ديالوگ‌های ماندگار

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع alemzadeh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
هفت طبقه آسمان و نه در هفت طبقه زمین برای جا دادن خداوند کافی نیست ولی قلب انسان می تواند آن را در خود جا دهد. پس ... خیلی مواظب باش هیچگاه دل کسی را نشکنی زوربا یونانی


یه موش کورم ممکنه یه شیرینی گیریش بیاد
( بعضی شبا و روزا باید این جمله بغل کنی و ادامه بدی )......‌‌‌‌‌‌‌‌..............‌‌.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هرچی بخورید همون هستید کیراچ بی . (آقا این خیلی باحاله چون مثلا اگه آشغال خوری آشغالی دیگه)
..........................
_وقتی غذا میخوری و طعم خوب نیس میخوری و تعریف می کنی
* اینم از شرایط ازدواج موفقِ؟
_نه برای اینکه شب روی کاناپه نخوابی
..........................
اگه میخوای تنها بمونی موفق شدنت چه اهمیتی داره
..........................
_تو روشنایی بخوابه پریده خانم
×تو نور ها باشه
=میگن خدا رحمت کنه میگن خدا از گناهاناشو بیامرزه روحش شاد باشه این حرفا جدید چیه.........................
چون ممکن نیست خوشبختی خودم رو روی ناراحتی دیگران بنا کنم .....................
تو زندگی چیزی به اسم ترقی وجود نداره از یه طرف بالا بری از اون طرف پائین می افتی ..............
 
یه چیزیو فهمیدم، هر وقت با چیزی روبرو شدم که دوسش دارم باید بهترین تلاشمو بخاطرش بکنم چون اگه از دستش بدم،ممکنه بعدا دیگه نتونم به دستش بیارم...

۹۰٪مردم جهان نمیدونن واقعا از چی خوششون میاد؛
ولی من معتقدم
تو بزودی جزو ده درصد بقیه می شی

_دختر تک شاخ من_
 
-چطوری به یه کور توضیح میدید که دریا آبی رنگه؟
+بهش میگم یه چیزایی تو دنیا هست که از درک ما خارجه. مثل آبی بودن دریا.
-ما؟
+تو میتونی آبی بودن دریا رو درک کنی؟میتونی باهاش یکی بشی؟



اسمشو یادم نمیاد
 
چیزی را که در راه خدا داده ام پس نمیگیرم مختارنامه اون جایی که مادری تو صحنه ی عاشورا سر پسرشو که براش فرستاده بودن به سمت خودشون پرتاب میکنه شاید باورتون نشه ولی این اومد تو ذهنم مامانم همیشه سر مختارنامه و این جور فیلما که سخنرانی داشت میخوابید من هی تکونش میدادم تا اینکه گفت تو خیلی سر فیلم دقت میکنیا
 
ﻣﺘﺮﺳﮏ: «ﻣﻦ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﺗﻮ ﺳﺮﻡ ﭘﺮ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﺎﻟﻪ!»

ﺩﻭﺭﻭﺗﯽ: «ﺍﮔﻪ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﭘﺲ ﭼطوری ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﯽ؟»

ﻣﺘﺮﺳﮏ: «خب... بعضی ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻐﺰ ﯾﻪ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻦ! نمیزنن؟!»

The Wizard Of OZ
 
_ ببینم رابرت ، تا حالا آدم کشتی ...؟
+ آره ، یه زن رو !
_ با اسلحه یا سلاح سرد ؟
+ هیچکدوم ! با احساساتش بازی کردم !

فیلم سینمایی : Heat

باب_اسفنجی : فردا دمِ آفتاب من از اینجا میرم!
پاتریک : کاش فردا ابری باشه :)
 
-حالا بیاین صبر کنیم. سی ثانیه مونده
+ما صبر نمیکنیم. ما زندگی میکنیم. قلبهامون حس میکنن ذهن هامون فکر میکنن چشم هامون می بینن و ریه هامون نفس میکشن. سی ثانیه فرصت طولانی ایه برای زندگی کردن، پس بیا زندگیش کنیم...

-اخه اون فقط یه جعبه چوبیه!
+هزاران هزار کار هست که میشه با یک جعبه تمام چوبی انجام داد، ولی تا حالا فکر کردی، چی میشه اگه فقط یک بار، یک نفر، باورش کنه؟

-میدونی وقتی شاه‌آرتور مرد شکسپیر چی گفت؟ او نوشت: او مرد. همین. نه استعاره ای، نه جمله درخشانی. فقط دو کلمه: او مرد. زیبا ترین و ساده ترین توصیف پایان یک زندگی. زندگی همینقدر ساده‌ست، دختر کوچولوی من. زندگی یک فرصت استثناییه، برای زندگی کردن. فقط برای زندگی کردن. و فقط زندگی هایی شایسته یک پایان زیبان که صاحبشون زندگی کرده باشه. پایان هایی مثل: او مرد.



فروشگاه رویایی آقای مگریوم
 
باب اسفنجی:وقتی من سر کارم تو چکار میکنی؟
پاتریک:صبر میکنم تا برگردی

باب اسفنجی
 
کریستوف رابین ۳۵ ساله: وای نه فردا شده.
پو: نه همیشه امروزه!


کریستوف رابین: پو چرا منتظری؟
پو: وقتی میخوام جایی برم صبر می کنم اونجا بیاد پیش من :-/
(شاید مسخرس ولی مفهوم خاصی برای من داره)



کریستوف: چرا انقدر به بادکنکت علاقه داری؟
پو: من دوستش دارم.
کریستوف: اما بهش نیاز نداری!
پو: خب آره میدونم

مدلین: آرزو ها رایگان به دست نمیان شاید اگه اینارو برای پدر ببرم بزاره نرم مدرسه شبانه روزی.
وقتی بچه بودم همیشه به کریستوف رابین حسودیم میشد!
پ.ن: امیدوارم خجالت نکشم و این پست بزارم بمونه علاقم به پو و تیگر بخشی از بچگیمه
 
ای توک احمق! دفعه بعدی خودتو بنداز توی چاه و ما رو راحت کن!

گندالف.

-قسم میخورم نذارم شهر سفید و مردممون سقوط کنن.
+مردم ما... مردم ما... من همه جا... همه جا دنبال تو میومدم... همه جا ازت پیروی میکردم... برادر من... رهبر من... شاه من...

برومیر-ارباب حلقه ها یاران حلقه
 
Cobb-Inception.jpg
1eb72aab7f753fd71411e0b504f13608.jpg
 
-جلاد به این خوش اخلاقی ترس داره؟ میخوای خودم با همین طناب خَفَت بِکُنم؟

روز فرشته =))
 
امپراتور: به من بگو، او چطور مرد؟
آلگرن: من به شما میگم، او چطور زندگی کرد.

آخرین سامورایی
 
هاول : حالم اصلا خوب نیست تو سینم احساس سنگینی میکنم
سوفی : قلب داشتن که به همین سادگیا نیست
یه قلب توی سینه داشتن، مسئولیت سنگینیه...

قلعه‌ی متحرک هاول
دایانا واین جونز
 
Back
بالا