فروغ فرخ زاد

ImPiSh

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
371
امتیاز
1,120
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فـرزانگان یـک
شهر
تهران
پاسخ : فروغ فرخ زاد

طفلی غنوده در بر من بیمار
با گونه های سرخ تب آلوده
با گیسوان در هم آشفته
تا نیمه شب ز درد نیاسوده

هر دم میان پنجه ی من لرزد
انگشت های لاغر و تبدارش
من ناله می کنم که خداوندا
جانم بگیر و کم بده آزارش

گاهی میان وحشت تنهایی
پرسم ز خود که چیست سرانجامش
اشکم به روی گونه فرو غلطد
چون ناله بشنوم ز ناله خود نامش

ای اختران که غرق تماشایید
این کودک منست که بیمارست
شب تا سحر نخفتم و می بینید
این دیده ی منست که بیدارست

یادم آید که بوسه طلب می کرد
با خنده های دلکش مستانه
یا می نشست بانگهی بی تاب
در انتظار خوردن صبحانه

گاهی به گوش من رسد آوایش
ماما دلم ز فرط تعب می سوزد
بینم درون بستر مغشوشی
طفلی میان آتش تب می سوزد

شب خامش است و در بر من نالد
او خسته جان ز شدت بیماری
بر اضطراب وحشت من خندد
تک ضربه های ساعت دیواری
 

hermit2

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
148
امتیاز
395
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
دزفول، اهواز
دانشگاه
علوم پزشکی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : فروغ فرخ زاد

بهتر نیست به جای شعر گذاشتن بیشتر درباره شخصیتش صحبت کنیم آخه شعراش دیگه در دسترس همه هست اما شخصیتش و واقعیت شعراش نه(منظورم تفسیر شعراشه)

به نقل از saray :
بنظر من هیچ زنی انقدر بدبخت و ذلیل نیست و نبوده که مثل فروغ به النماس بیافته...! اصلا مگه گلایه هایی که فروغ تو شعراش میکنه ارزش اینقدر ناراحتی و ... داره؟! ادب یعنی اینکه هر حرفی نباید زده بشه! ولی فروغ همه ی دغدغه هاشو (که اصلا دغدغه نیستن!) خیلی صریح بیان کرده! من نمیگم همه ی شعراش اونجوریه ولی چنتا از شعراش هستن که از حدود شعری که یک زن ایرانی اونو سروده خارج میشه!
در جواب شما دوست عزیز می تونم بگم اتفاقا این یه ویژگی مثبت محسوب میشه در بین همه نویسندگان، شاعران و هنرمندان و به طور کلی آدم ها...همه ما یه شخصیتی داریم که گوشه هایی داره و بنا به دلایلی اونا رو از چشم بقیه پنهان می کنیم که اگه از یه حدی بیشتر بشه به دورویی می رسیم و اگه از یه حد کمترش کنیم به صافی و صداقت می رسیم...شما دوست داشتین فروغ افکارشو پنهان کنه و خودشو یه شخصه دیگه نشون بده اما اون اینو دوست نداشته و دوست داشته خود واقعیشو نشون بده برعکس خیلی از هنرمندا...مثلا شهریار یه شعر به اون زیبایی در وصف امام علی گفته اما هزار بار هم عاشق شده، یا مثلا استاد فرشچیان ما از ایشون فقط تابلوهای مذهبیشو می شناسیم اما گویا تابلوهای دیگه ای هم داره!!...حتی یه آدم معتقد هم یه احساساتی داره،نداره؟و رسالت شاعران شناسوندن نسل بشریٍ

