خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

سر كلاس زبان دوستم خواست يه خاطره بگه گفت
when i was children...
:)) ديگه ايشون بچه گياشون حتما تو يه نفر نميگنجيده ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار رفته بودم خرید یه شلوار دیدم خوشم اومد.بعد فروشنده گفت سایز شما فقط یه دونه داریم اونم پای مانکنه.منم میخواستم بگم خوب شلوار مانکنتونو در بیارید بدید من اشتباهی گفتم شلوارتونو در بیارید بدید من.... :-" :-" :-" :-"

عموم اومده بود خونمون.بابام میخواست بگه شلوارتو عوض کن راحت باش گفت شلوارتو دربیار راحت باش.... ;D ;D ;D ;D ;D ;D ;D ;D

+محدثه پست متوالی ترکیب شد.
 
پاسخ : سوتی‌ها

مهمون داشتیم منم دسشویی و اینا
بعد کسی دسشویی بود
منم که داشت از چشام میومد :-"
داشتم هی میرفتم و میومدم و یه سری حرکات موزون :-"
حالا اومده بیرون من ذوق مرگ میگه هانی جون چقد قشنگ میرقصی :|
حالا بیا :|
منم خیلی شیک و مجلسی پیچوندم از پشت سرش جفت پا پریدم :>
 
پاسخ : سوتی‌ها

با یکی رفتم ساندویچی؛از این اسکلایِ روزگار...ک از کلِ دنیا کپنِ کمدیَن بش رسیده!!!
بعد یارو میگه سس چ رنگی میخایین؟3 نفر بودیم.
اولی میگه من سفید میخام؛منم گفتم قرمز میخام،بعد طرف ورداشته میگه خب ب منم زرد میرسه دیگه!
***
ی یارویی سرِ ظهر اجناسِ پلاستیکیشو م3 سبد و ظرف و صندلی و سطل و...پهنِ الارض الله کرده بود...
هوا هم بس گرمو اجناس هم زیرِ نورِ خورشید بودن ....
بعد همینجور ک رد میشدیم این بغل دستیم میگه:لوازمش زنگ نزنه ی وختی!!!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار رفتم نتیجه یه ازمونو ببینم یه ردیف و نگاه کردم:اه اینا چرا همش پسرن پس ما چی؟
نتیجه:اون ستون نام پدر بود ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتیم سوالای شیمی کنکور آزاد رو حل میکردیم ، بعد من به دوستم گفتم :
عاغا اگــه آزاد کنکور بدیم ، حتماً شریــف قبول میشیم ! :-"
+
دوستم اومد بگه موهــآم رو توله سگی زدم ، گفت : موهام رو هــاپویی زدم ! =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز تو ایستگاه مترو بودم یه یارو به دوستش می گفت : چقدر خوب میشه ماه رمضان بیوفته تو محرم ....!!! :)) :)) :)) :))
دوستش میگفت :مگه میشه...؟!؟!؟ :o :o :o :o :o
یارو جدی گفت : آره دیگه محرم هر سال 10 روز میاد عقب این طوری میوفته تو ماه رمضان ...!!! =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

این داستان واقعی میباشد :|
پوریا داره تو سمپادیا میچرخه...ی دفعه ی اکانت رو میبینه ک توش"سمپادی"نوشته...مثلا دختر سمپادی و اینا...
بعد با خودم میگم"چ جالب اینم سمپادیه"
=)) =)) :-"
انگار نه انگار اصلا اینجا سایت سمپادی هاست...انگار مثلا طرف تو یاهو بوده و این نشونه ی خدا بوده =)) :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

با فریده رفتیم مغازه

فریده: سارافون بیرون دارین؟؟؟

پسره: کدوم بیرون؟؟؟ :-/

من که شک کردم به عقلش =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفتم مغازه موقع افطار دیشب آدامس و نوشابه و چیپس بخرم وا3 باز کردن روزه !!
با بچه ها بودبم همه هم جو گیر ;D
میگم:
آقا لطفا سه تا آمداس!!!
سه تا چیسپ!!!
آقاهه بنده خدا پیر مرد بود!!!
چشاش در اومد از تعجب!!!
می گه شما با این قدت بلد نیستی حرف بزنی؟؟؟ :))
منم که اصلا نفهمیدم دارم مسخره بازی در میارم به رو خودم نیاوردم!!! ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

ما رفته بودیم خونه مادربزرگ. بعد سبزی گرفته بود بابابزرگم. من داشتم کمکش می کردم پاکش کنیم ;D
بعد همش سبزی خوردن بود. آخرش که تموم شد یکم سبزیِ...نمی دونم چی بود سبزیش، خلاصه تهش قاطی شده بود با سبزی خوردنا.
بعد من از بابابزرگم پرسیدم که اینا رو هم پاک کنیم؟ نگاه کرد گفت نه دیگه اونا رو نمی خواد. بعد منم فک کردم حتما اینا قابل خوردن نیست که گفته پاک نکنیم.
بعد یه سری دیگه رفتیم خونشون بازم سبزی خریده بودن. یه دسته از همون سبزی قاطیا هم که تو سبزی خوردنا بود، گرفته بود بابابزرگم.
منم صاف رفتم اون دسته هه رو گذاشتم کنار و گفتم: خب اینا که خوب نیستند. نباید پاکشون کنیم.
بابابزرگ با تعجم نگام کرد گفت پس چی کارشون کنیم؟؟
منم گفتم مگه نگفتی اون دفعه اینا رو پاک نکنیم؟ میریزیم دور دیگه. مگه به درد میخورن؟
بابا بزرگم مرده بود از خنده. یه سبزیم درست تشخیص نمی دیم :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بنده خدایی با پنج کلاس سواد داشت برای ما مستند راز بقا تعریف می کرد:(ما هم :o :o)
"به جان خودم ماره 8 متری کوریکوتیلرو(منظورش کوروکودیل بود) قورت داد شد 10 متر!!!"
ما هم هی می خندیدیم و از دور و بریا خجالت می کشیدیم :)) :)) :)) ;D ;D ;D :-[ :-[ :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفتیم دکتر ، دکترش سمپادی بـــــــود ، (حلی ای بوده قبلا)تو مطب برگشتم میگم(بلند بلند) :اِ ؟ دُکــــــی مون سمپادی بـوده ،شیـره دُکی...یه دفه برگشتم دیدم پشت سرمه :-"حالا من تکی رفتم تو اتاقش همین جور حال ُ احوال کرد ، وقتی فهمید سمپادی ــم ،:دی شد قشنگ!!!بعد وقتی اومد معاینم بکنه برگشتم گفتم آقای دکتر...یهو دیدم میگه تو بهم بگی دُکی این جوری راحت ترم!!!!منم کلا به این صورت: :-" X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها

