علی شریعتی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع elahe
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : علی شریعتی

من این جملشو خعلی دوس دارم که میگه
خورشید را دوست دارم بخاطر وسعت روحش که شبا هنگام ناپدید میشود تا ماه فراموش کند حقیقت تلخیو که از او نور میگیرد
 
پاسخ : علی شریعتی

من چيستم؟



افسانه اي خموش در آغوش صد فريب


گرد فريب خورده اي از عشوه ي نسيم


خشمي كه خفته در پس هر درد خده اي


رازي نهفته در دل شب هاي جنگلي


من چيستم؟


فريادهاي خشم به زنجير بسته اي


بهت نگاه خاطره آميز يك جنون


زهري چكيده از بن دندان صد اميد


دشنام پست قحبه ي بدكار روزگار


من چيستم؟


برجا ز كاروان سبك بار آرزو


خاكستري به راه


گم كرده مرغ دربه دري راه آشيان


اندر شب سياه


من چيستم؟


يك لكه اي ز ننگ به دامان زندگي


و ز ننگ زندگاني آلوده دامني


يك ضجه ي شكسته به حلقوم بي كسي


راز نگفته اي و سرود نخوانده اي


من چيستم؟​
-----------------
اگر در صحنه حق و باطل نیستی، اگر شاهد عصر خودت و شهید حق بر باطل نیستی، هر جا که میخواهی باش.

چه به شراب نشسته و چه به نماز ایستاده. هر دو یکیست!


(دکتر علی شریعتی)

 
پاسخ : علی شریعتی

کم کم دارم فِک میکنم باید به نثر پارسی منتقلش کنم. :-w
بچه ها لطفا از اشعار دکتر شریعتی استفاده کنید! :)




+یه خورده بهتر شد! :-"
 
پاسخ : علی شریعتی

به نقل از negin jooon :
کافر نامه از دکتر علی شریعتی:
خدايا کفر نمي‌گويم،
پريشانم،
چه مي‌خواهي‌ تو از جانم؟!
مرا بي ‌آنکه خود خواهم اسير زندگي ‌کردي.

خداوندا!
اگر روزي ‌ز عرش خود به زير آيي
لباس فقر پوشي
غرورت را براي ‌تکه ناني
‌به زير پاي‌ نامردان بياندازي‌
و شب آهسته و خسته
تهي‌ دست و زبان بسته
به سوي ‌خانه باز آيي
زمين و آسمان را کفر مي‌گويي
نمي‌گويي؟!

خداوندا!
اگر در روز گرما خيز تابستان
تنت بر سايه‌ي ‌ديوار بگشايي
لبت بر کاسه‌ي‌ مسي‌ قير اندود بگذاري
و قدري آن طرف‌تر
عمارت‌هاي ‌مرمرين بيني‌
و اعصابت براي‌ سکه‌اي‌ اين‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمين و آسمان را کفر مي‌گويي
نمي‌گويي؟!

خداوندا!
اگر روزي‌ بشر گردي‌
ز حال بندگانت با خبر گردي‌
پشيمان مي‌شوي‌ از قصه خلقت، از اين بودن، از اين بدعت.
خداوندا تو مسئولي.

خداوندا تو مي‌داني‌ که انسان بودن و ماندن
در اين دنيا چه دشوار است،
چه رنجي ‌مي‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
این کفر نامه است بعدشم اثر کاروست نه دکتر شریعتی
 
پاسخ : علی شریعتی

به نقل از asghar shepeshu :
این کفر نامه است بعدشم اثر کاروست نه دکتر شریعتی آخه خداوکیلی به دکتر شریعنی چنین تفکرات پوچی میاد؟
 
پاسخ : علی شریعتی

یه چنتاییم من بزارم بقیه فیض ببرن:
می خواستم زندگی کنم راهم را بستند
ستایش کردم گفتند خرافات است
عاشق شدم گفتند دروغ است
گریستم گفتند بهانه است
خندیدم گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شوم
 
پاسخ : علی شریعتی

من رقص دختران هندی را بیشتر از

نماز پدر و مادرم دوست دارم.

چون آنها از روی عشق و علاقه می رقصند

ولی پدر و مادرم از روی عادت

نماز می خوانند.....................