خب اگه بخوام اطلاعاتی از زندگی فروغ بدم...فروغ بعد از جدایی از همسرش مجبور به جدایی از پسرش شاپور هم میشه و به خاطر اثبات این به کامیار که واقعا اونو دوست داشته و مجبور شده اونو ترک کنه وقتی توی اهواز زندگی میکرده پسری جزامی(؟) رو به فرزندی قبول میکنه و با اون بیماری خطرناکی که اون پسر داشته ان قدر ازش پرستاری میکنه تا خوب میشه
در مورد جو زندگی فروغ میشه گفت تا زمان فروغ عملا شاعر زن نداشتیم...چندین قرن یه شاعر زن بوده که عاشق غلامش شده و براش شعر می سراییده و به خاطر همون برادرش سرشو بریده!بعد چندین قرن پروین اعتصامی پیدا شده که فقط از مسائل اخلاقی حرف زده و هیچ حسی مبنی بر زن بودن نشون نداده تا فروغ پیدا شده و یک دفعه خواسته کاملا خودشو ابراز کنه و همین باعث شده که مخالفت های شدیدی باهاش صورت بگیره
درباره زندگی شخصی فروغ...فروغ بعد از جدایی از همسرش بعد از مدتی با سهراب آشنا میشه و یکی از نزدیکترین های زندگی سهراب میشه فروغ تاثیر به سزایی در زندگی سهراب داشته و سهراب هم...فروغ سهراب رو با طبیعت ایرانی آشنا می کنه و سهراب ژاپن و بودا رو به فروغ میشناسونه...حتی تصمیم به ازدواج میگیرن...اما...این همون وقتی بوده که سهراب میفهمه سرطان داره!و این مانع به هم پیوستن دو اسطوره شعر فارسی میشه
در نهایت فروغ با ابراهیم گلستان آشنا میشه و بعد از مدتی همکاری تصمیم به ازدواج با هم میگیرن که وقتی فروغ برای اطلاع این موضوع پیش پدرش میره به خاطر درگیری که با پدرش داشته و عجله در راه بازگشت تصادف میکنه.....و این بود سرگذشت یک زن واقعی...
 

.samin

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
182
امتیاز
271
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ارومیه
پاسخ : فروغ فرخ زاد

اسم پسرش کامیاره!
شوهرش شاپور!
برعکس گفتی

شایعاتی که راجع به فروغ و سهراب گفتین کاملا اشتباهه!
لطفا شایعه پراکنی نکنید!
 

کوزت

کوزت
ارسال‌ها
1,651
امتیاز
7,347
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 3 مشهد
شهر
مشهد
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
فروغ

ایول قشنگ چسبوندیشون بهم
نه بابا فروغ با ساسی مانکن دوس شد
‏((=
زندگی نامه ملتو دس کاری نکن
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : فروغ فرخ زاد

من توی یک کتاب خوندم که سهراب با فروغ دوست بودن چندتا از شعراشون هم متاثر از همه :-?
ولی دیه تا حد ازدواج نه :D

دوتا کتاب تو خونه داریم دیوان فروغ یکی کامل کامله یکی شعرا همه نصفه س سانسور شده :rolleyes:

به نظرم زیبایی شعر فروغ x: به دلیل رک بودن و صریح بودنشه از بیان احساساتش نمیترسیده شرم نداشته حس رو منتقل میکنه آدم رو به فکر فرو میبره و او فروغ بود... :(
 

hermit2

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
148
امتیاز
395
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
دزفول، اهواز
دانشگاه
علوم پزشکی تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : فروغ فرخ زاد

خب شاید حق با شما باشه...اما من چندجا خوندم...سعی می کنم پیداشون کنم بزارم شما هم ببینید
 

مهرناز

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,051
امتیاز
3,242
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
NeYshaBerliN
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : فروغ فرخ زاد

اینو خیلی دوس دارم :
آه من هم زنم ،زنی که دلش در هوای تو میزند پرو بال ...دوستت دارم ای خیال لطیف،دوستت دارم ای امید محال ...
عاشقشم x:
مدل شعر گفتنش...کلماتی که به کار میبره ...مفهوم شعراش مخصوصا" منظور شعراش...همه چیش...شخصیتش همه چیشو دوس دارم!
و اینکه تو شعراش حقیقتو گفته ... هر کیم میگه "هیچ زنی انقد بدخت و ذلیل نیست که مث فروغ به التماس بیفته و ..."خیلی بیجا کرده خودش بدبخت و ذلیله :D
 

fatima !!!!!

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
711
امتیاز
2,573
پاسخ : فروغ فرخ زاد

اون شعرایی که واسه کامیار گفته لالایی هاش خیلی نازه !!!! شعر وداعشم خیلی خشگله !

