خاطرات سوتی‌ها

[پوریا]

پاسخ : سوتی‌ها

تراوین باز هست کسی اینجا؟...
اگه گاف های اون حساب بشه من کل عمرم دارم سوتی میدم
کلی با زرنگی و شارلاتانی و اینا 19تا قفس تو حراجی جور کردم...
بعد قهرمانم رو فرستادم ب آبادی تسخیر نشده ک حیووناش رو بگیرم...
نگو قفس ها رو نداده بودم دستش
مرد
الانم داره زنده میشه ولی هنوز زنده نشده

 

[javanshah]

پاسخ : سوتی‌ها

رفته بودیم تاتر
مسول صحنه گفت گوشهای خود را روی حالت اسلاینت تنظیم کنید!
همه زدند زیر خنده!

 

[ahvaziam]

پاسخ : سوتی‌ها

نیمه شعبان گفتم روزه بگیرم ثواب داره خیر سرم! خونه بابا بزرگم بودیم تو آشپزخونه داشتم با خاله م راجع به روزه (برو تو جو معنوی فضا ) حرف میزدم با اعتماد به نفس هرچه تمام تر یه لیوان آب پر کردم تا نصفشو یه نفس خوردم خاله م: خب، می گفتی! من: خاله: چته؟؟؟ من (با اشاره کردن به لیوان نیمه پر): داشتی خاله؟ خاله: من:

 

[raman]

پاسخ : سوتی‌ها

این جشنواره تابستانی ِ کیش هس تلویزیون نشون میده،دیشب مجریه حسینی که با ملت مصاحبه میکرد که به نظرتون جزیره چجوریه و اینـا بعد از مصاحبه با یه مَرده برگشت به زنش گف:خانوم،شما چطور؟به عنوان ِ یه بانوی دوست داشتنی شما نظرتون...
بانوی دوست داشتنی!رو زمین غلت میزدم من ینی... خب نمیتونی بداهه حرف نزن آقا جـان،نزن.

 

[kosar abdeyan]

پاسخ : سوتی‌ها

یک روز یک مانتو پوشیدم که روش یک کمربند کشی داشت کمربندشم تنگ بود خلاصه با خالم رفتیم بیرون منم با اعتماد به نفس کامل داشتم راه میرفتم یک دفعه تو خیابون یک عطسه کردم کمربنده که تنگ بود دو متر پرید اونورتر وای همه ی مردم اطرافم داشتن میخندیدن خداییش خیلی ضایع بودم #


سرکلاس ادبیات دبیرمون داشت یه چیزی روپای تخته توضیح می داد همزمان حواسش به ماهم بود بادوستم کارداشتم .صداش می زدم جواب نمی داد.یه دفعه برگشت روبه من که میزپشتیش بودم بایه صدای تقریبابلندگفت:اه.مگه نمی بینی داره مث دیو نیگا میکنه؟!دبیرمون یه دفعه نمی دونم شنید یا نه برگشت چپ چپ نگاه کرد و بهمون از اون لبخندای کجکی تحویل داد

 

[zeynab75]

پاسخ : سوتی‌ها

دبیر ریاضیمون پای تخته یه عددیو نوشت،صفراشو به حالت نقطه گذاشته بود
بعد ما یه سره میپرسیدیم چنتا صفر داره
بعد خواس یه خاطره بگه گف:دوران دانشگاه یه استادی داشتیم هر کی صفراشو نقطه میذاش بهش صفر میداد!!!ما الان دیگه عادت کردیم درست میذاریم
یکی از بچه ها: نکه الان درس نوشتین!!!معلوم میشه خیلی روتون تاثیر گذاشته صفرا!!!
این دبیر ریاضیمون کلا دبیر سوتیه!!!

 

[مهسافت]

پاسخ : سوتی‌ها

یه فامیلِ فوق العاده داریم درعرضِ یه روز چه همه سوتی میده :

- بیا این بالشُ بگیر
- نه پتو دارَم !

+++

- هفتاد و چهار ـی ـه ؟
- اره
- اما بیشتر از دوازده به ـِش میخوره !

+++

- پا ـتُ وَر دار از رو پا ـم درد میگیره سـَر ـَم !
- سَر ـِت ؟
- آره دیگه خون جمع میشه تو سـَر ـَم ! تو که پزشکی قانوی نخوندی بفهمی !

+++

- دوبل میخوری ؟
- اره
- دوبل چی ـه خـُب ؟ :دبیلو
- دوبل نه ابله دوغ !

 

[ارنواز]

پاسخ : سوتی‌ها

داشتم با دختر داییم ورق بازی می کردم (کار حرام :-ss ، ) بعد خواهرم اومد گفت به منم توضیح بدید تا بازی کنم بعد توضیح دادم براش و اینا داشتیم بازی می کردیم یهو وسط بازی برگشته میگه : باید از این جعفریا جمع کنم دیگه ؟
-: چیا ؟ منظورت گشنیز ـه دیگه ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همین خواهر گرامی ما تو Paint یه نقاشی کشیده بود بعد با ذوق و شوق اومد به من نشون داد و داشت توضیح میداد که چی کشیده. در جست و جوی نمو رو کشیده بود ... بعد توضیح داد که این بابای نمو ـه ، این فلانه و اینا بعد خود نمو نبود!
- : پس کو خودش؟
- : خودش جلو تره تو مانیتور نیفتاده!
- : بعــــله

 

[zeynab75]

پاسخ : سوتی‌ها

ناسوسه دوستمو گرفتم(کلا قضیه موشک آبیو اینا)

اسم دوستمم فاطمس

مامانم :این مال کیه؟؟؟

منم چون خیلی استرس داشتم به دلایلی: ناسوسه فانوسه!!!