شریعتی(عزیز دل خودم)
 
پاسخ : علی شریعتی

دکتر شریعتی کاملا کاملا اشتباه عشق را برداشت کرده...تنها زمینه ای هست ک این نابغه ب این شدت ب خطا رفت...
عشق تملک نیست...عشق یک نگاه است...اما نه مالک شدن آن نگاه
عشق یک خیال است...اما نه لزوما عملی کردن آن خیال...
عشق یک موهبت الهی است....اما نه تنها نثار خدا

عشق شدیدا برتر از دوست داشتن هست...دوست داشتن انتخاب است...و عشق ایمان آوردن ب جایی ک در آن دلیل معنا ندارد...
عشق بسی بسیار بیشتر خطرناک و البته خدایی هست
 
پاسخ : علی شریعتی

اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم
و به شالاپ شلوپ‌های گل آلود عشق ورزیدیم.

دومین روز بارانی چطور؟
پیش‌بینی‌اش را کرده بودی
چتر آورده بودی
من غافلگیر شدم
سعی می‌کردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملاً خیس بود

سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد میکند
حوصله نداشتی سرما بخوری
چتر را کاملاً بالای سر خودت گرفتی
و شانه راست من کاملا خیس شد

و چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پین‌های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر برویم

فردا دیگر برای قدم زدن نمی‌آیم.
تنها برو!

دکتر علی شریعتی
 
پاسخ : علی شریعتی

بس راه به بینهایت دور
صحراها کشیده تا به آفاق
دریاها گسترده تا دل نور
افراشته آسمان آبی
لبخند می که نیست پیدا
کرده در و دشت ماهتابی​
دریاهاست بیکرانه
برکرده سپید بادبانها
زورقها زی جاودان روانه​
مرغان خیال در چمیدن
در مزرع سبز آرزوها
سرگرم ترانه ، دانه چیدن​
مهتاب به نور در فشاندن
در خلوت کوچه باغهایش
هر خاطره در ترانه خواندن​
+ بانگم "در کشور"
 
پاسخ : علی شریعتی

من چیستم ؟

من چیستم ؟

افسانه ای خموش در آغوش صدفریب

گرد فریب خورده ای از عشوه ی نسیم

خشمی که خفته در پس هر درد خنده ای

رازی نهفته در دل شبهای جنگلی

من چیستم ؟

فریادهای خشم به زنجیر بسته ای

بهت نگاه خاطره آمیز یک جنون

زهری چکیده از بن دندان صدامید

دشنام پست قبحه ی بدکار روزگار

من چیستم ؟

برجا ز کاروان سبکبار آرزو

خاکستری ب راه

گم کرده مرغ دربدری راه آشیان

اندر شب سیاه

من چیستم ؟

یک لکه ای زننگ به دامان زندگی

و ز ننگ زندگانی آلوده دامنی

یک زجه ی شکسته به حلقوم بی کسی

راز نگفته ای و سرود نخوانده ای

من چیستم ؟

................

................

................

................

من چیستم ؟

لبخند پرملالت پاییزی غروب

در جستجوی شب ...

یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات

گمنام و بی نشان

در آرزوی سرزدن آفتاب مرگ


دفتر های سبز - دکتر علی شریعتی
 
پاسخ : علی شریعتی

بگذار شیطنت عشق
چشمان تو را به عریانی خویش بگشاید
هر چند انجا جز رنج و پریشانی نباشد
اما کوری را به خاطر ارامش تحمل نکن
دکتر علی شریعتی
 
پاسخ : علی شریعتی

چه شبي است !

چه لحظه‌هاي سبک ، مهربان و لطيفي ،

گويي در زير بارانِ نرم فرشتگان نشسته‌ام ....

مي‌بارد و مي‌بارد و هر لحظه بيش‌تر نيرو مي‌گيرد !

هر قطره‌اش فرشته‌اي است که از آسمان بر سرم فرود مي‌آيد ...

چه مي‌دانم؟

خداست که دارد يک ريز ، غزل مي‌سرايد ؛

غزل‌هاي عاشقانه‌ي مهربان و پر از نوازش ...

هر قطره‌ي اين باران ،

کلمه‌اي از آن سرودهاست ...


"دکتر شريعتي"​
 
پاسخ : دکتر علی شریعتی.

نمی دانم
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر کز خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
واو یکریزو پی در پی دم گرم و چموشش را درون من سخت بفشارد
وخواب خفتگان خفته را اشفته تر سازد
بدین سان بشکند هر دم سکوت مرگبارم را.....
دکتر علی شریعتی
 
Back
بالا