واستاده... :-ss
...و ما 3تا به این حالت X_X
البته بدونه اینکه چیزی بگه درو بستو رفت ولی خوب هرچی رشته کرده بودیم پنبه شد! :(
خدا بخیر کنه! :-s
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتیای من سر کلاس زیست
یعنی اگه زیاد میوه مثلا پرتقال بخوریم کلسیم تو کبدمون رسوب میکنه؟ :>
پرتقال که ویتامین D نداره (:|

یا یه بار دیگه دبیرمون داشت درمورد گیاهخواری صحبت میکرد بعد گفت یکی از مروجینش ...
من پریدم وسط حرفش : گاندی؟ ;;)
:-L دکتر بسکی
X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها

ارمان:پوریا یه مدتیه شطرنج بازی نمیکنی...چرا؟
پوریا:اخه شطرنجم ادمه!!؟؟ :o :o
-------------
معلم کامپیوتر:برنامه این گونه است که باید از کاربر فلان چیزو بپرسه و...
پوریا:استاد الان ما کاربریم یا خودمونو جای کامپیوتر گذاشتیم!!؟؟
-------------
معلم ریاضی:بچه ها این حالت کلی درجه 2 است...
پوریا:استاد ایکس 2 میشه؟؟!! :( :-?
 
پاسخ : سوتی‌ها

طبقه پایین مدرسمون یه سالن داریم کفش سنگیه بد خیلی لیزم هستش! B-)
مام اصن روش راه نمیریم هی لیز میخوریم از این ور به اون ور! ;D (جاتون خالی انقد حال میده!)
ته این سالنم یه در هستش که به حیاط میخوره
یه دف یکی از دوستام داشت لیز بازی میکرد! :)
رسید ته سالن یهو در باز شد آقای ... (یکی از استادای مرد هستش) وارد شد دوستمم نتونس خودشو کنترل کن پرید بغلش! =)) =)) =))
اصن یه وضی بود...! ;D :)) ;D :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

باو این مامانِ ما کشـــته !!! :))
رفتیم دارو خونه ، بعد این آقاـه که مسئولش ـه اومده می گه بفرمایین !؟ ;;)
مامانم ـم سرش پایین بود ، داشت تو کیفش دنبالِ لیست می گشت. بعد اسمِ 2-3 تا دارو رو که گفت ، آقاـه جاشُ با یه خانوم عوض کرد. بعد مامانِ منم دقیقا" همون لحظه که اون خانومه اومد ، سرشُ بالا کرد. یه چند لحظه زُل زد به خانوم ـه ، بعد زد زیرِ خنده ! حالا من ُ طرف به حالتِ :-L داریم مامانمُ نگاه می کنیم ، بعد مامانم دیده زشت شده ، اومده دُرُستش کنه :
- وای! ببخشید خانوم من می خندم ـا! آخه یه لحظه شما رو که دیدم ، فک کردم این شیشه ـه آینه ـس ، بعد گفتم خودمم ، ترسیدم ! ;))
حالا هی ام داره دنبالِ لغت می گرده واسه توضیحِ بیشتر ، من حالا از خنده دارم منفجر می شم ، هی آستین ـش ُ می کشم که مامااااان!!! :o =)) بعد هی دستِ منُ می زنه کنار ، ادامه می ده : آخه می دونین ، من همیشه با این شیشه ُ آینه مشکل دارم. حالا که دیگه شمارم باخودم اشتباه گرفتم ، یه چند لحظه جا خوردم-ترسیدم. می بخشیداااا! ;))
ینی خانومه دقیقا" به حالتِ :-L :o مونده بود : خواهش می کنم! :-L بفرمایین!
ازون ور مسئول آقاـه ُ بقیه یِ مشتری ـا از خنده پُکیدن ، من ـم هی سعی می کنم هرچه بیشتر از مامانم دور شم که کسی نفهمه باهاش آشنایی دارم. اصن یه وضعی...! :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

با داداشم دعوام شد،بش گفتم:برو گمشو خونتون! ;D :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو مدرسمون دو تا داداش دعواشون شد
یکی دیگه شروع کرد فوش دادن
بعد حواسش نبود گفت مادرتو گ.... :دی

:))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز سر ِ کلاس المپیاد ادبی، معلممو گفت یه «احمد غزالی» داریم یه «محمد غزالی»، اینا رو قاطی نکنین!

یکی از بچه ها گفت: ببخشید «امام محمد غزالی» کدومشونه؟ ;;)

^-^
 
پاسخ : سوتی‌ها

مبصر کلاسمون تخمه خریده بود اومده بود مدرسه سر کلاس دور همی بخوریم بخندیم
دفعه ی چهارم پنجم بود که میخرید
بش گفتم به به دوستان که تخمه خور باشن همین میشه دیگه
بچه ها ی تخمه خور و مبصر تخمه...یدفعه دهنم باز موند
همه زدن زیر خنده بد بخت اسم روش موند...(کسایی که نفهمیدن جای سه تا نقطه بن مضارع خریدن رو بذارن ;D )
 