میروم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا میبرم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش

خواستین بگین بقیشم بذارم !!!!
 

مهسا 1376

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,507
امتیاز
6,631
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرمانشاه
پاسخ : فروغ فرخ زاد

زمان
ساعت به روی سینه ی دیوار

خالی ز ضربه ای، ز نوایی

در جرمی از سکوت و خموشی

خود نیز تکه ای ز فضایی

فروغ فرخزاد
x:
 

Xam

کاربر فعال
ارسال‌ها
56
امتیاز
62
نام مرکز سمپاد
علامه حلی همدان
شهر
همدان!
پاسخ : فروغ فرخ زاد

روز اول پیش خود گفتم

دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز می گفتم

لیک با اندوه و با تردید
روز سوم هم گذشت اما

بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا می کشت

باز زندان بان خود بودم
آن من دیوانه عاصی

در درونم های هوی می کرد
مشت بر دیواره ها می کوفت

روزنی را جستجو می کرد
در درونم های هوی میکرد

همچو مرغی در شبستانی
بر درونم سایه می افکند

همچو ابری بر بیابانی
می شنیدم نیم شب در خواب

های های گریه هایش را
در صدایش گوش می کردم

درد سیال صدایش را
شرمگین می خواندمش

بر خویش از چه رو بیهوده گریانی
در میان گریه می نالید

دوستش دارم، نمی دانی
بانگ او آن بانگ لرزان بود

کز جهانی دور بر می خواست
لیک در من تا که می پیچید

مرده ای از گور بر می خواست
مرده ای کز پیکرش می ریخت

عطر شور انگیز شب بوها
قلب من در سینه می لرزید

مثل قلب بچه آهوها
در سیاهی پیش می آمد

جسمش از ذرات ظلمت بود
چون به من نزدیکتر می شد

ورطه تاریکی لذت بود
می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها
زورق اندیشه ام آرام

می گذشت از مرز دنیاها
باز تصویر غبار آلود

زان شب در کوچک، شب میعاد
زان اطلاق ساکت سرشار

از سعادت های بی بنیاد.
در سیاهی دست های من

می شکفت از حس دستانش
شکل سرگردانی من بود

بوی غم می داد چشمانش
ریشه ها مان در سیاهی ها

قلب هامان، میوه های نور
یکدیگر را سیر می کردیم

با بهار باغ های دور
می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها
زورق اندیشه ام، آرام

می گذشت از مرز دنیاها
روزها رفتند و من دیگر

خود نمی دانم کدامینم
آن من سر سخت مغرورم

یا من مغلوب دیرینم؟
بگذارم گر از سر پیمان

می کشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید

عاقبت روزی بدیدارم
 
  • لایک
امتیازات: julia

foolproof

کاربر فعال
ارسال‌ها
47
امتیاز
210
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین 1
شهر
اصفهان
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
م.شیمی
پاسخ : فروغ فرخ زاد

من به مردی وفا نمودمو او پشت پا زد به عشقو امیدم
هر چه دادمش حلالش باد غیر ان دل که مفت بخشیدم
خوبیه شعراش به اینه که برا هر حالو هوایی که داری به درد میخوره.
 

.samin

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
182
امتیاز
271
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ارومیه
پاسخ : فروغ فرخ زاد

دارن فروغ رو از بین میبرن...
تو نمایشگاه کتاب امسال هیچ کتابی از فروغ نبود... =((
یکی از ناشرا گفت اجازه چاپ مجدد کتاب های فروغ رو نمیدن... X-(
 

Dr. MV

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
6
امتیاز
15
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
مدال المپیاد
زیست
دانشگاه
به امید تهران ...
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : فروغ فرخ زاد

به نقل از fatima !!!!! :
اون شعرایی که واسه کامیار گفته لالایی هاش خیلی نازه !!!! شعر وداعشم خیلی خشگله !

میروم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا میبرم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش

خواستین بگین بقیشم بذارم !!!!

