بهترین خاطراتتون با والدینتون

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع HHH
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : بهترین خاطراتتون با پدرتون

من و بابام خیلی با هم صمیمیم .. البته شاید بعضی اوقات بابام از دستم عصبانی شه ( به خاطر بعضی مسائل ) ولی خب هر لحظه ای که بابامم برام یه خاطرست .. بابی من خیلی آدم پایه ای .. مسافرت ، بیرون ، کلا نسبت به سنش از لحاظ قیافه خیلی جوونتره ..

ولی خب یه باز یادم تو حیاط خونمون داشتیم با مامان و بابام هفت سنگ بازی میکدیم من همینطور که داشتم میدویدم بابام آمد توپ رو بهو بهم زد ماشالله اینقدر سفت بود که از هوش رفتم اما بعدش جیم شدم رفتیم بیرون دور زدیم ...
بابام وقتی بچه بودم همیشه میگفت مهتاب از افراد منه یعنی با همیشه باهمیم ..!! تو خونه به من میگه گوریو ( یه اسم ساختگیه ولی خب خیلی مسخرست امابامزه )یا خنگ خدا ( البته بعضی اوقات )
----------------------

معمولاشبا وقتی قرار یه شام ساده درست کنیم بابم میشه آشپز منم دستیار و بهم بعضی نکات رو میگه که البته خیلی مسخرست و من همش میخندم ..اونوقت شام مییشه شام مهتاب !!
 
پاسخ : بهترین خاطراتتون با پدرتون

بابای منم وقتایی که حوصله داشته باشه آدم پایه ایه >:D<
بچه که بودیم و یه کم ابعادمون از این کمتر بود ( ;D) با من و داداشم وزنه می زد ;D
 
پاسخ : بهترین خاطراتتون با پدرتون

يادمه يه بار وقتي با بابام رفته بودم مترو (بابام تو مترو كار ميكرد) براي انجام يه كاري مجبور شدم پشت سرش تو قسمت اداري ره بيفتم
وقتي به هركدوم از همكاراش ميرسيد شروع ميكرد با زبون خودش باهاش صحبت و احوال پرسي كردن و جالب اينجا بود كه همكاراش مال يكي دو جا نبودن كه حد اكثر لازم باشه دو يا سه زبون رو بلد باشي بلكه هر كدوم از يه جاي متفاوت اومده بودن و جالب تر اينجا بود كه بابام تو صحبت كردن كم نمياورد!
فكر كنم اون روز پدرم حد اقل 10-12 تا زبون و لهجه ي متفاوت رو استفاده كرد !
خيلي از دوستاش بهش ميگفتن برخورد تمدن ها!!!
 
پاسخ : بهترین خاطراتتون با پدرتون

یه شب که داشتم زار می زدم
اومد نشست برام شعر خوند
"کس شمار درد و داغ سینه ام داند ؟ نداند ! "
و اونقدر با هم بحث کردیم _ من باب فلسفه و سیاست _
که یادم رفت دردم چی بود ...

و اوقدر منو خندوند که دیگه به علت گریه فکر نکردم !
 
پاسخ : بهترین خاطراتتون با پدرتون

خوب اما نه بهترين......

روزي كه در جواب پرخاشم لبخند زد نقطه سر خط
 
پاسخ : بهترین خاطراتتون با پدرتون

خاطره که خیلی زیاده !! همشم خوبـــ ! ;D
یادمه بچه که بودیم جمعه ها روز "کار جالب" بود !
یعنی بازی میکردیم ، یا چیز میساختیم ... بازی های غیرمعمول!
مثلاً بابام داده بود نجا قطعه های چوب رو در ابعاد مساوی ساخته بود ... بعد اونا رو به صورت هرمی میچیدیم !
بعد باید هر کس یکی از چوب هارو طوری برمیداشت که بقیه ی چوب ها نیفته ! ;D
یا بطور مثال یادمه یه بار تو حیاط چادر درست کردیم ... رفتیم توش !!! اینقده کیف داد که نگوو !( بچه بودیم باو ! ;D :-")
 
پاسخ : بهترین خاطراتتون با پدرتون

وقتی بچه بودم با بابام کشتی می گرفتم!!خیلی حال میداد
وقتایی هم که بابام برام "قصه های من و بابام"رو می خوند هیچ وقت یادم نمی ره(یادش بخیر) :-<
ولی حالا...
 
پاسخ : بهترین خاطراتتون با پدرتون

سه ماهه که هر ماه پول اینترنت بیشتر میشه
بهم یک نگاه میکنه
چهار ستونه تنم میلرزه
از خودم خجالت میکشم :-<

با این حال همین دو دقیقه پیش گفت دخترم فردا یادم بنداز ساعت چهار بریم واسه نصب ای دی اس ال
احساس میکنم میخوام ای دی اس ال رو بکوبم تو سر خودم
بگم
احـــــــــــــــــــــــــــــمـــــــــــــــــــــــــــــــــــق :(
 
پاسخ : بهترین خاطراتتون با پدرتون

بهترينش... :-? شبايي كه ميريم شهركرد شبا با اين كه زياد علاقه‌اي به نجوم و آسمون و اينا نداره تا 3 و 4 ميمونه تا من خسته ميشم ميگم بريم ;D
 
دستش تو دستم ... با یک خورشید که همه جا رو روشن می کنه ...

