- شروع کننده موضوع
- #1
- ارسالها
- 2,779
- امتیاز
- 11,298
- نام مرکز سمپاد
- دبیرستان فرزانگان امین
- شهر
- اصفهان
- مدال المپیاد
- یه زمانی واسه شیمی/ نجوم میخوندم
راستش من تجربه نوشتن ندارم... متن نمینویسم، خاطره نمینویسم، کلا هیچی. ادبی هم اصلا نمیوتم بنویسم! راهنمایی 90% مواقع انشاهام عامیانه بود ، سر امتحان های زبان فارسی هم که میگن یه بند بنویسین پدرم در میاد، چرت مینویسم! ولی خب هر چیزی یه شروعی داره دیگه... الان این هم ناخودآگاه بود، در واقع دومین متن طولانیه که واقعا یه جا نوشتمش و ادبی هم هست ... زیاد روش وقت نذاشتم، خودش اومد همینطور... سعی شده یکی از مشکلات جامعه گفته بشه توش...
هر نظری دارین بدین ، فقط به کل ذوقمو کور نکنین
میخواهم نشانت بدهم، بیا و ببین. قرارمان امشب بعد از ساعت 10 شب
یک خیابان دراز که میرسد به یک برج کوچک، شب ها خلوت است و چراغ قرمز هم ندارد، پایت را روی پدال گاز فشار میدهی و تا برج دیوانه وار میرانی بعد از آن بپیچ سمت چپ، ، بعد از آن به راست و... همین جا! اصلش همینجاست، از همینجا شروع میشود و به کوچه پس کوچه ها و خیابان های کوچکی که تهشان بسته است ختم میشود.
همین خیابان اصلی هم یک طرفش بسته است، سیل ماشین ها تا تهش میروند و بعد دور میزنن، تفریح شان بعد از ساعت 10 همین است، اوجش تا 11 است بعد از آن... بعدش را نمیدانم... بعدش را من تا به حال نبوده ام که ببینم.
اینجا رقابت سر ماشین است، هر چه مدل بالا تر ، کلاسش بیشتر، کمترینش 206 است، هر چند این هم دیگر کم پیداست، و نهایتش بنز های بدون سقف قرمز و بی ام و های بدون سقف نقره ای. مرفهان بی درد .. نمیدانم... شاید آنها هم دردی دارند که من و تو از آن بی خبریم... سن هاشان از 18 شروع میشود و از 30 بالاتر نمیرود ،هم دختر هست و هم پسر، یک سریشان دارند میروند خانه هاشان، اعصابشان از این همه ماشین که با این سرعت کم میرانند خرد شده، یک سری دیگر هم برای تفریح... خب... دختر ها....ظاهرشان... من قضاوت نمیکنم ولی ظاهرشان مناسب نیست، شده اند شبیه چراغ های چشمک زن که از چند کیلومتری داد میزنند من اینجا هستم، از پوزخندشان پیداست منتظراند یک نفر بیاید شماره بدهد و شماره بگیرد، پسر ها هم... 4 چشمی نگاه میکنند ببینند کدام ماشین دختر دارد. میدانی اینجا نسبت ها مساوی نیست، دختر ها کمتراند، همینش جای بسی خوشحالیست، حداقل نشان میدهد دختر ها بیشترشان ... بیشترشان با این هایی که امشب خواهی دید تفاوت دارند... بیشتر از این نمیگویم، خودت حتما مانند این ها دیده ای دیگر، اگر هم ندیده ای امشب خواهی دید.
پسر ها کله هاشان را جوری از پنجره بیرون آورده اند که انگار از پنجره ی ماشین کناری رفته است تو! اصلا جلوشان را نمیبینند، همین چند شب پیش سر ماشین را کج کرده بود همینطور داشت می آمد و کله اش یک طرف دیگه بود، داشت لهم میکرد! خب جلویت را نگاه کن! سرعتشان کم است، اصلا جلو نمیروند، دارند شماره رد و بدل میکنند و تیکه می اندزاند و... خلاصه میگویم دارند تفریح میکندد. پدرم میگوید: ترافیک فرهنگی! خودت امشب خواهی دید.
دیشب 2 تا دختر سر خیابان ایستاده بودند، یک مرد هم کنارشان، نمیدانم آشنا بود یا مزاحم! ماشین ها یکی یکی می آمدند و کسانی که داخل بودند کله هاشان را بیرون می آوردند که اگر دختر ها با آن مرد نرفتند سوارشان کنند! شاید تو بگویی چه بی شرم! اما من چیزی نمیگویم، من قضاوت نمیکنم، من فقط آنچه دیده ام را برایت میگویم.
