ه.ا.سایه

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,924
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است


تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است

آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است


باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است

از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است

دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام دل آدمیان است


دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است

روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است

ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردی ست درین سینه که همزاد جهان است


از داد و وِداد آن همه گفتند و نکردند
یارب چه قدر فاصله ی دست و زبان است

خون می چکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من می کنم افشردن جان است


از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجی ست که اندر قدم راهروان است
 

هولدن

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
886
امتیاز
12,250
نام مرکز سمپاد
حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
96
نشسته‌ام به در نگاه می‌کنم
دریچه آه می‌کشد
تو از کدام راه می‌رسی
جوانی مرا تو دل‌پذیر کرده‌ای
مرا در این امید، پیر کرده‌ای
چه دیر کرده‌ای…
........
واقعیتش من هدفم دوبیت اول بود بعد خواستم کاملش بزارم نمیدونستم درستش اینه ممنون
 
آخرین ویرایش:

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,924
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
نشسته‌ام به در نگاه می‌کنم
دریچه آه می‌کشد
تو از کدام راه می‌رسی
جوانی مرا تو دل‌پذیر کرده‌ای
مرا در این امید، پیر کرده‌ای
چه دیر کرده‌ای…

نشسته‌ام به در نگاه می‌کنم
دریچه آه می‌کشد
تو از کدام راه می‌رسی
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانی ام در این امید پیر شد
نیامدی و دیر شد.
 
آخرین ویرایش:

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
شعری که استاد شهریار پس از وخامت بیماریشان به هوشنگ ابتهاج گفتند

سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه

زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه

درس این زندگی از بهر ندانستن ماست

این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه

خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز

دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه

آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز

بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه

دور سر هلهله و هاله شاهین اجل

ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه

کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند

هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه

بدتر از خواستن این لطمه نتوانستن

هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه

ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست

کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه

گر رهایی است برای همه خواهید از غرق

ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه

ما که در خانه ایمان خدا ننشستیم

کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه

مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار

این قدر پای تعلل بکشانیم که چه

شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند

ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,924
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
حاصلی از هنر عشقِ تو جز حرمان نیست
آه از این درد که جز مرگِ من اش درمان نیست

این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصالِ تو کم از هجران نیست

آنچنان سوخته این خاکِ بلا کش که دگر
انتظارِ مددی از کرمِ باران نیست

به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت
آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست

این چه تیغ است که در هر رگِ من زخمی از اوست
گر بگویم که تو در خونِ منی، بهتان نیست

رنجِ دیرینه ی انسان به مداوا نرسید
علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست

صبر بر داغِ دلِ سوخته باید چون شمع
لایقِ صحبتِ بزمِ تو شدن آسان نیست

تب و تابِ غمِ عشق ات ، دلِ دریا طلبد
هر تــُنـُـک حوصله را طاقتِ این توفان نیست

سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
 

mahdiar__m

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,149
امتیاز
7,855
نام مرکز سمپاد
ezhei2
شهر
nesf jahan:)
سال فارغ التحصیلی
1403
درین سرای بی کسی، کسی به در نمی‌زند

به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمی‌زند


یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی‌کُند

کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی‌زند


نشسته‌ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار

دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی‌زند


گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم

یک صلای آشنا به رهگذر نمی‌زند


دل خراب من دگر خراب‌تر نمی‌شود

که خنجر غمت از این خراب‌تر نمی‌زند


چه چشم پاسخ است از این دریچه‌های بسته‌ات؟

برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی‌زند


نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست

اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی‌زند


**************


مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا

سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا


جانِ دل و دیده منم، گریه خندیده منم

یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا


کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز

کان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,924
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
کاش قبل پست دادن تو تاپیکای دیوان یه نگاهی به شعرایی که از قبل هست بندازیم که تکراری نشه...
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,924
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
بخت اگر بیدار باشد خواب بردارد مرا
یکسر از بستر در آغوش تو بگذارد مرا
از چه دریا آمدم با ابر بی پایان غم
کاسمان عمری ست تا یکریز می بارد مرا
آخرین پیمانه ی شبگیرِ این خُمخانه ام
تا کدامین مستِ درد آشام بگسارد مرا
گنج بی قدرم به دست روزگار مرده دوست
آن گهم داند که خود در خاک بسپارد مرا
گرچه مرگم پیش تر از فرصت دیدار توست
همچنان شوق وصالت زنده می دارد مرا
سینه ی صافی گفتم پیش چشم روزگار
تا درین آیینه هر کسی خود چه انگارد مرا
سایه گر خود در هوایت خاک گردد باک نیست
عاقبت روزی به کویت باد می آرد مرا
یاد آن فرزانه ی آزرده خاطر خوش که گفت
خامشی جستم که حاسد مرده پندارد مرا
 

