بگذار كه در حسرت ديدار بميرم در حسرت ديدار تو بگذار بميرم
دشوار بود مردن و روي تو نديدن بگذار به دلخواه تو دشوار بميرم
بگذار كه چون شمع كنم پيكر خود آب در بستر اشك افتم و ناچار بميرم
بگذار شوم سايه ي ايوان بلندت سويت خزم و گوشه ي ديوار بميرم
تا بوده ام اي دوست وفادار تو بودم بگذار بدان گونه وفادار بميرم
یه مناظره ی زیبا و جالب بین ابراهیم صهبا و سیمین بهبهانی نمیدونم باید تو این تاپیک میزاشتمش یا نه
. اما قشنگه بخونین
یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم
سیمین بهبهانی
جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :
یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی
بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی
من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی
کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی
جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا :
گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم
یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟
گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم
جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :
دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی
در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی
شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی
تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا
ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را
جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا :
صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست
وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست
گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین
کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست
صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست
سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی
دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست
با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی
بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟
دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی
زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست
صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال
چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست
عتاب شمس الدین عراقی به رند تبریزی:
ای رند تبریزی چرا این ها به آن ها می کنی
رندانه می گویم ترا ،کآتش به جان ها می کنی
ره می زنی صهبای ما ای وای تو ای وای ما
شرمت نشد بر همرهان ، تیر از کمان ها می کنی؟
سیمین عاشق پیشه را گویی سخن ها ناروا
عاشق نبودی کین چنین ، زخم زبان ها می کنی
طشتی فرو انداختی ، بر عاشقان خوش تاختی
بشکن قلم خاموش شو ، تا این بیان ها می کنی
خواندی کجا این درس را ، واگو رها کن ترس را
آتش بزن بر دفترت ، تا این گمان ها می کنی
دلبر اگر بر ناز شد ،افسانه ی پر راز شد …
دلداده داند گویدش : باز امتحان ها می کنی
معشوق اگر نرمی کند ، عاشق ازآن گرمی کند!
ای بی خبر این قصه را ، بر نوجوان ها می کنی؟
عاشق اگر بر قهر شد ، شیرین به کامش زهر شد
گاهی اگر این می کند ، بر آسمان ها می کنی؟
او داند و دلدار او ، سر برده ای در کار او
زین سرکشی می ترسمت ، شاید دکان ها می کنی
از (بی نشان) شد خواهشی ، گر بر سر آرامشی بازت مبادا پاسخی ، گر این ، زیان ها می کنی
من آن روز می گفتم
که:« از مار می ترسم.»
و تاکید می کردم
که :«بسیار می ترسم.»
به بازی طنابی را
تن مار می کردی
من آشفته می گفتم:
«از این کار می ترسم!»
چو بر دوش می بستی
دو مار دروغین را
به فریاد می گفتم
که:« بردار می ترسم!»
تو گفتی که:« ضحاکم!»
من از درد نالیدم
که :«جابر جبون جانی
جوان خوار! می ترسم!»
تو خندیدی و گفتی
که :«بازی است» من گفتم:
«ز بازی که انجامد
به کشتار می ترسم.»
گرفتند جان ماران
تو را خنده وحشت شد
گرفتی ز دامانم
که :«مگذار می ترسم»
سر از یاس جنباندم
نگاهم نشانی شد
ز در ماندگی یعنی:
به ناچار می ترسم
پی پاس خود زان پس
بسا مغز برکندی
من از مار اینک نه
که از یار می ترسم...
شاعر شهیر پارسی گو ، بانو سیمین بهبهانی در گذشت..
چه سال بدی یود امسال ؛ استاد پاریزی ، استاد لطفی ، حالا هم بانو بهبهانی
هر چی میخوایید در مورد ایشون و شعرشون بگید اینجا...
سیمین بهبهانی ساعات اولیه امشب بر اثر ایست قلبی و تنفسی دار فانی را وداع کرد.
علی بهبهانی، پسر ارشد سیمین بهبهانی در گفتوگو با خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) گفت: با همه تلاش پزشکان، متأسفانه ساعت یک بامداد مادرم درگذشت.