منم خیلی وداعو دوس دارم ....
این قسمتشم خیلی قشنگه :

عاقبت بند سفر پایم بست
میروم خنده به لب خونین دل
میروم از دل من دست بردار
ای امید عبث بی حاصل
 

مهسا 1376

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,507
امتیاز
6,631
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرمانشاه
پاسخ : فروغ فرخ زاد

عـم ! نمیدونم ها ! ولی فک نمیکنم تکراری باشه :-" X_X
+
العان که پاییز تموم شد و زمستون داره شروع میشه و ایناع ! این شعر مرتبطه 8->

و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک اسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی

زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
ساعت چهار بار نواخت
امروز روز اول دی ماه است
من راز فصلها را میدانم
و حرف لحظه ها را میفهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
در کوچه باد میآمد
در کوچه باد میآمد
و من به جفت گیری گلها میاندیشم

به غنچه هایی با ساقهای لاغر کم خون
و این زمان خسته ی مسلول
و مردی از کنار درختان خیس می گذرد
مردی که رشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلو گاهش
بالا خزیده اند و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را
تکرار می کنند
-سلام
- سلام
و من به جفت گیری گل ها میاندیشم

در آستانه فصلی سرد
در محفل عزای آینه ها
و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ
و این غروب بارور شده از دانش سکوت
چگونه می شود به آن کسی که میرود اینسان
صبور ،سنگین ،سرگردان .فرمان ایست داد .
چگونه می شود به مرد گفت که او زنده نیست ، او هیچوقت زنده نبوده است.

در کوچه باد میاید
کلاغهای منفرد انزوا
در باغهای پیر کسالت میچرخند
و نردبام
چه ارتفاع حقیری دارد.

آنها ساده لوحی یک قلب را
با خود به قصر قصه ها بردند
و اکنون دیگر
دیگر چگونه یک نفر به رقص بر خواهد خاست
و گیسوان کودکیش را
در آبهای جاری خواهد رخت
و سیب را که سرانجام چیده است و بوییده است
در زیر پالگد خواهد کرد؟

ای یار ، ای یگانه ترین یار
چه ابرهای سیاهی در انتظار روز میهمانی خورشیدند

انگار در مسیری از تجسم پرواز بود که یکروز آن پرنده ها
نمایان شدند
انگار از خطوط سبز تخیل بودند
آن برگ های تازه که در شهوت نسیم نفس میزدند
انگار
آن شعله های بنفش که در ذهن پاک پنجره ها میسوخت
چیزی بجز تصور معصومی از چراغ نبود .
در کوچه ها باد میامد

این ابتدای ویرانیست آن روز هم که د ست های تو ویران شد
باد میآمد
ستاره های عزیز
ستاره های مقوایی عزیز
وقتی در آسمان ، دروغ وزیدن میگیرد
دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سر شکسته پناه آورد؟
ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم میرسیم و آنگاه
خورشید بر تباهی اجاد ما قضاوت خواهد کرد.

من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانه ترین یار " آن شراب مگر چند ساله بود ؟ "
نگاه کن که در اینجا
زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشت های مرا میجوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟

من سردم است و میدانم که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی
ز چند قطره خون
چیزی بجا نخواهد ماند .
خطوط را رها خواهم کرد
و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد
و از میان شکل های هندسی محدود
به پهنه های حسی وسعت چناه خواهم برد

من عریانم ، عریانم ، عریانم
مثل سکوت های میان کلام های محبت عریانم
و زخم های من همه از عشق است
از عشق ، عشق ، عشق .
من این جزیره ی سرگردان را
از انقلاب اقیانوس
و انفجار کوه گذر داده ام
و تکه تکه شدن ، راز آن وجود متحدی بود
که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد .

سلام ای شب معصوم !
سلام ای شبی که چشم های گرگ های بیابان را
به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل میکنی
ودر کنار جویبارهای تو ، ارواح بیدها
ارواح مهربان تبرها را میبویند
من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها و صداها میآیم
و این جهان به لانه ی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا میبوسند
در ذهن خود طناب دار ترا میبافند

سلام ای شب معصوم
میان پنجره و دیدن
همیشه فاصله ایست
چرا نگاه نکردم ؟
مانند آن زمانی که مردی از کنار درختان خیس گذر میکرد

چرا نگاه نکردم ؟
انگار مادرم گریسته بود آن شب
آن شب که من به درد رسیدم و نطفه شکل گرفت
آن شب که من عروس خوشه های اقاقی شدم
آن شب که اصفهان پر از طنین کاشی آبی بود ،
و آن کسی که نغمه ی من بود ، به درون نطفه ی من بازگشته بود

و من در آینه میدیدش
که مثل آینه پاکیزه بود و روشن بود
و ناگهان صدایم کرد
و من عروس خوشه های اقاقی شدم . . .