فاطمه بر وزن ناسوس!!

 

[robomash]

پاسخ : سوتی‌ها

یه پسر خاله دارم موهاش شبیه bob ross ـه، البته زده رو دست bob ross بیشتر شبیه gamno ـه

یه بار با دوستام رفته بودیم بیرون که یکی از دوستام گفت:بچه ها اونو ببینید!
_ چه موهایی داره!
_معلوم نیس چند سال سلمونی نرفته که اینطوری شده!
من:بچه ها ... اون پسر خاله منه :-[

 

[s!na]

پاسخ : سوتی‌ها

با پوریا و همید و دیگر دوستان رفته بودیم کوه (درکه) همید گفت من بسیجی فعالم. پوریا گفت من اطلاعاتیم ، منم خواستم کم نیارم میخواستم بگم عضو گرداب(تو مایه های ارتش سایبر) هستم ، گفتم حزب عضو توده‌ام تا رسیدیم بالا داشتن به من میخندیدن

 

[Intelligenz]

پاسخ : سوتی‌ها

عید خالم اومده بود خونمون عید دیدنی
مامان بابام و خالم و شوهر خالم داشتن درباره مسافرت حرف میزدن :
بابام : آره ما فلان جا و فلان جا و ... خیلی بهمون خوش گذشته
مامانمم تایید کرد
من : خب یک دفه بگو جاهایی که نگین نبوده دیگه !!
همه
من

 

[جنا]

پاسخ : سوتی‌ها

سوتی اون مجری کچلِ (اسمشُ نمیدونم خب ) :
صورت دستُ میشوره

 

[peihaghi]

پاسخ : سوتی‌ها

امروز صبح تا لنگ ظهر خوابیده بودم تا اینکه زنگ تلفن بیدارم کرد
رفتم جواب دادم دیدم یه زنه از اینا که "ر" هاشون رو یه جوری میگنه . (زنه برای یه سفارشی زنگ زده بود )
بعد یه کم دقت کردم دیدم لهجه ی غلیظ یزدی داره !
اول پشت تلفن خندم گرفت !
بعد زنه اینجوری شد !
بعد کم کم منم شروع کردم با لهجه ی یزدی جوابشو دادن !
قشنگ زنه اینجوری شده بود X-( X-( X-(
بعدش که قطع کرد من تا ده دقیقه داشتم میخندیدم !
الانم هنوز با لهجه ی یزدی صحبت میکنم !

 

[vorujak]

پاسخ : سوتی‌ها

دختر داييمو پسر داييم با هم دعوا ميكردن..............
پسر داييم: تو چرا اينجوري غذا ميخوري؟
دختر داييم:دوست دارم
پسر داييم: دوستت غلط ميكنه
دختر داييم: دوست من از اين غلطا نميكنه
ما: اسما جا تو رو خدا............تو جواب ندي راحت تري
دختر داييم:

 

[Intelligenz]

پاسخ : سوتی‌ها

کلاس سوم ابتدایی یک مستخدم داشتیم فامیلش خانم دلیری بود سنشم نسبتا بالا بود
خیلیم همش غر میزد
یک روز بابام دیر اومد دنبالم فقط چند نفر تو مدرسه مونده بودن منم رفتم یک گوشه نشستم به کتاب خوندن
خانم دلیری نزدیک اون جایی رو که من نشسته بودم داشت تمیز میکرد و همش غر میزد
منم اصلا هیچی نگفتم خودمو زدم به اون راه
اونم نامردی نکرد نمیدونم چرا یک دفه با جاروش افتاد دنبال من مگه همه حیاتو من کثیف کرده بودم ؟!!
اصلا فکر نمیکردم پیرزن به این سن انفدر بتونه بدوـــــِ
همونجا بابامم اومده بود دنبالم دیده بود نیستم اومده بود تو حیاط ناظممونم اومد
بقیه بچه ها توی حیاط
بابام و ناظممون
خانم دلیری :-[
من #
تو دلم
دیگه تا آخره سال از چند کیلومتریش رد نمیشدم

 

[dissib]

پاسخ : سوتی‌ها

با دوستم خسته و کوفته اومدیم خونه ما بعد وسطای ناهار بود و اینا یهو تلفن زنگ زد
من: اه خروس بی محل....حالیشون نیست ک ملت دارن ناهار میخورن زنگ نزنن
رفتم سمت تلفن دیدم شماره خونه دوستم افتاده بود
مامانش بود

 

[Sisyphus]

پاسخ : سوتی‌ها

یادمه دوم راهنمایی دو تا صوتی بد توی دوتا امتحان دادم
1.تو امتحان فیزیک به جای اشعه گاما نوشتم اشعه ماگما !!!
2.تو امتحان جغرافی به جای دریاچه ویکتوریا نوشتم دریاچه کاترینا!!!

 

[ali.mashi]

پاسخ : سوتی‌ها

اینم یه جور سوتیه در نوع خودش

ینی تو این شبکه چه چیزایی پخش میکنن عــــــــجـــــــــــــبـــــ

 

[ariadne]

پاسخ : سوتی‌ها

مامان بزرگم گفت : فلانی ، با این که از اون طلاق گرفته ، بازم میگن که بهش " اسپری " میده ؛
ما کلی فک کردیم گفتیم شاید " ادکلن " میده و این مامان بزرگ ما میگه اسپری .
بعد از منبع خبر شنیدیم که به مامان بزرگم گفته بوده :
بهش " اس ام اس " میده و مامان بزرگم " اسپری " شنیده اون رو