او افزود: حال مادر دیروز عصر اندکی بهتر شده بود و ما فکر میکردیم او متوجه اتفاقات اطرافش است اما متأسفانه مثل شعله شمع که بالا میگیرد و بعد خاموش میشود، یک بامداد از بیمارستان خبر دادند که او درگذشته است.
علی بهبهانی گفت: در حال تصمیمگیری برای انتخاب محل آرامگاه مادر هستیم و در حال حاضر نیز پیکر او در سردخانه بیمارستان است.
خبر درگذشت سیمین بهبهانی از سوی کادر بیمارستان محل بستری وی نیز تأیید شد.
به گزارش ایسنا، سیمین بهبهانی از 15 مرداد ماه به کما رفت و در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان بستری بود.
به دنبال بستری شدن این شاعر غزلسرا، پیشتر شایعاتی زودهنگام از درگذشت وی در برخی رسانهها انتشار یافته بود که از سوی خانواده بهبهانی تکذیب شد.
22 مرداد ماه سیدعباس صالحی، معاون فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به همراه افشین علاء و فاطمه راکعی برای عیادت از این شاعر به بیمارستان رفتند. مهدی قزلی، مدیر بنیاد شعر و ادبیات داستانی نیز در این دیدار حضور داشت.
سیمین بهبهانی زادهی سال 1306 در تهران است و از میان آثار او میتوان به «سهتار شکسته»، «جای پا»، «چلچراغ»، «رستاخیز» و «یک دریچه آزادی» اشاره کرد.
_________
آن که رسوا خواست ما را، پیش کس روا مباد!
وان که تنها خواست ما را، یک نفس تنها مباد!
آن که شمع بزم ما را با دَمِ نیرنگ کشت
محفلش، یارب، دمی بی شمع شب فرسا مباد!
سیمین بهبهانی :
وصیت کرده ام بعد از مرگم؛ همراه من
دوتا فنجان چای هم دفن کنند!!
شاید صحبت های من با خدا به درازا کشید...
بهرحال دلخوریها کم نیست ازبندگانش ...
همانهایی که بی اجازه واردشدند
خودخواهانه قضاوت کردند
بی مقدمه شکستند
وبی خداحافظی رفتند!
بزرگ بانوی غزل فارسی
ایشون اون موقع که همه رسانه ها بهشون حمله برده بودن با مهربانی شعری رو نسبت به اونایی که بهشون فحاشی کرده بودن سرودند، که همه افراد به عظمت روح و غنای شخصیتشون پی بردند. مار اگر خانگی است، در امان می گذارمش،
گرچه بیداد میکند، همچنان دوست دارمش."
جا دارد او را ملک الشعرای مردم برگزینیم، چه تنها این لقب را بر قامت شعر او برازنده است.
کسی اطلاع داره مراسم خاکسپاریشون فردا از کجائه؟ و دقیقا چه ساعت و زمانی؟ مکانش معلوم هست؟ امامزاده طاهر کرج شد یا بی بی سکینه؟
پ.ن : خاکسپاری از ساعت 9 صبح از تالار وحدت شروع میشه؛ بعد میرن بهشت زهرا
مناظره ایشون با آقای صهبا واقعن خواندنی و زیباست توصیه می کنم حتمن بخونیدش
فایل صوتی اش رو هم می تونید از لینک زیر دانلود کنید:
http://archive.org/download/BAZMSH1/BAZM%20SH%205.mp3
همایون شجریان همچنین در پیام تسلیتی برای درگذشت این شاعر غزلسرا نوشته است:[/size]«چه میتوان کرد وقتی معشوق، سیمینِ همیشه عاشق را صدا میزند. وقتی لحظه دیدار فرامیرسد.آن زمان که خواندن را با هوای گریهات آغاز کردم، کلام تو صدای مرا تا گرمترین و امنترین نقطه قلبها برد و در این شبها که چرا رفتیات را بر صحنه فریاد میکشم، باز این نگین شعر توست که بر صحنهها میدرخشد. این چه سرّی است در سرنوشت من که هر بار با شعر تو محبوب میشوم. در فهم من تنها جادوی عشقی است که در شعر تو زندگی میکند. رفتی و وطنی در سوگت نشست.»