من اما به گونه ای به قتل رسیده بودم که نه بوسه ها و نوازش ها امیدوارم می کرد و نه مشت ها و لگدها، ویران. من فقط بودم بی آنکه باشم. من فقط می رفتم، بی آنکه نیست شوم. من فقط می مردم بی آنکه دفن شوم...
عشق فراترین تجربه حسی است نه شهود است نه میل انسان ، فرای جان است ویژگی ثنویت هم نیست خوداگاهی ما است که با مخالفت با مغز میپردازد و این مخالفت بر خلاف امیال سودا آور نیست که بعد ان ارزوی و افسوس انجام ندادنش را بخوریم بلکه غرق میشویم در ان و ارزوی میکنیم کاش زودتر عشق ما را به خود می بلعید زیرا ما را به ثبوت ازلی می رساند و غایت عصیان همین است که با تفکر وشوریدن بر دورهای پوچ زندگی به ان میرسم اما عشق بی تفکر به ان غایت میرسد آری عشق ازاد ساختن امیال نیست خود عصیان است
آلبر کامو
حالا ما هی حرفش را میزنیم
هی تئوری میبافیم
هی راهکار نشان میدهیم
هی ادایش را در میآوریم
هی به روی خودمان نمیآوریم
هی هی هی....
ولی دل کندن،
یکچیزِ سختِ ناشدنیای است آقاجان...
انقدر راحت به آدم ها نگویید
بهتر که تمام شد! راحت شدی!
شما که نمیدانید در دلش چه میگذرد...