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت
که شکیب دل من دامن فریاد گرفت

آن که آیینه ی صبح و قدح لاله شکست
خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت

آه از شوخی چشم تو ، که خونریز فلک
دید این شیوه ی مردم کشی و یاد گرفت

منم و شمع دل سوخته ، یا رب مددی
که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت

شعرم از ناله ی عشاق غم انگیزتر است
داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت

سایه !ما کشته ی عشقیم ، که این شیرین کار
مصلحت را ، مدد از تیشه ی فرهاد گرفت
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,924
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
...آن درخت کهن منم که زمان
بر سرم راند بس بهار و خزان
دست و دامن تهی و پا در بند
سر کشیدم به آسمان بلند
شبم از بی ستارگی، شب گور
در دلم گرمی ستاره ی دور
آذرخشم گهی نشانه گرفت
که تگرگم به تازیانه گرفت
بر سرم آشیانه بست کلاغ
آسمان تیره گشت چون پر زاغ
مرغ شب خوان که با دلم می خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بی برگشت...

"بخشی از مثنوی سماع سوختن"
 

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,924
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
ای عشق تو ما را به کجا می‌کشی ای عشق!
جز محنت و غم نیستی، اما خوشی ای عشق

این شوری و شیرینی من خود ز لب توست
صد بار مرا می‌پزی و می‌چشی ای عشق

چون زر همه در حسرت مس گشتنم امروز
تا باز تو دستی به سر من کشی ای عشق

دین و دل و حسن و هنر و دولت و دانش
چندان که نگه می‌کنمت هر ششی ای عشق

رخسارهٔ مردان نگر آراستهٔ خون
هنگامهٔ حسن است چرا خامشی ای عشق

آواز خوشت بوی دل سوخته دارد
پیداست که مرغ چمن آتشی ای عشق

بگذار که چون سایه هنوزت بگدازند
از بوتهٔ ایام چه غم؟ بی غشی ای عشق
 

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
562
امتیاز
15,967
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
سعی کردم شعری انتخاب کنم که مناسب احوال این روز ها باشه :
باز شوقِ یوسفم دامن گرفت
پیرِ ما را بوی پیراهن گرفت
ای دریغا نازک آرای تنش!
بوی خون می آید از پیراهنش!
ای برادر ها خبر چون می برید؟
این سفر آن گرگ یوسف را درید!
یوسفِ من ! پس چه شد پیراهنت ؟
بر چه خاکی ریخت خونِ روشنت ؟
بر زمین سرد ، خونِ گرمِ تو
ریخت آن گرگ و نبودش شرمِ تو
تا نه پنداری ز یادت غافلم
گریه می جوشد شب و روز از دلم
داغ ماتم هاست بر جانم بسی
در دلم پیوسته می گرید کسی
ای دریغا پاره ی دل ، جفتِ جان
بی جوانی مانده جاویدان جوان
بر سر گهواره لالا خواندمت
تا بجنبانی جهان ، جنباندمت
درس پیمان و وفا آموختی
جانِ مادر ! جانِ مادر سوختی!
مژده دامادیَت می خواستم
حجله ات آخر ز خون آراستم
در بهار عمر ، ای سرو جوان
ریختی چون برگ ریزِ ارغوان
در دل ویرانه ام گوری بکن
کاین شهیدان بی گور و کفن
گور ها در سینه خود کنده ایم
سوگوارانیم ما تا زنده ایم

این همه خون در دلِ ما می کنی
بشکنی ای دستِ خونی ! بشکنی!
ای شما آزردگانِ نازنین !
عمرتان باد و صبوری بیش از ین !
طاقت ما گرچه بس درد آزمود
دردِ او از طاقتِ ما بیش بود
یوسفی در چاه و این کنعانیان
بر سرِ بازار سودند و زیان
خنده شان دارد ز بی دردی نشان
گریه می گیرد مرا از خنده شان

