reza.cr
کاربر فوقحرفهای
- ارسالها
- 632
- امتیاز
- 1,991
- نام مرکز سمپاد
- شهیدحقانی
- شهر
- بندرعباس
- مدال المپیاد
- شیمی-فیزیک
- دانشگاه
- هرمزگان
- رشته دانشگاه
- برق
پاسخ : ديالوگ های ماندگار
خب یه سکانس از فیلم heat
کارگردان مایکل مان/1995
نیل مک کوالی(رابرت دنیرو)
هانا وینسنت(آل پاچینو)
خیلی عالیه این قسمت تقابل دو تا ....(جای خالی با خودتون)
-------------------
هانا: هفت سال در زندان «فولسام». همراه سه نفر دیگه. گویا «مکنیل» هم بوده. اونقدرها هم که میگن قلدر نیست.
مککالی: مثل این که خبرهی جرمشناسی هستی.
هانا: میخوای از گذشتهها بگم؟ من آدمهای زیادی رو نفله کردم. آدمهایی که خیلی ادعا داشتن، پوزهشونو به خاک مالیدم.
مککالی: پیداس تجربهت تو این زمینه زیاده.
هانا: همهجوره کار کردم.
مککالی: یعنی میگی من برم تو یه میخونه کار کنم و یه خالکوبی رو کتفم بچسبونم که توش نوشته باشه، «از کار افتادهام»؟
هانا: نه اینو نمیگم.
مککالی: خوبه. دوست ندارم عقبگرد کنم.
هانا: پس فرصت رو از دست نده.
مککالی: من تمام تلاشمو میکنم. حقمو میگیرم. تو هم، همون کاری رو بکن که فکر میکنی درسته. سعیت اینه که جلوی آدمایی مثل منو بگیری.
هانا: هیچوقت نخواستی یه زندگی بیدردسر داشته باشی؟
مککالی: چه جوری؟ منظورت خوردن کباب و تماشای مسابقهی ورزشیه؟
هانا: آره.
مککالی: مثل زندگی خودت؟
هانا: مال من نه! زندگی من مصیبته. یه دخترخونده دارم که روزحیهش خرابه. زنی دارم که رابطهم باهاش رو به افوله. این سومیه. به خاطر همین تمام وقتم رو گذاشتم که دنبال آدمهایی مثل تو باشم. زندگی من اینه.
مککالی: یه روز یه نفر به من گفت، اگه تو مخمصه افتادی، طرفِ چیزی که احساس کردی، ظرف سیثانیه نمیتونی ازش دل بکَنی و ترکش کُنی، نرو!
اگه دنبالم بیای، چطور میتونی زندگی زناشوییت رو نگهداری؟
هانا: جالبه. ببینم تو مرتاضی؟
مککالی: نه یکی رو دارم.
هانا: بهش چی گفتی؟
مککالی: گفتم یه فروشندهام.
هانا: پس اگه یه وقتی در حالی که افتادی توی مخمصه، منو دیدی، مجبوری ولش کنی. بدون خداحافظی.
مککالی: قاعدهش همینه.
هانا: اینم حرفیه.
مککالی: به همین دلیل بهتره هرکدوم بریم دنبال کار خودمون.
هانا: من کار دیگهای ندارم.
مککالی: منم همینطور.
هانا: چیز زیادی ازت نمیخوام.
مککالی: منم همینطور.
هانا: میدونی من یه جور مشکل روحی دارم. تو کابوس میبینم که قربانیهام همه روی میز ولو شدن و همهشون دارن بهم نگاه میکنن. نگاهشون تاریکه. انگار منو مقصر میدونن. زخمهای زیادی دارن توی چشمها و سرشون. بعد یه سری آدمهای ورم کرده میبینم که دو هفته از مرگشون گذشته و همسایهها از بوی تعفن شاکیان.
مککالی: چی میگن؟
هانا: هیچی.
مککالی: هیچی!
هانا: چیزی برای گفتن ندارن. فقط به همدیگه زل میزنن… و به من. کل کابوس همینه.
مککالی: منم بعضی اوقات خوابهایی میبینم که آزارم میده. بعد یههو از خواب میپرم و نفس نفس میزنم و سعی میکنم مطمئن بشم زندهام یا مرده.
هانا: میدونی علتش چیه؟
مککالی: آره! نداشتنِ وقت کافی.
هانا: وقت کافی؟ برای کارهایی که دوست داری انجام بدی؟
مککالی: آره.
هانا: میخوای شروعش کنی؟
مککالی: نه هنوز.
هانا: میدونی من و تو اینجا نشستیم. مثل دو تا آدم معمولی با هم حرف میزنیم. تو کار خودتو میکنی، منم مجبورم کار خودمو بکنم. اما حالا که روبهروی همیم، اگه قدرتشو داشته باشم باید جلوی تو رو بگیرم. با اینکه از این کار خوشم نمیآد. اما بهت میگم که اگه تو یا هرکس دیگه بخواد زنشو بیوه کنه، جلوش رو میگیرم رفیق… تو زمین میخوری.
مککالی: سکه همیشه دو رو داره. شاید تو خوردی زمین. مهم نیست چی میشه. چون تو به هر صورت سر راه من پیدات میشه. ما روبهروی همیم. اما من حتی یک ثانیه هم درنگ نمیکنم.
