• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

فروغ فرخ زاد

ــهــ

Wallower
ارسال‌ها
345
امتیاز
12,037
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0000
صبر سنگ *

روز اول پیش خود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز می گفتم
لیک با اندوه و با تردید

روز سوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا می کشت
باز زندانبان خود بودم

آن من دیوانۀ عاصی
در درونم های وهو می کرد
مشت بر دیوارها می کفت
روزنی را جستجو می کرد

در درونم راه می پیمود
همچو روحی در شبستانی
بر درونم سایه می افکند
همچو ابری بر بیابانی

می شنیدم نیمه شب در خواب
های های گریه هایش را
در صدایم گوش می کردم
درد سیال صدایش را

شرمگین می خواندمش بر خویش
از چه رو بیهوده گریانی
در میان گریه می نالید
دوستش دارم،نمی دانی

بانگ او آن بانگ لرزان بود
کز جهانی دور بر می خاست
لیک در من تا که می پیچید
مرده ای از گور بر می خاست

مرده ای کز پیکرش می ریخت
عطر شور انگیز شب بوها
قلب من در سینه می لرزید
مثل قلب بچه آهوها

در سیاهی پیش می آمد
جسمش از ذرات ظلمت بود
چون به من نزدیکتر می شد
ورطه تاریک لذت بود

می نشستم خسته در بستر
خیره در چشمان رویاها
زورق اندیشه ام، آرام
می گذشت از مرز دنیاها

باز تصویری غبار آلود
زان شب کوچک، شب میعاد
زان اطاق ساکت سرشار
از سعادت های بی بنیاد

در سیاهی دست های من
می شکفت از حس دستانش
شکل سرگردانی من بود
بوی غم می داد چشمانش

ریشه هامان در سیاهی ها
قلب هامان، میوه های نور
یکدیگر را سیر می کردیم
با بهار باغهای دور

می نشستم خسته در بستر
خیره در چشمان رویاها
زرورق اندیشه ام، آرام
می گذشت از مرز دنیاها

روزها رفتند و من دیگر
خود نمی دانم کدامینم
آن من سرسخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم؟

بگذرم گر از سر پیمان
می کشد این غم دگر بارم
می نشستم شاید او آید
عاقبت روزی بدیدارم

فروغ فرخزاد
 

آرش.

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
366
امتیاز
3,769
نام مرکز سمپاد
شهریار
شهر
شهریار
سال فارغ التحصیلی
1389
تلگرام
تعدادی از شعر های فروغ رو ، برادرش فریدون خونده!......

فول آلبوم فریدون فرخزاد توی همه ی سایتا هست!...دانلود کنید و گوش کنید!.....

خیلی از آهنگ هاش قشنگه!.

یکی همون ،مرگ من روزی فرا خواهد رسید!.....

توی یکی از کنسرت های فریدون فرخزاد که بعد انقلاب در خارج کشور اجرا شده ، از خواهرش خیلی حرف میزنه ...توی یوتیوب هست میتونید پیدا کنید...

"به یاد فریدون و فروغ "
 
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,798
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
معشوق من
با آن تن برهنه ی بی‌شرم
بر ساقهای نیرومندش
چون مرگ ایستاد

خط‌های بیقرار مورب
اندامهای عاصی او را
در طرح استوارش
دنبال میکنند

معشوق من
گوئی ز نسل‌های فراموش گشته است
گوئی که تاتاری
در انتهای چشمانش
پیوسته در کمین سواریست
گوئی که بربری
در برق پر طراوت دندانهایش
مجذوب خون گرم شکاریست

معشوق من
همچون طبیعت
مفهوم ناگزیر صریحی دارد
او با شکست من
قانون صادقانۀ قدرت را
تأیید میکند

او وحشیانه آزادست
مانند یک غریز ی سالم
در عمق یک جزیره ی نامسکون
او پاک میکند
با پاره‌های خیمه ی مجنون
از کفش خود، غبار خیابان را

معشوق من
همچون خداوندی، در معبد نپال
گوئی از ابتدای وجودش
بیگانه بوده است

او
مردیست از قرون گذشته
یادآور اصالت زیبائی
او در فضای خود
چون بوی کودکی

پیوسته خاطرات معصومی را
بیدار میکند
او مثل یک سرود خوش عامیانه است
سرشار از خشونت و عریانی

