خب بعد مدت ها یه کتاب خوندم!
توفان سوار، جلد چهارم ریگانت از دیوید گمل فقید
از اونجایی که گمل کتاب بد نداره طبیعتا اینم بد نبود و مثل همیشه خیلی عالی داستان رو روایت کرد. تنها نکته عجیب به نظر من این بود که آخر داستان وضعیت چن تا شخصیت مهم مشخص نشد مث قبلا که مشخص می کرد، مث ریون هارت مثلا و خب حدسی که میزنم اینه که شاید میخواسته این مجموعه رو ادامه بده و نرسیده!
در مجموع سری ریگانت، واقعا سری قشنگی بود، مخصوصا دو جلد اول، و اینکه به سمت جلد 3 و 4 که اومد یه کم ضعیف تر شد مخصوصا جلد آخر ولی بازم خوب بود.
خب سه گانه جان شانوی گمل رو تموم کردم! بخوام کوتاه بگم وات اِ گِرِیت مسترپیس!
به فنا رفتم از خوبی داستانش! یه جا از داستان چیزی رو لو داد که من میخواستم عربده زنان از جا بپرم و همینجور که میدوم سرمم بکوبم تو دیوار ولی خب ساعت 6 صب بود و دوستان خواب بودن! در این حد بگم که من بعد رِد وِدینگ انقدر پشمام نریخته بود تو یه صحنه! دوس داشتم گمل کنارم باشه برگردم بهش بگم وات د فاک دود؟! وات جاست یو دو تو می؟!
از این نقطه اوج داستان که بگذریم در مجموع کتابش واقعا عالی بود، ترکیب وسترن و جادو و حتی دین! و چه کرد با دین گمل، مخصوصا تو جلد 2!
انسان شناسی زیست شناختی
با اینکه کتاب قدیمی بود اما خیلی جالب بود برام سعی میکنم یه کتاب جدیدی با این موضوع پیدا کنم که لغات امروزی تری داشته باشه متنش روون باشه
در انتظار گودو
ساموئل بکت
اصغر رستگار
نشر نگاه
خوب بود. همین.
هم دوست داشتم و هم نه
از اون نمایشنامه ها که آدم دلش میخواد وسطش از لحاظ روحی بالا بیاره
ته انتظار پوچ
این رو از خود سایت نشر نگاه برداشتم که متنیه از خود بکت
“من نمى دانم گودو کیست؟ من حتى نمى دانم که او وجود دارد یا نه؟ من حتى مطمئن نیستم که شخصیت هاى نمایشنامه ام که انتظار آمدن گودو را مى کشند قلباً به وجود او ایمان دارند یا خیر. تمام چیزى را که مى دانم در نمایشم عنوان کرده ام. مى دانم که چیز زیادى نیست؛ اما براى من کافى است. حقیقت آن است که من حتى به کمتر از آن هم رضایت مى دادم…”
ساموئل بکت
چروکیده
اسم نویسندهاش یادم نمیاد. به جز فصلی که در سکوت با ننهاش حرف میزنه بقیهش خوب نبود
نفرین زمین
جلال آل احمد
اصطلاحات قدیمیش زیاد بود. بعضی جاهاشو نفهمیدم. داستانم زیاد سر و ته خاصی نداشت فقط یه جور بازنمایی بود. زیاد دلکش نبود البته شاید به خاطر کمسوادی من باشه که بهم نچسبیده. دوتا چیزش برام جالب بود: یکی توصیفاتش که در قالب جملهنبودن. یکی هم شخصیتا که هرکدوم خلوت خودش و افکار خودش و حتی تیکهکلامای خودشو داشت
ماجرای فضا
آیزاک آسیموف
اولش با یه اتفاق شروع میشه کهکل داستان درگیر اینید که بفهمید جریانش چی بوده. در این زمان زمین سیارهای رادیواتکیویته است و میلیونها تمدن ماوراءزمینی هست. حالا اونها حتی نمیدونن که زمین مبدا پیدایش بشر بوده و حتی نمیدونن زمین چیچی هست. ولی زمین هیچ نقشی تو این داستان نداره و ماجرای اصلی ماجرای یه سیارهی مستعمره و محصول منحصر به فرد اون، برترین پارچهی دنیاهای فضایی و شرایط اون سیاره است. این سیاره و جمعیت نیممیلیاردیش در خطر نابودیه و حالا همه چیز به دانستههای یه دیوونهی زمینی یعنی "ریک" بستگی داره.
قصد دارم تو عید حداقل ۱۰ تا کتاب دیگه از ایزاک آسیموف بخونم.
سقوط
آلبر کامو
رمانی فلسفی است که از زبان ژان باتیست کلمانس که وکیل بوده و اینک خود را «قاضی توبهکار» میخواند روایت میشود. او داستان زندگیاش را برای غریبهای اعتراف میکند.
چیزی که خیلی درمورد این کتاب دوست داشتم این بود که در حالی که ژان باتیست کلمانس داستان زندگیش رو تعریف میکنه خواننده به خودش برمیگرده و همراه با اون مروری روی زندگی خودش میکنه و به مقصود نویسنده میرسه