آن هنگام که نفس هوا می شود /پل کالاتینی
داستان واقعی از یک رزیدنت جراحی مغز و اعصاب که مبتلا شدنش به سرطان ریه و دست و پنجه نرم کردنش با مرگی که تا بحال به دیگران در فرار کردن ازش کمک میکرده و حالا خودش گرفتارش شده، باعث میشه بیشتر مفهوم مرگ و زندگی و بیمار و بیماری و... رو درک کنه و بدنبال کارهایی باشه که به باقی مونده عمر معنا بده.
خوندنش برای همه پزشکها و دانشجوهای پزشکی توصیه میشه.
پر از نکاتیه که نشون میده یک پزشک خوب و متعهد چه فاکتورایی باید داشته باشه.
قسمتهایی از کتاب:
بهای اینکه خودم را وقف موفقیت کنم سنگین بود،و شکست های گریزناپذیر، احساس گناهی غیر قابل تحمل به همراه داشت. این فشارها هستند که باعث می شوند پزشکی مقدس و در عین حال تحمل ناپذیر باشد؛ برای پذیرای رنج دیگری بودن، گاهی باید زیر فشار خرد شد.
*********************
یک چیز را فهمیده بودم که در آثار بقراط، ابن میمون یا اوسلر میدا نمی شد: وظیفه پزشک این نیست که مرگ را به تاخیر بیندازد یا بیماران را به زندگی سابقشان برگرداند، بلکه ما باید بیمار و خانواده اش را که زندگی شان از هم پاشیده است، در آغوش بگیریم و کاری کنیم تا آنها دوباره بتوانند بایستند و به زندگی خودشان معنا بدهند.
**********************
راه پیش رویم روشن بنظر می رسید اگر فقط می دانستم چند ماه یا جند سال از زندگی ام باقی مانده است.
می دانستم اگر سه ماه باشد، وقتم را با خانواده می گذراندم.اگر یکسال باشد کتابی مینوشتم. اگر ده سال، برمیگشتم تا بیماری ها را درمان کنم.
این حقیقت که باید فقط در امروز زندگی کنی کمکی نمی کرد.
قرار بود من با این یک روز چه کنم؟