وقتی خاطراتتون رو می خونم، بهتون حسودیم می شه ... :)
راستش رو بخواید، من هیچ تصوری از پدرم ندارم !
شاید به خاطر این که 7 ساله از وجودش محرومم ... شاید به این خاطر که وقتی در عوض یک اسکناس 1000 تومنی ازم یک بوس نا قابل می خواست، فقط به اون اسکناس فکر
می کردم ... شاید به این خاطر که وقتی قلک سفالیمو می شکوندم و اسکناس های سبز اون بیرون می ریخت، به کم بودنش اعتراض می کردم ... شاید به خاطر اینکه وقتی اولین کسی بودم که همیشه اون رو سوار ماشین نوش می کرد، فقط به صندلی جلو فکر می کردم ... شاید به این خاطر که وقتی کیف مدرسه دستم بود و اولین بار برای کلاس اولی ها سخنرانی می کردن، کسی نبود که دوربین دستش بگیره و وقتی توی جمعیت فقط دنبال اون می گردی، برات دست تکون بده ... شاید هم ...

از یه بچه ی 6 ساله چه انتظاری می شه داشت ؟!! از کسی که هیچ تصوری از دنیای بیرونش نداره ؟!! از کسی که همه چیز رو رنگی می بینه ؟!! از کسی که عشقش به اسباب بازی های پلاستیکیش بستست ؟!! از کسی که فقط به بستنی ای فکر می کنه که بابا بعد از هر بار بحث با مامان و فقط به بهونه ی بیرون زدن از خونه بهش می ده ... ؟!!
کسی که زندگیش رو توی نقاشی های ناشیانش شرح می ده ؟!! و حالا تنها می تونم ازش نقاشی بکشم ... دستش تو دستم ... همه جا سبز و پر از چمن ... با یه قصر عظیم سفید ... و یک خورشید که همه جا رو روشن می کنه ...

وقتی به عکساش نگاه می کنم ... حس می کنم نمی شناسمش ... احساس می کنم یک غریبه رو می بینم ... و به جاش به نقاشیه خودم فکر می کنم ... !

دستش تو دستم ... با یک خورشید که همه جا رو روشن می کنه ... :)
 
پاسخ : بهترین خاطراتتون با پدرتون

فكر كنم من ناشكرم......چون هر وقت مال شما رو ميخونم حسوديم ميشه..... :-<
 
پاسخ : بهترین خاطراتتون با پدرتون

حسودی نکنید
پدری نیست که بد فرزندشو بخواد
کیندر تو میتونی باباتو تصور کنی که داره بال بال میزنه که بچشو ببینه
آقا محسن قدر باباتو با این همه خوبی ای که ازش گفتی بدون
نمکی داری الکی به خودت سخت میگیری
پدره تو هم پدره دیگه
خوبی هاشم ببین
 
پاسخ : بهترین خاطراتتون با پدرتون

من یه گند کاری و سوتی که دادم یادمه بابام خیلی ار دستم عصبانی شد ... :))2 تا فوش هم نثارم شد ..

چند وقت پیش بابام جلسه داشت دیرش شده بود .. گفت اگه زنگ زدن بگو تو راهم .. :-\

.
.
.
.
.
.
.
اتفاقا زنگ زدن و آقاهه گفت آقای ... هستند منم گفتم بله همینجان ...گوشی ......... :-"

.
.
.
.
. حالا شما قیافه رو تصور کنین ..
. X-(
.
.
.....
 
پاسخ : بهترین خاطراتتون با پدرتون

بچه بودم و منحرف و ذهنم به خيلي چيزا قد نميداد (به معناي واقع عقده اي بودم ) :-[

بابام يه چيزايي توي كامپيوتر ديد شب منو صدا زد برم توي اتاق

ترسيدم چون بار اول بود منو ميگفت برم توي اتاقش

نشست كلي حرف زد بعد گفت توي كامپيوترت يه چيزايي ديدم كه زياد جالب نبود

من بهشون دست نزدم و پاكشون نكردم

اگه واقعا ميخواي با همينا زندگي كني كه من باهات حرفي ندارم ، ولي ..(كلي نصيحت پدرانه....)

كلي خجالت كشيدم

اشك توي چشام جمع ده بود

هيچكس جز منو بابام ازون قضيه چيزي نفهميد و بابام ديگه نه در اون مورد سؤالي كرد و نه به روم اورد

اون بهترين خاطره بود......