هانا: شاید درستش همین باشه.
مککالی: فکر میکنم بهتره ما دیگه همدیگه رو نبینیم.
خب یه سکانس از فیلم heat
کارگردان مایکل مان/1995
نیل مک کوالی(رابرت دنیرو)
هانا وینسنت(آل پاچینو)
خیلی عالیه این قسمت تقابل دو تا ....(جای خالی با خودتون)
-------------------
هانا: هفت سال در زندان «فولسام». همراه سه نفر دیگه. گویا «مکنیل» هم بوده. اونقدرها هم که میگن قلدر نیست.
مککالی: مثل این که خبرهی جرمشناسی هستی.
هانا: میخوای از گذشتهها بگم؟ من آدمهای زیادی رو نفله کردم. آدمهایی که خیلی ادعا داشتن، پوزهشونو به خاک مالیدم.
مککالی: پیداس تجربهت تو این زمینه زیاده.
هانا: همهجوره کار کردم.
مککالی: یعنی میگی من برم تو یه میخونه کار کنم و یه خالکوبی رو کتفم بچسبونم که توش نوشته باشه، «از کار افتادهام»؟
هانا: نه اینو نمیگم.
مککالی: خوبه. دوست ندارم عقبگرد کنم.
هانا: پس فرصت رو از دست نده.
مککالی: من تمام تلاشمو میکنم. حقمو میگیرم. تو هم، همون کاری رو بکن که فکر میکنی درسته. سعیت اینه که جلوی آدمایی مثل منو بگیری.
هانا: هیچوقت نخواستی یه زندگی بیدردسر داشته باشی؟
مککالی: چه جوری؟ منظورت خوردن کباب و تماشای مسابقهی ورزشیه؟
هانا: آره.
مککالی: مثل زندگی خودت؟
هانا: مال من نه! زندگی من مصیبته. یه دخترخونده دارم که روزحیهش خرابه. زنی دارم که رابطهم باهاش رو به افوله. این سومیه. به خاطر همین تمام وقتم رو گذاشتم که دنبال آدمهایی مثل تو باشم. زندگی من اینه.
مککالی: یه روز یه نفر به من گفت، اگه تو مخمصه افتادی، طرفِ چیزی که احساس کردی، ظرف سیثانیه نمیتونی ازش دل بکَنی و ترکش کُنی، نرو!
اگه دنبالم بیای، چطور میتونی زندگی زناشوییت رو نگهداری؟
هانا: جالبه. ببینم تو مرتاضی؟
مککالی: نه یکی رو دارم.
هانا: بهش چی گفتی؟
مککالی: گفتم یه فروشندهام.
هانا: پس اگه یه وقتی در حالی که افتادی توی مخمصه، منو دیدی، مجبوری ولش کنی. بدون خداحافظی.
مککالی: قاعدهش همینه.
هانا: اینم حرفیه.
مککالی: به همین دلیل بهتره هرکدوم بریم دنبال کار خودمون.
هانا: من کار دیگهای ندارم.
مککالی: منم همینطور.
هانا: چیز زیادی ازت نمیخوام.
مککالی: منم همینطور.
هانا: میدونی من یه جور مشکل روحی دارم. تو کابوس میبینم که قربانیهام همه روی میز ولو شدن و همهشون دارن بهم نگاه میکنن. نگاهشون تاریکه. انگار منو مقصر میدونن. زخمهای زیادی دارن توی چشمها و سرشون. بعد یه سری آدمهای ورم کرده میبینم که دو هفته از مرگشون گذشته و همسایهها از بوی تعفن شاکیان.
مککالی: چی میگن؟
هانا: هیچی.
مککالی: هیچی!
هانا: چیزی برای گفتن ندارن. فقط به همدیگه زل میزنن… و به من. کل کابوس همینه.
مککالی: منم بعضی اوقات خوابهایی میبینم که آزارم میده. بعد یههو از خواب میپرم و نفس نفس میزنم و سعی میکنم مطمئن بشم زندهام یا مرده.
هانا: میدونی علتش چیه؟
مککالی: آره! نداشتنِ وقت کافی.
هانا: وقت کافی؟ برای کارهایی که دوست داری انجام بدی؟
مککالی: آره.
هانا: میخوای شروعش کنی؟
مککالی: نه هنوز.
هانا: میدونی من و تو اینجا نشستیم. مثل دو تا آدم معمولی با هم حرف میزنیم. تو کار خودتو میکنی، منم مجبورم کار خودمو بکنم. اما حالا که روبهروی همیم، اگه قدرتشو داشته باشم باید جلوی تو رو بگیرم. با اینکه از این کار خوشم نمیآد. اما بهت میگم که اگه تو یا هرکس دیگه بخواد زنشو بیوه کنه، جلوش رو میگیرم رفیق… تو زمین میخوری.
مککالی: سکه همیشه دو رو داره. شاید تو خوردی زمین. مهم نیست چی میشه. چون تو به هر صورت سر راه من پیدات میشه. ما روبهروی همیم. اما من حتی یک ثانیه هم درنگ نمیکنم.
هانا: شاید درستش همین باشه.
مککالی: فکر میکنم بهتره ما دیگه همدیگه رو نبینیم.