چون نبینی آن جمال نور ده
چشم یعقوب و زلیخا کور به !
برگرفته از " بانگ نی "
 

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
562
امتیاز
15,967
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
تلخ چون باده ، دلپذیر چو غم
این شعر رو ابتهاج برای فوت اخوان ثالث سروده بود .
دو بیت از این قطعه رو من برای یکی از کاربر ها از طریق پیام ناشناس فرستاده بودم . بعید میدونم اینجا رو ببینه .
اما اگر دید ، بدونه من بودم :))
رفت آن یار و داغ صد افسوس
بر دل داغدار یار گذاشت
ما سپس ماندگان قافله ایم
او به منزل رسید و بار گذاشت
در جوانی کنار هم بودیم
چون جوانی مرا کنار گذاشت ( موقوف المعانی با بیت بعدی )
تن به میخانه برد و مست افتاد
جان هوشیار در خمار گذاشت
پی تیشه زدن به ریشه ی خویش
دست در دست روزگار گذاشت
آنچه دشمت نکرد با خود کرد
جان بفرسود و تن نزار گذاشت
او به پایان راه خویش رسید
همرهان را در انتظار گذاشت
نام امید داشت ، اما گام
در ره نا امیدوار گذاشت
مست هشیار بود و رندانه
دست بر مست و هوشیار گذاشت
ره نجست از حصار شب بیرون
آتشی در شب حصار گذاشت
خاتمی ساخت شاهکار و در او
لعلی از جان خویش کار گذاشت
قدحی پر ز خون دیده و دل
پیش مستان غمگسار گذاشت
تلخ چون باده دلپذیر چو غم
طرفه شعری به یادگار گذاشت
با قیامت غم از خزانش نیست
آن که این باغ پر بهار گذاشت
پیش فریاد او جهان کر بود
او در این گوش گوشوار گذاشت
بر رخ روزگار خشک اندیش
سیلی از شعر آبدار گذاشت
بگذر از نیک و بد که نیک بد است
آن که بر نیک و بد شمار گذاشت
بر بد و نیک کار و بار جهان
نتوان هیچ اعتبار گذاشت
کی سواری ازین کریوه گذاشت
که نه بر خاطری غبار گذاشت
سینه ی سایه بین که داغ امید
بر سر داغ شهریار گذاشت
اشک خونین من ازین ره دور
گل سرخی بر آن مزار گذاشت
 
آخرین ویرایش:

پرنیان.ک

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,300
امتیاز
48,924
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
خرم آباد
سال فارغ التحصیلی
94
تلخ چون باده ، دلپذیر چو غم
این شعر رو ابتهاج برای فوت اخوان ثالث سروده بود .
دو بیت از این قطعه رو من برای یکی از کاربر ها از طریق پیام ناشناس فرستاده بودم . بعید میدونم اینجا رو ببینه .
اما اگر دید ، بدونه من بودم :))
رفت آن یار و داغ صد افسوس
بر دل داغدار یار گذاشت
ما سپس ماندگان قافله ایم
او به منزل رسید و بار گذاشت
در جوانی کنار هم بودیم
چون جوانی مرا کنار گذاشت ( موقوف المعانی با بیت بعدی )
تن به میخانه برد و مست افتاد
جان هوشیار در خمار گذاشت
پی تیشه زدن به ریشه ی خویش
دست در دست روزگار گذاشت
آنچه دشمت نکرد با خود کرد
جان مفرسود و تن نزار گذاشت
او به پایان راه خویش رسید
همرهان را در انتظار گذاشت
نام امید داشت ، اما گام
در ره نا امیدوار گذاشت
مست هشیار بود و رندانه
دست بر مست و هوشیار گذاشت
ره نجست از حصار شب بیرون
آتشی در شب حصار گذاشت
خاتمی ساخت شاهکار و در او
لعلی از جان خویش کار گذاشت
قدحی پر ز خون دیده و دل
پیش مستان غمگسار گذاشت
تلخ چون باده دلپذیر چو غم
طرفه شعری به یادگار گذاشت
با قیامت غم از خزانش نیست
آن که این باغ پر بهار گذاشت
پیش فریاد او جهان کر بود
او در این گوش گوشوار گذاشت
بر رخ روزگار خشک اندیش
سیلی از شعر آبدار گذاشت
بگذر از نیک و بد که نیک بد است
آن که بر نیک و بد شمار گذاشت
بر بد و نیک کار و بار جهان
نتوان هیچ اعتبار گذاشت
کی سواری ازین کریوه گذاشت
که نه بر خاطری غبار گذاشت
سینه ی سایه بین که داغ امید
بر سر داغ شهریار گذاشت
اشک خونین من ازین ره دور
گل سرخی بر آن مزار گذاشت
پیغام شما را دیدیم دوست عزیز :))
نمی دیدم هم میدونستم که شما بودی اون ابیات رو فرستادی...کس دیگه ای امکانش نبود که ابتهاج بفرسته واسه من :D
 