پاسخ : سوتی‌ها

گیریم که یارو مکانیکی سواد نداشته..
ینی تابلوسازم سرش نمیشده که مکانیکیه نه میکانیکی؟! :|
IMG_9190_Copy.jpg
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز دوستم رفت راني بگيره،اقاهه بش داد بعددوستم ميگه اقا پس ني‌‌ ش كو؟؟؟!!! =)) :))
آخه دوسته من دارم؟؟!!!!آدم اينقدحواس پرت؟؟!!! ~X(
 
پاسخ : سوتی‌ها

با بچه ها رفتيم آبنبات بخريم، ٥هزار تومنيو گذاشتم جلو آقاهه دوتومن پس داد، منم خيلى شيك ٢تومنى و ٥تومنيو برداشتم و رفتم!!!!!:d حالا يارو داد و بيداد كه خانوم خانوم... مرده بود از خنده!!!!:$
 
پاسخ : سوتی‌ها

سره کلاسه قرآن بوودیم ، رفته بوودم سر جایه ساینا ( ته ، وسط )
بعد اوومدیم از هاشمی سوال بپرسم ، گووشیه سوگلُ گرفتم ، زنگ زدم میگم : عععععععلو؟؟؟
;;) :))
بعد سوگل اینجووری بوود ک بم گف : مینا خفه شو! آروومتر حرف بزن!!
خیلی جالب بوود! :دی :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

گفتش کلاس قرآن یه چیزی یادم افتاد:
سر کلاس قرآن یکی از بچه ها اومد قرآن بخونه شروع کرد:(اعوذُ بالله مِنَ شَیطانُ الرَحــــیم)
مارو میگی :-[ ;D :)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز زنگ آخر بود ;D
یاسمن گف پاشو دودقه حرکات موزون انجام بدیم!!! :>
من: باشه!!! :)
بعد دیدیم معلم هس نمیشه ;D
یکهو معلم رف بیرون :P
ماها:
n7.gif

به اوج که رسیدیم (وسط کلاس بودیم)من صدایی شنیدم:بچه ها این دفترای پروریشیتونو....(معلم حرفشو قطع کرد مارا دید اینجوری شد: :o و :-w)
منم که معلمو دیدم : :o(یاسمن هنو داش میرقصید :)))
بعد یاسی دید من واستادم اونم واستاد برگش دید معلم پشتشه!!!
منم زدم به فرار رفتم زیر میز اینجوری: :-[ :-[ :-[ :)) :)) :))
یاسمنم اومد کنارم گف:وای بدبخ شدیم :)) X_X
من که تا آخر جرئت نکردم جلو چش معلم باشم!!!! ;D

دوستم جوگیر شد میخواس بگه یا امام حسین!!!!
گف یا حسین نبی :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

پریروز میخاسّم زنگ بزنم خانه ریاضیات با استاد(!)مون کار داشتم بعد شمارشو نداشتم زنگ زدم 118 بعد گفت پاسخگوی شماره ی فلان بفرمایید
منم گفتم ا سلام حالتون خوبه؟با آقای شمس(استاد(!)مون) کار داشتم X_X ینی اصن نفهمیدم اینجا خانه ریاضیات نیست 118 ه اول باید شماره خانه ریاضیاتو بگیرم بعد بزنگم ^#^
;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

در یک حرکت انقلابی مامانِ گرامی سریع و به سرعت خودشو رسوند خونه که من و داداشم رو از گشنگی نجات بده ، بیهوش منتظر ناهار بودیم ...
همینجور که انتظار می کشیدیم ، گفت غذا رو گذاشتم 2ساعت دیگه حاضره بکشین بخورین ! مارو میگی ... رفتیم تو خودمون ،2 ساعت ؟! مردیم که ... من سعی داشتم آخرین کارایی که قبل مرگم باید انجام بدم رو بکنم تا اون دنیا حسرت نخورم اما تواناییشو نداشتم ...
بیشترش در بیهوشی گذشت و در همون حالتی که چشم به ساعت دیواری دوخته بودیم دیدیم 2ساعت گذشته ، رفتیم سر گاز که غذا برداریم و خود رو از هلاکت نجات بدیم ، دیدیم قابلمه های غذا خاموشه :-? گفتیم شاید بادی از پنجره اومده ، مشکلی بوده ، این پسره غذا رو خاموش کرده اینا ، خلاصه در قابلمه رو برداشتیم دیدیم ... (چیزی که باید میدیدم رو ندیدیم) ، دوباره به گاز و شعله هاش دقت کردیم ، در فکر فرو رفتیم تا متوجه شدیم 2 ساعتِ پیش قابلمه های غذا آماده روی گاز گذاشته شده ، منتها در آخرین حرکت شعله ی کتری آب جوش (!!) روشن شده ! :|

شکم خود را دریدیم و نعره ها زدیم ، توان سر به بیابان گذاشتن را دیگر نداشتیم ...
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز یه ماشینه یهو اومد عقب خورد به دستم (نه به اون شدت که داغون شم ولی به هرحال درد گرفت) من انگشتمو گرفته بودم داد میزدم "آی پــام! آی پــــــااام..!" X_X
--------------------
این زنه که قبل از امتحان مارو میگرده که گوشی اینا بالا نبریم داشت بچه هارو میگشت، حواسش نبود یهو دید داره مسئول پژوهش مدرسه رو میگرده! X_X
بعد که روشو برگردوند فهمید کیه کلی سرخ و سفید شد بدبخت! ;))
 
Back
بالا