از بزرگ ترین سوتی های عمرم رو امروز دادم (افراد مبتلا یه بیماری های قلبی و کودکان حتی الامکان نخوانند! :-" ) :
چند روز پیش یکی از بچه های سمپادیا منو ادد کرده بودن منم اکسپت کردم و اسم ایشون اومد تو اددلیست و فرداش به طور خودجوش حذف شد! منم هیچ واکنشی نشون ندادم ...
بعد چند روز گذشت تا اینکه امروز دوست صمیمی ـم آن شد ، منم سریع صفحه ی چت باز کردم و نوشتم : سلام عزیزم >:D<
و اونم جواب داد و شروع کردم حرفای همیشگی زدن (البته مشکوک بودها ، فکر کردم حالش خوش نیست :-" )...
بعد رسید به یک قضیه ای ، گفتم راستی فلانی که امروز آن بود !
- : فلانی کیه ؟
- : فریده؟ خوبی ؟ فلانی رو نمیشناسی ؟ :-w
-: فریده کیه ؟ من امیر محمدم ! :-??
-: ها ؟امیر محمد ؟ آقا قضیه چیه ؟ :o
خلاصه اینکه فهمیدم نمیدونم چجوری آی دی ایشون به جای آی دی فریده ادد شده و چُنین سوتی بزرگی از خود به یادگار گذاشتم ! ;D
اشکالی نداره ، باشد که ملت بهمون بخندن دلشون شاد بشه ! ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

این یکی از سوتی های بد عمرم بود ب احتمال زیاد :-"
چند تا از برترین استادای آسیا بود فک کنم(دقیق یادم نیس کی بودن) اومده بودن مد ما B-) :P
بعد من گفتم خب بریم یکم بحرفیم باهاشون :-غرور واینا :-"
بعد گفتم خب باعد اول بدونم کجائین دیگه :-"
آقا ی خانومه با چشای آبی و موهای طلایی بود شالشم خوب نبسته بود
من:hi ;D where are you from?
خانومه:I'm from Iranگلم :-*
من:عه؟ ;;) (از درون :| ) خب خوشبختم ;D
خانومه:منم همینطور
بعد ما فرار کردیم حالا بچه ها: :)) =)) :))
من: :-[ :-L :| :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیشب دوستم اومده بود خونه ما. فهمیده بودیم به نفرات اول کنکور زنگیدن. بعد اخبار ساعت 10 شد. ما تو کف بودیم. یهو یه سری عکس ردیف شد. منو دوستم شیرجه تو تلویزیون. بعد گوینده ی گفت تیم المپیاد شیمی ایران....منو دوستم =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز سر کلاس ریاضیامو ننوشته بودم(فک کن بنویسم :-")
بعد معلممون گف: میخوای ازت قبول نکنم؟؟ کلا میخوای اصن دیگه ننویس ... میخوای؟
منم اصن حواسم بهش نبود گفتم بله! =))
یه دفه همه زدن زیر خنده! ;)) :-" :))
بعد گفت : بله و کوفت !! ... چه رویی داری!! :-w
خودش خندش گرفت!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

" امروز در اتوبوس"
بغل دستیم: آقابفرمایید آدامس!
من: مرسی نمیخوام.
-خوب پس بفرمایید آب.
-آقا مرسی من روزه ام.نمیخوام.
-هلوچی,هلومیخوای؟ازباغمون کندما!
-آقاشمامیدونید روزه چیه؟من روزم.
-راس میگی ؟پس حالا که روزه ای حتما باید یه چیزی بخوری!شکلات بهت بدم؟
-مرتیکه دیوونه, میگم روزم.ولم کن دیگه..
-من که میدونم شما روزه این.ولی من میگم تایه چیزی نخوری چه جوری میخوای روزه بگیری؟باید یه چیزی بخوری تابتونی روزه بگیری!
-پاشو...پاشو برو برو گمسو خداشفات بده!
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوستم تازه سمپاديا عضو شده بود..بهش ميگم بيا تو بانگم با يكى از بچه هاى فرزانگانxآشنات كنم :)

ميگه دختره ديگه؟!!!!!!

=)) =)) =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

این نیز نوعی سوتی هستش ;))


عکس از فیلمِ Paul هستش و چیزی که بازیگر میگه " oh really??!o "‌هستش ;D

22930515167850583633.gif


×محدثه:سایز عکس ویرایش شد.
 
Back
بالا