Maryam kh

کاربر فعال
ارسال‌ها
43
امتیاز
163
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
1391
خانه دلتنگِ غروبی خفه بود
مثلِ امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید؛
«زود بر خواهد گشت.»
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمینِ دلِ آن کودکِ خُرد
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
آه ای واژه ی شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم، آه
هـ الف سایه (هوشنگ ابتهاج)
.
شعر «تاسیان»
تاسیان واژه ایست محلی در زبان گیلکی و به حالتی اطلاق می‌شود که انسان بی همدمِ دلخواهش لحظه‌های پُر دغدغه ای را سپری می‌کند.
ابتهاج این شعر را برای مرگ پدرش سروده است.
 
ارسال‌ها
444
امتیاز
4,524
نام مرکز سمپاد
میرزا کوچک‌خان ۲
شهر
رشت
سال فارغ التحصیلی
1401
این شعر رو برای درس آزاد فارسی استفاده کردم و همین شعر موجب آشنایی من با سایه عزیز شد
یه چیز قشنگ شعر ریتم خیلی زیباش بود که باعث شد تبدیل به یکی از اندک شعرایی بشه که بعضی ابیاتش رو حفظم

غریبانه
بگردید ، بگردید ، درین خانه بگردید
درین خانه غریبند ، غریبانه بگردید
یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
جهان لانه ی او نیست پی لانه بگردید
یکی ساقی مست است پس پرده نشسته ست
قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید
یکی لذت مستی ست ، نهان زیر لب کیست ؟
ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردید
یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت ، پی دانه بگردید
نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست
همین جاست ، همین جاست ، همه خانه بگردید
نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید ، خموشانه بگردید
سرشکی که بر آن خاک فشاندیم بن تاک
در این جوش شراب است ، به خمخانه بگردید
چه شیرین و چه خوشبوست ، کجا خوابگه اوست ؟
پی آن گل پر نوش چو پروانه بگردید
بر آن عشق بخندید که عشقش نپسندید
در این حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردید
درین کنج غم آباد نشانش نتوان دید
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید
کلید در امید اگر هست شمایید
درین قفل کهن سنگ چو دندانه بگردید
رخ از سایه نهفته ست ، به افسون که خفته ست ؟
به خوابش نتوان دید ، به افسانه بگردید
تن او به تنم خورد ، مرا برد ، مرا برد
گرم باز نیاورد ، به شکرانه بگردید

پ.ن: راستی افتخار میکنم که همشهری جناب سایه ام:D
 

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
562
امتیاز
15,967
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
این غزل رو ابتهاج در خرداد 68 در کلن برای شجریان سروده بود :
رفتی ای جان و ندانیم که جای تو کجاست
مرغِ شبخوانِ کجایی و کجای تو کجاست
آن چه بیگانگی و این چه غریبی ست که نیست
آشنایی که بپرسیم سرای تو کجاست
چه شد آن مهر و وفایی که من آموختمت
عهدِ ما با تو نه این بود ، وفای تو کجاست
مردم دیده صاحب نظران جای تو بود
اینک ای جان نگران باش که جای تو کجاست

چه پریشانم ازین فکرِ پریشان شب و روز
که شب و روز کجایی و کجای تو کجاست
هنرِ خویش به دنیا نفروشی ، زنهار
گوهری در همه عالم به بهای تو کجاست ؟
چه کنی بندگی دولت دنیا ؟ ای کاش
به خود آیی و ببینی که خدای تو کجاست
گرچه مشاطه حسنت به صد آیین آراست
صنما آینه عیب نمای تو کجاست
زیر سر پنجه گرگیم و جگر ها خون است
ای شبان دل ما ، ناله ی نای تو کجاست

