نوشته های sayyed
- شروع کننده موضوع sayyed
- تاریخ شروع
دلداده ی وطن
کاربر فوق‌فعال
- ارسالها
- 106
- امتیاز
- 59
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- زنجان
- دانشگاه
- بهارستان
- رشته دانشگاه
- ا
پاسخ : خداحافظ-سلام(نیمچه شعر من 3)
فراق شیرین
فراق شیرین
sayyed
کاربر فوق‌حرفه‌ای
- ارسالها
- 653
- امتیاز
- 298
- نام مرکز سمپاد
- شهيد قدوسي قم
- شهر
- قم
- مدال المپیاد
- کمی شیمی
- دانشگاه
- شريف
- رشته دانشگاه
- مکانیک
پاسخ : خداحافظ-سلام(نیمچه شعر من 3)
سوم:به آرایه ربط نداره ! به نظر شما راوی ماجرا رسوایی رو برای چی و به خاطر چه موضوعی که قراره اتفاق بیفته می دونه؟!
درستهبه نقل از گلبرگ :
سوم:به آرایه ربط نداره ! به نظر شما راوی ماجرا رسوایی رو برای چی و به خاطر چه موضوعی که قراره اتفاق بیفته می دونه؟!
sayyed
کاربر فوق‌حرفه‌ای
- ارسالها
- 653
- امتیاز
- 298
- نام مرکز سمپاد
- شهيد قدوسي قم
- شهر
- قم
- مدال المپیاد
- کمی شیمی
- دانشگاه
- شريف
- رشته دانشگاه
- مکانیک
نگاه ها:
بعضی ها که نگاهت می کنند چنان نگاه نافذ و تیزی دارند که ترجیح می دی نگاهت رو با نگاهشون تلاقی ندی
بعضی ها که نگاهت می کنند چنان خشمی پس نگاهشون خوابیده که از ترس به خودت می لرزی و فکر می کنی الانه که بیاد دو دستی گردنت رو بچسبه و...
بعضی ها که نگاهت می کنند این قدر نگاهشون سرده که مورمورت می شه و یه لحظه ی کوچیک می لرزی
بعضی ها که نگاهت می کنند این قدر نگاهشون ناپاکه که حسابی هوس می کنی بگیریش به باد کتک!
بعضی ها که نگاهت می کنند این قدر نگاهشون بی حسه و عاطفه اس که لحظه بهت احساس خلا مطلق دست میده!
بعضی ها که نگاهت می کنند چنان حضی می بری که دلت می خواد از صبح تا شب زل بزنی تو آیینه ی چشماش! دلت می خواد گرمی نگاهشون رو ازت هیج وقت دریغ نکنن!
بعضی ها که نگاهت می کنند انگار که روی نگاهشون گرد مرگ نشسته باشه، ذهنت رو میبره طرف سیاهی و تاریکی !
بعضی ها که نگاهت می کنند این قدر نگاهشون صمیمیه که انگار رفیق فابریک تر از تو ندارن!
بعضی ها که نگاهت می کنند نگاهشون تا مایه های عاقل اندر سفیهه و او موقع اس که پشت گوشات و نوک دماغت ناخود آگاه قرمز شدن!
بعضی ها که نگاهت می کنند نگاهشون اون قدر طلب کاره که هر کی ندونه فکر می کنه یه خون بهایی چیزی به طرف بدهکاری!
بعضی ها که نگاهت می کنند نگاهشون طوریه که می خوان آدمو(و البته "آدمو")بخورن!(پارازیت: و یکی دیگه پا میشه بهش میگه این جوری که تو نگاهش می کنی تموم میشه بذار
یه چیزی واسه مام بمونه!!)
بعضی ها که نگاهت می کنند اون قدر نگاهشون پاک و شفافه که ناخود آگاه چند ثانیه از زمین کنده می شی و با خودش و نگاش میری رو ابرا...
بعضی هام البته هستند که نگاه نکنند اصولا سنگین ترند!(مث خودم!!) از بس که...
sign=shm
توجه: این متن رو خارج از پسر بودن خودم نوشتم پس می تونید تو از هر فازی(دختر OR پسر) به مسئله نگاه کنید!