.انگار مادرم گریسته بود آن شب
چه روشنایی بیهوده ای در این دریچه مسدود سر کشید
چرا نگاه نکردم ؟
تمام لحظه های سعادت میدانستند
که دستهای تو ویران خواهد شد
و من نگاه نکردم
تا آن زمان که پنجره ی ساعت
گشوده شد و آن قناری غمگین چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
و من به ان زن کوچک بر خوردم
که چشمهایش ، مانند لانه های خالی سیمرغان بودند
و آنچنان که در تحرک رانهایش میرفت
گویی بکارت رؤیای پرشکوه مرا
با خود بسوی بستر میبرد

آیا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهم زد ؟
آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟
و شمعدانی ها را
در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟
آیا دوباره روی لیوان ها خواهم رقصید ؟
آیا دوباره زنگ در مرا بسوی انتظار صدا خواهد برد ؟
به مادرم گفتم : " دیگر تمام شد "
گفتم :" همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم "

انسان پوک
انسان پوک پر از اعتماد
نگاه کن که دندانهایش
چگونه وقت جویدن سرود میخوانند
و چشمهایش
چگونه وقت خیره شدن میدرند
و او چگونه از کنار درختان خیس میگذرد :
صبور ،سنگین ،سرگردان . .

در ساعت چهار
در لحظه ای که رشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش
بالا خزیده اند
و در شقیقه های منقلبش ان هجای خونین را
تکرارمی کند
سلام
سلام
آیا تو
هرگز آن چهار لاله ی آبی را بوییده ای ؟
زمان گذشت
زمان گذشت و شب روی شاخه های لخت اقاقی افتاد
شب پشت شیشیه های پنجره سر میخورد
و با زبان سردش
ته مانده های روز رفته را به درون میکشد

من از کجا میآیم ؟
من از کجا میآیم ؟
که اینچنین به بوی شب آغشته ام ؟
هنوز خاک مزارش تازه ست
مزار آن دو دست سبز جوان را میگویم......

چه مهربان بودی ای یار ، ای یگانه ترین یار
چه مهربان بودی وقتی دروغ میگفتی
چه مهربان بودی وقتی که پلک های آینه ها را میبستی

و چلچراغها را
از ساق های سیمی میچیدی
و در سیاهی ظالم مرا بسوی چراگاه عشق میبردی
تا آن بخار گیج که دنباله ی حریق عطش بود بر چمن خواب می نشست

و آن ستاره ها مقوایی
به گرد لایتناهی میچرخیدند .
چرا کلام را به صدا گفتند؟
چرا نگاه را به خانه ی دیدار میهمان کردند !
چرا نوازش را
به حجب گیسوان باکرگی بردند؟
نگاه کن که در اینجا

چگونه جان آن کسی که با کلام سخن گفت
و با نگاه نواخت
و با نوازش از رمیدن آرامید
به تیرهای توهم
مصلوب گشته است
و به جای پنج شاخه ی انگشتهای تو
که مثل پنج حرف حقیقت بودند
چگونه روی گونه او مانده ست

سکوت چیست ، چیست ، ای یگانه ترین یار ؟
سکوت چیست بجز حرفهای ناگفته
من از گفتن میمانم ، اما زبان گنجشکان
زبان زندگی جمله های جاری جشن طبیعتست .
زبان گنجشکان یعنی : بهار . برگ . بهار .
زبان گنجشکان یعنی : نسیم . عطر . نسیم
زبان گنجشکان در کارخانه میمیرد .