او با خلوص دوست میدارد
ذرات زندگی را
ذرات خاک را
غمهای آدمی را
غمهای پاک را

او با خلوص دوست میدارد
یک کوچه باغ دهکده را
یک درخت را
یک ظرف بستنی را
یک بند رخت را

معشوق من
انسان ساده‌ایست
انسان ساده‌ای که من او را
در سرزمین شوم عجایب
چون آخرین نشانۀ یک مذهب شگفت
در لابلای بوته ی پستانهایم
پنهان نموده‌ام
 

parla

sin sin
ارسال‌ها
28
امتیاز
145
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1396
هر چه دادم به او حلالش باد

غير از آن دل كه مفت بخشيدم

دل من كودكي سبكسر بود

خود ندانم چگونه رامش كرد

او كه ميگفت دوستت دارم

پس چرا زهر غم به جامش كرد

فروغ فرخزاد
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,370
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
در شب کوچک من، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهرهٔ ویرانیست

گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی مینگرم
من به نومیدی خود معتادم

گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟


در شب اکنون چیزی میگذرد
ماه سُرخست و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها، همچون انبوه عزاداران
لحظهٔ باریدن را گوئی منتظرند

لحظه‌ای
و پس از آن، هیچ.
پشت این پنجره شب دارد میلرزد
و زمین دارد
باز میماند از چرخش
پشت این پنجره یک نامعلوم
نگران من و توست

ای سراپایت سبز
دستهایت را چون خاطره‌ای سوزان، در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش‌های لب های عاشق من بسپار

باد ما را با خود خواهد برد
باد ما را با خود خواهد برد
 
آخرین ویرایش:

Rolling.st

کاربر جدید
ارسال‌ها
4
امتیاز
15
نام مرکز سمپاد
Farzngn
شهر
Pardis
سال فارغ التحصیلی
1397
..آه ای خدا دست ساخته خود را به دست جانور وحشی روزگار مسپار..

مستند "خانه سیاه است " (درباره جذام خانه ها)
 
آخرین ویرایش:

a.khakpour77

گُم‌دَرسَر!!!
ارسال‌ها
1,402
امتیاز
17,199
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 5 تهران
شهر
فرز 1 بندرعباس/فرز 5 تهران
سال فارغ التحصیلی
1396
مدال المپیاد
مدال که نه...اما سه تا مرحله یک دارم...
دو تا ادبی، ی زیست...
دانشگاه
علوم‌پزشکی تهران
رشته دانشگاه
ژنتیک
رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

راهي بجز گريز برايم نمانده بود

اين عشق آتشين پر از درد بي اميد

در وادي گناه و جنونم کشانده بود

رفتم ، که داغ بوسه پر حسرت تو را

با اشک هاي ديده ز لب شستشو دهم

رفتم که نا تمام بمانم در اين سرود

رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم

رفتم مگو ، مگو ، که چرا رفت ، ننگ بود

عشق من و نياز تو و سوز و ساز ما

از پرده ي خموشي و ظلمت ، چو نور صبح

بيرون فتاده بود يکباره راز ما

رفتم ، که گم شوم چو يکي قطره اشک گرم

در لابلاي دامن شبرنگ زندگي

رفتم که در سياهي يک گور بي نشان

فارغ شوم زکشمکش و جنگ زندگي

من از دو چشم روشن و گريان گريختم

از خنده هاي وحشي طوفان گريختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گريختم