بعضی ها که نگاهت می کنند چنان نگاه نافذ و تیزی دارند که ترجیح می دی نگاهت رو با نگاهشون تلاقی ندی
بعضی ها که نگاهت می کنند چنان خشمی پس نگاهشون خوابیده که از ترس به خودت می لرزی و فکر می کنی الانه که بیاد دو دستی گردنت رو بچسبه و...
بعضی ها که نگاهت می کنند این قدر نگاهشون سرده که مورمورت می شه و یه لحظه ی کوچیک می لرزی
بعضی ها که نگاهت می کنند این قدر نگاهشون ناپاکه که حسابی هوس می کنی بگیریش به باد کتک!
بعضی ها که نگاهت می کنند این قدر نگاهشون بی حسه و عاطفه اس که لحظه بهت احساس خلا مطلق دست میده!
بعضی ها که نگاهت می کنند چنان حضی می بری که دلت می خواد از صبح تا شب زل بزنی تو آیینه ی چشماش! دلت می خواد گرمی نگاهشون رو ازت هیج وقت دریغ نکنن!
بعضی ها که نگاهت می کنند انگار که روی نگاهشون گرد مرگ نشسته باشه، ذهنت رو میبره طرف سیاهی و تاریکی !
بعضی ها که نگاهت می کنند این قدر نگاهشون صمیمیه که انگار رفیق فابریک تر از تو ندارن!
بعضی ها که نگاهت می کنند نگاهشون تا مایه های عاقل اندر سفیهه و او موقع اس که پشت گوشات و نوک دماغت ناخود آگاه قرمز شدن!
بعضی ها که نگاهت می کنند نگاهشون اون قدر طلب کاره که هر کی ندونه فکر می کنه یه خون بهایی چیزی به طرف بدهکاری!
بعضی ها که نگاهت می کنند نگاهشون طوریه که می خوان آدمو(و البته "آدمو")بخورن!(پارازیت: و یکی دیگه پا میشه بهش میگه این جوری که تو نگاهش می کنی تموم میشه بذار
یه چیزی واسه مام بمونه!!)
بعضی ها که نگاهت می کنند اون قدر نگاهشون پاک و شفافه که ناخود آگاه چند ثانیه از زمین کنده می شی و با خودش و نگاش میری رو ابرا...
بعضی هام البته هستند که نگاه نکنند اصولا سنگین ترند!(مث خودم!!) از بس که...
sign=shm
توجه: این متن رو خارج از پسر بودن خودم نوشتم پس می تونید تو از هر فازی(دختر OR پسر) به مسئله نگاه کنید!
reza-handsome
کاربر فوق‌حرفه‌ای
- ارسالها
- 617
- امتیاز
- 1,089
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- شهرکرد
پاسخ : نوشته من(نگاه ها)
معنیش خوب بود
ولی از کلماتی توش استفاده کرده بودی که خیلی امروزی بودن و از ادبی بودن یه ذره درش اوورده بود
در کل خوب بود - باریک
معنیش خوب بود
ولی از کلماتی توش استفاده کرده بودی که خیلی امروزی بودن و از ادبی بودن یه ذره درش اوورده بود
در کل خوب بود - باریک
parasto jooon
کاربر فوق‌حرفه‌ای
- ارسالها
- 637
- امتیاز
- 3,481
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- مشهد
- دانشگاه
- مشهد
- رشته دانشگاه
- پزشکی
پاسخ : نوشته من(نگاه ها)
خیلی خوشگل بود....
خوبه همه سمپادیا دست به قلمن....
اتفاقا این که ساده بود به نظر من بیشتر به دل می نشست...
خیلی خوشگل بود....
خوبه همه سمپادیا دست به قلمن....
اتفاقا این که ساده بود به نظر من بیشتر به دل می نشست...
فکر کنم من اینجوریم...
sayyed
کاربر فوق‌حرفه‌ای
- ارسالها
- 653
- امتیاز
- 298
- نام مرکز سمپاد
- شهيد قدوسي قم
- شهر
- قم
- مدال المپیاد
- کمی شیمی
- دانشگاه
- شريف
- رشته دانشگاه
- مکانیک
نگاه ها
شما از کجا می دونی نگاهت کدوم طعم رو داره؟! باید از یه نفر بپرسی!
نگاه خودم رو فکر نکنم تو هیچ کدوم از این ها جا بدم!!
خوبه یه نفر پیدا شد که از نوشتن من خوشش بیاد...به نقل از parasto jooon :خیلی خوشگل بود....
خوبه همه سمپادیا دست به قلمن....