این کیست این کسی که روی جاده ی ابدیت
بسوی لحظه توحید میرود
و ساعت همیشگیش را
با منطق ریاضی تفریقها و تفرقه ها کوک میکند .
این کیست این کسی که بانگ خروسان را
آغاز قلب روز نمیداند
آغز بوی ناشتایی میداند
این کیست این کسی که تاج عشق به سر دارد
و در میان جامه های عروسی پوسیده ست .

پس آفتاب سرانجام
در یک زمان واحد
بر هر دو قطب ناامید نتابید .
تو از طنین کاشی آبی تهی شدی .

و من چنان پرم که روی صدایم نماز میخوانند ...

جنازه های خوشبخت
جنازه های ملول
جنازه های ساکت متفکر
جنازه های خوش بر خورد ،خوش پوش ، خوش خوراک
در ایستگاه های وقت های معین
و در زمینه ی مشکوک نورهای موقت
شهرت خرید میوه های فاسد بیهودگی و ....
آه ،
چه مردمانی در چارراهها نگران حوادثند
واین صدای سوت های توقف
در لحظه ای که باید ، باید ، باید
مردی به زیر چرخ های زمان له شود
مردی که از کنار درختان خیس میگذرد....
من از کجا میآیم؟

به مادرم گفتم :"دیگر تمام شد."
گفتم :" همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم

سلام ای غرابت تنهایی
اتاق را به تو تسلیم میکنیم
چرا که ابرهای تیره همیشه
پیغمبران آیه های تازه تطهیرند
و در شهادت یک شمع
راز منوری است که آن را
آن آخرین و آن کشیده ترین شعله خوب میداند.

ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ های تخیل
به داس های واژگون شده ی بیکار
و دانه های زندانی .
نگاه کن که چه برفی میبارد....

شاید حقیقت آن دو دست جوان بود ، آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
و سال دیگر ، وقتی بهار
با آسمان پشت پنجره همخوابه میشود
و در تنش فوران میکنند
فواره های سبز ساقه های سبک بار
شکوفه خواهد داد ای یار ، ای یگانه ترین یار
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد....

+بسیار طولانی ;)) ... اما بسیار هم خوب :D ;;)
 

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
پاسخ : فروغ فرخ زاد

همون شعر که مهسا نوشت ، صدتی ، با صدایِ شکیبایی فــــــوق العاده ـس !!!!! +
 

مهسا 1376

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,507
امتیاز
6,631
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرمانشاه
پاسخ : فروغ فرخ زاد

دیروز تولدش بود 8->
تولدش مبارک ;;)

کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باورکند که باغچه دارد می میرد
...
فکر میکنم که باغچه را میشود به بیمارستان برد
من فکر میکنم ...
من فکر میکنم ...
من فکر میکنم ...
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی میشود

کلاً :D 8->
 

eliya

کاربر فعال
ارسال‌ها
35
امتیاز
18
نام مرکز سمپاد
فرزانگان بابل
شهر
بابل
مدال المپیاد
المپیاد ریاضی در شهر مرحله اول رتبه اول
پاسخ : فروغ فرخ زاد

نگاه کن که غم درون دیده ام

چگونه قطره قطره آب می شود

چگونه سایه ی سیاه سرکشم

اسیر دست آفتاب می شود

نگاه کن

تمام هستیم خراب می شود

شراره ای مرا به کام می کشد

مرا به اوج می برد

مرا به دام می کشد

نگاه کن

تمام آسمان من

پر از شهاب می شود

تو آمدی ز دورها و دورها

ز سرزمین عطرها و نورها

نشانده ای مرا کنون به زورقی

ز عاجها، ز ابرها، بلورها

مرا ببر امید دلنواز من

ببر به شهر شعرها و شورها

به راه پرستاره می کشانی ام

فراتر از ستاره می نشانی ام

نگاه کن

من از ستاره سوختم

لبالب از ستارگان تب شدم

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل

ستاره چین برکه های شب شدم

چه دور بود پیش از این زمین ما

به این کبود غرفه های آسمان

کنون به گوش من دوباره می رسد

صدای تو

صدای بال برفی فرشتگان

نگاه کن که من کجا رسیده ام

به کهکشان، به بیکران، به جاودان

کنون که آمدیم تا به اوجها

مرا بشوی با شراب موجها

مرا بپیچ در حریر بوسه ات

مرا بخواه در شبان دیرپا

مرا دگر رها مکن

مرا از این ستاره ها جدا مکن

نگاه کن که موم شب براه ما

چگونه قطره قطره آب می شود

صراحی سیاه دیدگان من

به لای لای گرم تو

لبالب از شراب خواب می شود

نگاه کن

تو می دمی و آفتاب می شود
 

Neg@r

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
461
امتیاز
1,609
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
مشهد
رشته دانشگاه
دارو ســازی
پاسخ : فروغ فرخ زاد

