ماه عسل

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohsenbarzegar
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : ماه عسل

بچه ها بهتون رحم کردم دیروز برنامه رو ندیدم یه برنامه درست حسابی شد و سوژه ش خوب بود..انقده دلم میخواست بیام ببینم ولی گفتم شما ها گناه دارید..گرفتم خوابیدم و ماه عسلو ندیدم تا شما یه برنامه خوب ببینید..من چه فداکارم..
 
پاسخ : ماه عسل

برنامش خوبه اما تیتراژش را دوست ندارم امسال.پارسال مجریش خوب نبود ولی تیراژش خیلی بهتر از امسال بود.
 
پاسخ : ماه عسل

هه بازم یه برنامه خوب که من ندیدم. :|

مثه اینکه فقط گنداش نصیب منه.. 8-|
 
پاسخ : ماه عسل

به نقل از شـب بو :
هه بازم یه برنامه خوب که من ندیدم. :|

مثه اینکه فقط گنداش نصیب منه.. 8-|
دیروز که ندیدم
خب الان خیلی شیک و مجلسی میرم نگاه کنم :-w وای به حالش اگه .. :-"
 
پاسخ : ماه عسل

به نقل از کهکشان -A.R :
دیروز که ندیدم
خب الان خیلی شیک و مجلسی میرم نگاه کنم :-w وای به حالش اگه .. :-"
من كه حس كردم امروز هوب نيس،اومدم اينجا.
 
پاسخ : ماه عسل

اون آقا ـه چه خوش‌صحبت بود. :‌دی :‌-‌"
×من همیشه واسه‌م سواله که الانم خدایی‌نکرده خدایی‌نکرده اتفاق مشابهی بیفته؛ همون‌قدر که قبلاً از این آدما بوده الانم خواهد بود.
 
پاسخ : ماه عسل

این آقاهه که کت و شلوار طوسی پوشیده بود خیلی شیرین صحبت میکرد ;;)
اون خاطره هه ک درمورد " یا ابوالفضل " گفت هم خیلی باحال بود کلی خندیدم :)) دمش گرم ;D
 
پاسخ : ماه عسل

وای چه باحال بود . خیلی قشنگ حرف میزد این کت و شلوار طوسیه :-" بعبارتی اقای شیروالی
خیلی هم خندیدم :))
عاقا این میگفت اهوازیم ولی مرامش که ابادانی بود ;D من یاد فامیلامون اونجا افتادم 8-^


دو نفر اورده بودن از رزمنده ها که اسیر هم بودن یه مدت و از 13 سالگی رفته بودن
ولی خیلی ادمای شیرینی بودن و خیلی بامزه حرف میزدن :-"
جعل عدد شناسنامه که حروفیش رو یادش رفته بود :-" 13 تا خواهر برادر :-" تیکه هایی که مینداختن با علیخانی :))

کسی بود کامل تر تعریف کنه من تیتری گفتم ;D
 
پاسخ : ماه عسل

عاغا هرکی با این آقای شیروالی زندگی کنه هیچوخ پیر نمیشه :)) اصن فوق العاده بود ! پیشنهاد : یه برنامه ساخته بشه هر شب بیارنش خاطرات جنگ رو تعریف کنه B-)عالـــــــــی بود ... ;D
ممنون از بچه های ماه عسل واقعن و ممنون از احسان اجرا امشب عــــــــــــالی بود :)

خلاصه :
اول برنامه 2 نفر رو آورده بون که هردوشون اهوازی بوده و از حدود 13 سالگی رفته بودن جنگ و توی کربلای 4 (یا5 دقیقا نمیدونم ;D ) اسیر شده بودن . آقای شیروالی (با تشکر از پست بالا :-" ) بیشتر از خاطراتشون گفتن و اینکه چطور رفتن جنگ چطور گذشته و چطور اسیر شدن (پیشنهاد :حتمن حتمن دانلود کنید ببینیدش از دستش میدید ;D ) یه مقدار هم اون یکی آقا از خاطرات اسیر شدنشون گفتن.زمانی که این دو نفر توی بیمارستان عراقیا بودن یه آقایی(با یک فامیلی سخت :-" ) اونجا بودن که پاشون تیر خورده بوده.این آقا خوزستانی بودن و عربی رو خیلی عالی بلد بودن و از اونجایی که توی بیمارستان با دکترا و اینا عربی حرف میزدن اینا میفهمن که عرب زبانه و پاش رو به جای معالجه قطع میکنن X_X در قسمت دوم برنامه همون آقا رو آوردن و اینا همدیگرو دیدن و ...
یه داستان خیلی جالبی که امشب تعریف شد این بود که یه آدم بسیار بی خود و (به روایت خودشون) زبون نفهمی اونجا بوده که کلا بهش میگفتن یه گردان رو بزن سه تا گردان رو نفله میکرده :-L و همه رو با کابل میزده و شکنجه میداده و ... چند وقت پیش همون آقایی که پاشو قطع کرده بودن میبینتش که داشته تو بستان (یه جایی در جنوب ) با زنش گدایی میکرده :| و اینه که میگن چوب خدا صدا نداره بعله :>
 