اتفاقا این که ساده بود به نظر من بیشتر به دل می نشست...
فکر کنم من اینجوریم...
شما از کجا می دونی نگاهت کدوم طعم رو داره؟! باید از یه نفر بپرسی!
نگاه خودم رو فکر نکنم تو هیچ کدوم از این ها جا بدم!!
sayyed
کاربر فوق‌حرفه‌ای
- ارسالها
- 653
- امتیاز
- 298
- نام مرکز سمپاد
- شهيد قدوسي قم
- شهر
- قم
- مدال المپیاد
- کمی شیمی
- دانشگاه
- شريف
- رشته دانشگاه
- مکانیک
بدون...
(بر خلاف بقیه توضیحی ندارم)
مرد، خسته و تنها در حال قدم زدن بود. خودش هم نمی دانست از دست چه خسته شده یا کی ترکش کرده که تنها شده!
چند وقتی بود که عاشق شده بود اما این وسط معشوقی در کار نبود!
البته همه ی علایم رو داشت!
درد فراق رو از اعماق وجودش حس می کرد!
نامه های عاشقانه اش خیس اشک بود!
شاید بعضی وقتا دلش برای عشقش تنگ می شد!
اما این وسط معشوقی در کار نبود!
از نظر خودش که اشکالی نداشت!
"مگه نمی شه عاشق بود و از این عشق لذت برد؟"
مرد حتی وصال رو هم حس کرده بود!
حس کرده بود که حالا می تونست درد فراق رو بچشه! از چیش رو خودش هم نمی دونست!
مرد، دل گرفته تو کوچه پس کوچه ها قدم می زد. خودش هم نمی دونست دل گرفتن دلیل می خواد یا نمی خواد!
برایش شعر عاشقانه هم سروده بود! این یکی رو شاید زیر سیبیلی رد می کرد که این که دیگه اشکالی نداره !
دلش می خواست مجنون هم بشه اما دیگه برای این توجیه مناسبی پیدا نکرد..
* مرد هیچ وقت سعی نکرد کسی رو پیدا کنه.
sign=shm
(بر خلاف بقیه توضیحی ندارم)
مرد، خسته و تنها در حال قدم زدن بود. خودش هم نمی دانست از دست چه خسته شده یا کی ترکش کرده که تنها شده!
چند وقتی بود که عاشق شده بود اما این وسط معشوقی در کار نبود!
البته همه ی علایم رو داشت!
درد فراق رو از اعماق وجودش حس می کرد!
نامه های عاشقانه اش خیس اشک بود!
شاید بعضی وقتا دلش برای عشقش تنگ می شد!
اما این وسط معشوقی در کار نبود!
از نظر خودش که اشکالی نداشت!
"مگه نمی شه عاشق بود و از این عشق لذت برد؟"
مرد حتی وصال رو هم حس کرده بود!
حس کرده بود که حالا می تونست درد فراق رو بچشه! از چیش رو خودش هم نمی دونست!
مرد، دل گرفته تو کوچه پس کوچه ها قدم می زد. خودش هم نمی دونست دل گرفتن دلیل می خواد یا نمی خواد!
برایش شعر عاشقانه هم سروده بود! این یکی رو شاید زیر سیبیلی رد می کرد که این که دیگه اشکالی نداره !
دلش می خواست مجنون هم بشه اما دیگه برای این توجیه مناسبی پیدا نکرد..
* مرد هیچ وقت سعی نکرد کسی رو پیدا کنه.
sign=shm
marlik
کاربر حرفه‌ای
- ارسالها
- 519
- امتیاز
- 717
- نام مرکز سمپاد
- شهید صدوقی
- دانشگاه
- پلی تکنیک
- رشته دانشگاه
- مهندسی صنایع - صنایع
پاسخ : بدون...
" تکیه کرده بود به دیوار
داشت چرتکه مینداخت ببیند بستانکار میشود یا بدهکار ...
در بازی ِ عشق ... !!
بیچاره عشق را به عدد ِ محدود نسبت میداد "
مخفف ِ اسم ِشه دیگه
" تکیه کرده بود به دیوار
داشت چرتکه مینداخت ببیند بستانکار میشود یا بدهکار ...
در بازی ِ عشق ... !!
بیچاره عشق را به عدد ِ محدود نسبت میداد "
مخفف ِ اسم ِشه دیگه