به نقل از firebrand1370 :
به نام تو

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستان غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر سایه ای ز امروزها , دیروزها
دیدگانم همچو دالان های تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد و درد
می خزند آرام روی دفترم .... دست هایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یک سو می روند.... پرده های تیره ی دنیای من
چشم های ناشناسی می خزند روی کاغذ ها و دفتر های من
در اتاق کوچکم پا می نهد بعد من با یاد من بیگانه ای
در بر آیینه می ماند به جای تار مویی ، نقش دستی ، شانه ای
می رهم از خویش و می مانم ز خویش.... هر چه بر جا مانده ویران میشود...
روح من چون بادبان قایقی
در افق ها دور و پنهان می شود
می شتابد از پی هم بی شکیب
روزها و هفته ها و ماه ها
چشم تو در انتظار نامه ای خیره می ماند به چشم راه ها
لیک دیگر پیکر سرد مرا .....می فشارد خاک دامن گیر خاک
بی تو ، دور از ضربه های قلب تو... قلب من می پوسد آن جا زیر خاک
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم می شویند از رخسار سنگ گور من
گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ


فروغ فرخزاد
من عاشق این شعرشم واقعا زیباست
 

فرزانه ج

کاربر فعال
ارسال‌ها
64
امتیاز
171
نام مرکز سمپاد
دبیـرسـتان فرزانـگان 1
شهر
تـهران
پاسخ : فروغ فرخ زاد

+ من گشـتم ، فـک کنم تـکراری نبـاشـه ...

من سردم است …
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانه‌ترین یار ” آن شراب مگر چند ساله بود ؟ ”
نگاه کن که در اینجا
زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشت‌های مرا می‌جوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟

من سردم است و میدانم
که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی
جز چند قطره خون
چیزی به جا نخواهد ماند .
خطوط را رها خواهم کرد
و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد
و از میان شکل‌های هندسی محدود
به پهنه‌های حسی وسعت پناه خواهم برد
من عریانم، عریانم، عریانم
مثل سکوت‌های میان کلام‌های محبت عریانم
و زخم‌های من همه از عشق است
از عشق، عشق، عشق
من این جزیره سرگردان را
از انقلاب اقیانوس
و انفجار کوه گذر داده‌ام
و تکه تکه شدن، راز آن وجود متحدی بود
که از حقیرترین ذره‌هایش آفتاب به دنیا آمد …

سلام ای شب معصوم
سلام ای شبی که چشم‌های گرگ‌های بیابان را
به حفره‌های استخوانی ایمان و اعتماد بدل می‌کنی
و در کنار جویبارهای تو، ارواح بیدها
ارواح مهربان تبرها را می‌بویند
من از جهان بی‌تفاوتی فکرها و حرف‌ها و صداها می‌آیم
و این جهان به لانه‌ی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا می‌بوسند
در ذهن خود طناب دار ترا می بافند …

سلام ای شب معصوم
میان پنجره و دیدن
همیشه فاصله‌ایست …
 

barani

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
222
امتیاز
3,968
نام مرکز سمپاد
فرزانگان دو ^.^
شهر
تهرانـــ
مدال المپیاد
ادبـــی
دانشگاه
امیرکبیر
رشته دانشگاه
مهندسی تکنولوژی نساجی
پاسخ : فروغ فرخ زاد

فروغ رو دوست دارم!!!!خیلی..
خوندن شعراش خصوصا وقتای ناراحتی بهم آرامش میده..
احساسات فروغ همیشه منو تحت تاثیر قرار میده :)
 
بالا