اي سينه در حرارت سوزان خود بسوز

ديگر سراغ شعله ي آتش زمن مگير

مي خواستم که شعله شوم سرکشي کنم

مرغي شدم به کنج قفس بسته و اسير

روحي مشوشم که شبي بي خبر ز خويش

در دامن سکوت به تلخي گريستم

نالان ز کرده ها و پشيمان ز گفته ها

ديدم که لايق تو و عشق تو نيستم

" فروغ فرخزاد "
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,370
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم
همه ذرات جسم خاکی من
از تو، ای شعر گرم، در سوزند
آسمان های صاف را مانند
که لبالب ز باده ی روزند
با هزاران جوانه می خواند
بوته ی نسترن سرود تورا
هر نسیمی که می وزد در باغ
می رساند به او درود تورا
من تورا در تو جستجو کردم
نه در آن خواب های رویایی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم، پر شدم، ز زیبائی
پر شدم از ترانه های سیاه
پر شدم از ترانه های سپید
از هزاران شراره های نیاز
از هزاران جرقه های امید
حیف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب تورا
ز تو ماندم، تورا هدر کردم
غافل از آن که تو بجائی و من
همچو آبی روان که در گذرم
گمشده در غبار شوم زوال
ره تاریک مرگ می سپرم
آه، ای زندگی من آینه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ من بنگرد در من
روی آئینه ام سیاه شود
عاشقم، عاشق ستاره ی صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام توست بر آن
می مکم با وجود تشنه ی خویش
خون سوزان لحظه های تورا
آنچنان از تو کام می گیرم
تا به خشم آورم خدای تورا.
 

Asena

کاربر فعال
ارسال‌ها
51
امتیاز
239
نام مرکز سمپاد
تيزهوشان ناحيه ١تهران دخترانه
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1398
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
تجربى
چه كسى گفته زمان طلاست؟؟
من مزه مزه اش كرده ام...زمان عين الكل است..
ثانيه ثانيه ميسوزاند و ميرود در عمق وجودت
مست مست كه شدى،چشمانت را باز ميكنى و ميبينى
عمرت گذشته و تو ماندى و خمارى از دست رفتن يك عمر!


<D=
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,370
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان می گریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگی ها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که درخلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها
 

omidreza

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
212
امتیاز
1,874
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
.
سال فارغ التحصیلی
1400
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر می گردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد ، در فاصلهٔ رخوتناک دو هم آغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر می دارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید (صبح بخیر)


فروغ فرخزاد
 

hosam.r

کاربر حرفه‌ای
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
360
امتیاز
10,533
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
بیرجند
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
فرهنگیان مشهد
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
چون سنگها صدای مرا گوش میکنی
سنگی و ناشنیده فراموش میکنی

رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه‌های وسوسه مغشوش میکنی

دست مرا که ساقهٔ سبز نوازش است
با برگ‌های مرده همآغوش میکنی

گمراه‌تر ز روح شرابی و دیده را
در شعله می‌نشانی و مدهوش میکنی

ای ماهی طلائی مرداب خون من
خوش باد مستیت، که مرا نوش میکنی

تو درهٔ بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش میکنی

در سایه‌ها، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه، از چه سیه‌پوش میکنی؟

فروغ فرخزاد



سایه :
امشب به قصه ی دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی...
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,370
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم ناید که عاشق گشته ام
گوئیا «او» مرده در من کاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام

هر دم از آئینه می پرسم ملول
چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟
لیک در آئینه می بینم که، وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم

همچو آن رقاصه هندو به ناز
پای می کوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش

ره نمی جویم بسوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی او را ز بیم
در دل مرداب ها بنهفته ام

می روم … اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا … ؟ منزل کجا … ؟ مقصود چیست؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست

«او» چو در من مرد، ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوئیا شب با دو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت

آه … آری… این منم … اما چه سود
«او» که در من بود، دیگر، نیست، نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
«او» که در من بود، آخر کیست، کیست؟
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,272
امتیاز
47,370
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
...
بر او ببخشایید
بر او که از درون متلاشیست
اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور می‌سوزد
و گیسوان بیهده‌اش
نومیدوار از نفوذ نفسهای عشق می‌لرزد
ای ساکنان سرزمین ساده‌ی خوشبختی
ای همدمان پنجره‌های گشوده در باران
بر او ببخشایید
بر او ببخشایید
زیرا که مسحور است
زیرا که ریشه‌های هستی
بارآور شماست
در خاکهای غربت او نقب می‌زنند
و قلب زودباور او را
با ضربه‌های موذی حسرت
در کنج سینه‌اش متورم می‌سازند
 
بالا