پاسخ : ماه عسل

برنامه امشبشون خیلی باحال بود >:D<
مخصوصا این آقا غلامرضا(آقای شیروالی)خیلی باحال حرف میزد
عاشق لهجه آبادانیش بودم ;D (اهوازی بود اما آبادانی حرف میزد :-")
قشنگ خاطره تعریف میکرد اصلا هم نمیزاشت احسان حرف بزنه :))
او دوستش هم اصلا بیچاره فرصت نکرد زیاد حرف بزنه خیلی مختصر داستانش تعریف کرد
فک کنم تنها برنامه ای بود که احسان کم حرف زد :))
اون آقای عَبِد بود؟؟؟؟ که اذیتشون میکرد هم خیلی خوب حالش گرفته شد
من اگه جای اون آقاهه بودم تا میتونستم عَبِد رو میزدم تا حال کنم (در این حد کینه ای :-")
خلاصه به قول بالایی حتما دانلود کنید جاهای خنده دار زیاد داشت من که تو کل برنامه اینجوری ;D بودم
 
پاسخ : ماه عسل

به نقل از دخــتر خــورشیــد :
یه داستان خیلی جالبی که امشب تعریف شد این بود که یه آدم بسیار بی خود و (به روایت خودشون) زبون نفهمی اونجا بوده که کلا بهش میگفتن یه گردان رو بزن سه تا گردان رو نفله میکرده :-L و همه رو با کابل میزده و شکنجه میداده و ... چند وقت پیش همون آقایی که پاشو قطع کرده بودن میبینتش که داشته تو بستان (یه جایی در جنوب ) با زنش گدایی میکرده :| و اینه که میگن چوب خدا صدا نداره بعله :>

و جالب‌تر این بود که اون آقا از در بخشش وارد شده بود و حتی بهش کمک کرده بود، نه از در انتقام!

× من برنامه‌ی دیشب رو درست‌وحسابی ندیدم. وقتی احسان از اون خانوم خواستگاری کرد، چی گفت دقیقاً؟ یادمه یه همچین‌چیزایی پرسید: «اگه من الان از شما برای ایشون خواستگاری کنم، شما چی میگید؟» بعد در جواب چی گفت؟ همون اول قبول کرد؟ البته به نظرم قبل‌ش یه هماهنگی‌هایی داشتن. فکر کنید یهو اون وسط میگفت نه! :))
 
پاسخ : ماه عسل

اون دختره که از سرطان‌ش حرف می‌زد...
من جداً از خودم خجالت می‌کشم. :/
 
پاسخ : ماه عسل

خلاصه لطفا :دی
ارزش داره ببینم تکرارشو؟
 
پاسخ : ماه عسل

وااااااااای صحنه آخرش خوراک بود اصن ;))

احسان با اون نی نی یه!! :x

آره ارزش دی ال داره

اصن ب خودت میارتت :-"
 
پاسخ : ماه عسل

قشنگ بود ولی کاش مامانِ منم یکم امید داشت :-<

این برنامه ها رو می بینه وایمیسه گریه اما بازم هیچ تلاشی نمیکنه :(

+خوب بود بسی
 
پاسخ : ماه عسل

چقد اون خانومه قشنگ حرف میزد...

میشد حرفاشُ کتاب کرد حتی 8-^

" من با پاهای فکرم راه میرم" 8-^

+ اون قسمت آخر ک خانوم جعفری بغض ب گلو میگفت چطوری ب خودتون حق میدین بگین تو ک میمیری... دیگه چرا فلان کارُ میکنی...
 
پاسخ : ماه عسل

ما مهمون داشتیم اول برنامه هیچکس توجه نمیکرد ولی آخرای برنامه جو ب شدت سنگین شده بود و فقط صدای آه همه بود که بضی موقعها میومد ...خدا از این امید و پشتکارا ب ما بده (تو رو خدا نگا کن همش دست ب دامن خداییم ...)
 
Back
بالا