کوه از این قصه ی پر غصه به فریاد آمد
آه و آه از دلِ سنگِ تو ، صدای تو کجاست
دل ز غم های گلوگیر گره در گره است
سایه ! آن زمزمه گریه گشای تو کجاست
 

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
562
امتیاز
15,967
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
‍ سایه ، آینه‌دار غم‌ها و شادی‌های عصرِ ما
به قلم محمدرضا شفیعی کدکنی

شعر سایه استمرار بخشی از جمال‌شناسی شعر حافظ است. آن‌هایی که بوطیقای حافظ را به نیکی می‌شناسند، از شعر سایه سرمست می‌شوند. از لحظه‌ای که خواجهٔ شیراز دست به آفرینش چنین اسلوبی زده است و مایهٔ حیرت جهانیان شده است تا به امروز، شاعران بزرگی کوشیده‌اند در فضای هنر او پرواز کنند و گاه در این راه دستاوردهای دلپذیری هم داشته‌اند. اما با اطمینان می‌توانم بگویم که از روزگار خواجه تا به امروز، هیچ شاعری نتوانسته است به اندازهٔ سایه در این راه موفق باشد. این سخن را از سر کمال اطلاع و جستجو در تاریخ ادبیات فارسی می‌نویسم و به قول قائلش: می‌گویم و می‌آیمش از عهده برون.

سایه، در عین بهره‌وری خلاق از بوطیقای حافظ، همواره در ان کوشیده است که آرزوها و غم‌های انسان عصر ما را در شعر خویش تصویر کند، برخلاف تمامی کسانی که با جمال‌شناسی شعر حافظ، به تکرار سخنان او و دیگران پرداخته‌اند.
سایه بی‌آنکه مدعی خلق جهانی ویژهٔ خویش باشد، آینه‌دار غم‌ها و شادی‌های انسان عصر ماست و اگر کسانی باشند که بر باد رفتن آرزوهای بزرگ انسان عدالت‌خواه قرن بیستم را با تمام وجود خود تجربه کرده باشند، وقتی از زبان سایه می‌شنوند:
چه جای گل که درختِ کهن ز ریشه بسوخت
ازین سمومِ نفس‌کش که در جوانه گرفت
همدلی‌شان با سایه کم از هم‌دلی دردمندان دورهٔ «امیر مبارزالدین» با خواجهٔ شیراز نیست. آنجا که فرمود:

ازین سموم که بر طرفِ بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ یاسمنی


آنچه هنر سایه را در برابر تمام غزل‌سرایان بعد از حافظ امتیاز بخشیده، همین است که او ظرایف بوطیقای حافظ را در خدمت تصویرگری بهارها و زمستان‌های تاریخی انسان درآورده است و در این راه سرآمد همهٔ اقران خویش، در طول این هفتصد سال، بوده است. می‌بینید که بدین‌گونه سایه در جهان ویژهٔ خویش، یکی از نوادر قرون و اعصار است.

متجاوز از نیم قرن است که نسل‌های پی‌درپی عاشقان شعر فارسی حافظه‌هایشان را از شعر سایه سرشار کرده‌اند و امروز اگر آماری از حافظه‌های فرهیختهٔ شعردوست را در سراسر قلمرو زبان فارسی گرفته شود شعر هیچ‌یک از معاصران زنده نمی‌تواند با شعر سایه رقابت کند. بسیاری از مصراع‌های شعر او در حکم امثال سایره درآمده‌اند و گاه‌گاه در زندگی بدان تمثل می‌شود...

در مجلهٔ بخارا، شمارهٔ ۹۵ و ۹۶، مهر_آبان ۱۳۹۲،
صص ۲۲۷_۲۲۶ ، چاپ شده بود ...
امروز زادروز امیر هوشنگ ابتهاج است ...
 

Farnaaaz

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
624
امتیاز
21,009
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
داراب
سال فارغ التحصیلی
1398
دانشگاه
بندرعباس
رشته دانشگاه
پزشکی
دهم اسفند ماه، بیست و نهم فوریه، شب شعر سایه هست. میتونید از یوتیوب و اینستاگرام، زنده تماشا کنید. (:
 
بالا