از اون به بعد واقعا فهميدم بابام چي گفت
ديگه به نصيحتاش گوش كردم
واقعا خودم فكر ميكنم از اون موقع بزرگ شدم
نصيحتا واقعا كارساز بود
 
پاسخ : بهترین خاطراتتون با پدرتون

یه بار رفت حموم. گفت اگه آقای X زنگ زد بده من گوشیو.
بعد اگه آقای Y زنگ زد بگو نیست.(این آقای X Y سالیان ساله قهرن بعد جفتشون هم آدمای مهمین! ;D)
تلفن 10 دقیقه بعد زنگ خورد گوشیش حالا من:
بله؟
سلام آقای مشایخی تشریف دارن؟
اااااامممممم شما آقای X هستین؟
شما منتظر تماس ایشون بودی؟؟؟؟؟؟
مممم نه خدافظ! :)) :)) :)) :))
بابام دو روز منو میدید میخواست بزندم! ;D
 
پاسخ : بهترین خاطراتتون با پدرتون

نمی دونم بهترینه یا نه ولی خیلی جالب بود! ;D
2 ماه پیش اینا(آخرای مرداد) کولر روشن بود/من "خیلی" آدم گرمایی یی هستم بعد یهو چله ی تابستون سردم شد به شددت!! یعنی با پتو و ژاکت بودم تو خونه! 8-} بعد نصف شب بود همه خوابیدن به غیر از من و بابام بعد من دیدم دندونام داره بهم میخوره از سرما !! و از داخل قندیل بسته بودم!! کلا خیلی مورد جالبی بود!! بعد رفتم واسه کنجکاوی تب سنج گذاشتم دهنم اوردم بیرون به بابام دادم !
من:پدر چیه دما؟ :P
بابا: 36 درجه!! O0
من: پدر من مُردم؟!! :)) :))
کلا داشت باورم میشد! ;D
ولی کلی باهم خندیدیم!

×نمیخوام اسپم بدم! :دی به کیندر!:
اولا دمای داخلی بدن 37.5 درجست! :دی بعدش من کلا فقط تب میکنم اولین بار بود اومده بود پایین! کلا واسه بنده که خیلی غیر طبیعی بود!:دی
 
پاسخ : بهترین خاطراتتون با پدرتون

به نقل از زهرا.ج :
نمی دونم بهترینه یا نه ولی خیلی جالب بود! ;D
2 ماه پیش اینا(آخرای مرداد) کولر روشن بود/من "خیلی" آدم گرمایی یی هستم بعد یهو چله ی تابستون سردم شد به شددت!! یعنی با پتو و ژاکت بودم تو خونه! 8-} بعد نصف شب بود همه خوابیدن به غیر از من و بابام بعد من دیدم دندونام داره بهم میخوره از سرما !! و از داخل قندیل بسته بودم!! کلا خیلی مورد جالبی بود!! بعد رفتم واسه کنجکاوی تب سنج گذاشتم دهنم اوردم بیرون به بابام دادم !
من:پدر چیه دما؟ :P
بابا: 36 درجه!! O0
من: پدر من مُردم؟!! :)) :))
کلا داشت باورم میشد! ;D
ولی کلی باهم خندیدیم!

دمای طبیعی 37 هستا !!! :)
حالا 1 درجه پایین تر خیییییلیییی هم بد نیست ! :-"
من معمولاً از اونوری تا 40 هم می رم !!!!! ;D
 
پاسخ : بهترین خاطراتتون با پدرتون

بابای من تپله خیلی تپله ;D خیلی هم مهربونههههههههههههههههههههه! >:D< >:D< >:D< >:D< >:D< >:D< >:D< >:D< >:D< >:D< >:D< >:D< >:D<
اصلا همه ی بابا ها اینطورن......!نه تپل! :-[همشون مهربونن حتی اگه به زبون نیارن.................و حتی اگه تو بر عکس اینو فکر کنی و حتی اگه محکم تو گوشت بکوبن......و حتی اگه ...............من که اولین مردی که تو زندگیک عاشقش شدم بابامه........ >:
D< >:D< >:D< >:D< >:D< :-* :-* :-* :-* :-* :-* :-* :x :x :x
البته لازم به ذکره که منظورم از عشق اون عشق نیست.....عشقیه که تا الان منو سرپا نگه داشته......
عشق به زندگی!
 
پاسخ : بهترین خاطراتتون با پدرتون

یه خاطره هم بگم......یه بار با عیال(خانواده) رفته بودیم شمال منم بچه بودم...خلاصه میریم تو ابو یهو من به بابام میگم:بابا من تو اب جیش کردم! :-[
بعد بابامم گفت:عیب نداره ولی خواهشن پی پی نکن! :-[ :-[ :-[
 
پاسخ : بهترین خاطراتتون با پدرتون

به نقل از Neg!n :
یه خاطره هم بگم......یه بار با عیال(خانواده) رفته بودیم شمال منم بچه بودم...خلاصه میریم تو ابو یهو من به بابام میگم:بابا من تو اب جیش کردم! :-[
بعد بابامم گفت:عیب نداره ولی خواهشن پی پی نکن! :-[ :-[ :-[
الان این بهترین خاطرت با بابات بود؟!!!!!!!!!!!!!!!!

من یه عکس دارم با بابام اون موقع 4.5 ماهم بوده خیلی باحاله

هر وقت نیگاش میکنم آرامش میگیرم

ولی خاطره ای ندارم که خاص باشه شایدم الن یادم نمیاد
 
Back
بالا