گریفیث: این چیه؟!
خدا: اقیانوسی از احساسات. همه انسان ها، در اعماق وجودشون این رو دارن. یک نوع خودآگاهی معمول که برای هرکس منحصر به فرده. تجمع قسمت تاریک این خودآگاهی ها، این اقیانوس پهناور رو تشکیل میده. من زاده امواج این اقیانوس پهناورم، به عنوان شناختی از این دنیا. من این دنیا هستم؛ من در تاریکیِ قلب انسان ها سکونت دارم، در تصور شیطانی...این خداست!
گریفیث: این حرف یعنی خود انسان ها بودن که خدا رو خلق کردن؟ یعنی این خواسته خود انسان ها بوده؟ همچین چیز وحشتناکی؟ این بیشتر شبیه جهنمه!
خدا: جهنم، این فقط سطحی از لایه های متعدد خودآگاهی هاست. اما تو میدونی که اینجا کاملا انسانیه! خشونت و تنهایی، این مکان مملو از احساسات مبهم و منفی هست. این خواسته، در واقع نشون دهنده ذات طبیعی انسانه.
گریفیث: آره درسته، این رو در خودم دارم و میتونم حسش کنم. اما چرا؟ چرا تو متولد شدی؟ چرا انسان ها باید بخوان همچین خدایی وجود داشته باشه؟
خدا: انسان ها، به دنبال علت ها هستن. علت درد، علت غم، علت زندگی، علت مرگ، چرا زندگی اونا پر از رنجه؟ چرا مرگشون پوچه؟ اونا به دنبال دلیل برای سر در آوردن از سرنوشت نامشخص خودشون هستن. و اینطور بود، که خدا به وجود اومد. و من اونارو به وجود میارم؛ انگار وجود من برای اینه که سرنوشت رو کنترل کنم. اراده اطاعت کردن تو ذات انسان هاست؛ و من هم سرنوشت تک تک انسان هارو رقم می زنم.
مانگای برسرک، چپتر 83