همان نزدیکی ها نشسته بودیم...صدای جیغ آمد ، من برگشتم ببینم صدا از کدام طرف است ... مادرم اما واکنشی نشان نداد، هیچ یک از کسانی که آت اطراف بودند واکنشی نشان ندادند. رو به مادرم گفتم صدای جیغ آمد ، گفت شنیدم، گفتم همین؟! گفت از این جیغ و داد ها زیاد میکنند. میخواهند بگویند هستیم، جلب توجه است، با تعجب نگاهش میکردم ، گفتم چون عده ای بی دلیل جیغ میزنند بی تفاوت شده ای؟! اگر جیغش واقعی بود چطور؟! شاید واقعا کمک میخواهد ، شاید دارند بلایی سرش میآورند! اگر من جیغ کشیده بودم چطور؟! چه حسی پیدا میکردی وقتی میدیدی هیچکس اهمیت نمیدهد، به من ؟! نگاهش خیره ماند... گفت... گفت میدانم... حق با توست... با خودم فکر کردم دستی دستی شده ایم چوپان دروغ گو! قربانی مان کرده اند! قربانی تفریحشان شده ایم! مادرم در جواب گفت میدانم، اما نمیدانست، آدم ها فکر میکنند این اتفاق ها هیچوقت برای عزیزان خودشان نمی افتد...
هر شب این ها را میبینم، تو هم امشب خواهی دید ولی... من قضاوت نمیکنم، نمیگویم کارشان درست است یا نه، نمیدانم مشکل از کجاست، نمیدانم این اصلا مشکل است یا نه، من امر به معروف و نهی از منکر نمیکنم! پدرم میگوید وقتی جوان های مملکت اینطوری اند ، چه انتظاری داری؟ بروی جلو بگویی کشور ، آینده ، پیشرفت نمیفهمد! میگویم تفریح نیست، تفریح ندارند، تو یک تفریح دیگر بگو به جای این! میگوید کتاب هم ندارند؟ بروند یک چیزی بخوانند لااقل! یک کار مفید در زندگی شان میگویم: همه اش که خواندن نیست، تفریح هم باید باشد... جوابم را نمیدهد... افکارش جای دیگر است، طوری که به من قضیه نگاه میکنم نگاه نمیکند، او پدرانه میبیند، من بچگانه....
همانطور که از بین ماشین ها رد میشوم و همه ان را پشت سر میگذارم، درست قبل از اینکه همه شان از دیدرسم خارج شوند می ایستم، برمیگردم، نگاهشان میکنم و زیر لب میگویم: مردم کشور من!
امشب تو هم با من بیا، بیا و ببین، اما قول بده قضاوت نکنی، قول بده نروی جلو و نصیحتشان کنی، قول بدی وقتی میبینیشان زیر لب ناسزا نگویی، چپچپ نگاهشان نکنی، قول بده که فقط ببینی و بی صدا پیش خودت فکر کنی و بعد... وقتی از بین ماشین ها رد شدیم و همه شان را پشت سر گذاشتیم ، قبل از اینکه همه شاد از دیدرسمان خارج شوند، بایستی ، 2 تایی به چشمان هم نگاه کنیم و زیر لب بگوییم مردم کشور من!
پس قرارمان امشب، بعد از ساعت 10، منتظرم.
هر نظری دارین بدین ، فقط به کل ذوقمو کور نکنین
میخواهم نشانت بدهم، بیا و ببین. قرارمان امشب بعد از ساعت 10 شب
یک خیابان دراز که میرسد به یک برج کوچک، شب ها خلوت است و چراغ قرمز هم ندارد، پایت را روی پدال گاز فشار میدهی و تا برج دیوانه وار میرانی بعد از آن بپیچ سمت چپ، ، بعد از آن به راست و... همین جا! اصلش همینجاست، از همینجا شروع میشود و به کوچه پس کوچه ها و خیابان های کوچکی که تهشان بسته است ختم میشود.
همین خیابان اصلی هم یک طرفش بسته است، سیل ماشین ها تا تهش میروند و بعد دور میزنن، تفریح شان بعد از ساعت 10 همین است، اوجش تا 11 است بعد از آن... بعدش را نمیدانم... بعدش را من تا به حال نبوده ام که ببینم.
اینجا رقابت سر ماشین است، هر چه مدل بالا تر ، کلاسش بیشتر، کمترینش 206 است، هر چند این هم دیگر کم پیداست، و نهایتش بنز های بدون سقف قرمز و بی ام و های بدون سقف نقره ای. مرفهان بی درد .. نمیدانم... شاید آنها هم دردی دارند که من و تو از آن بی خبریم... سن هاشان از 18 شروع میشود و از 30 بالاتر نمیرود ،هم دختر هست و هم پسر، یک سریشان دارند میروند خانه هاشان، اعصابشان از این همه ماشین که با این سرعت کم میرانند خرد شده، یک سری دیگر هم برای تفریح... خب... دختر ها....ظاهرشان... من قضاوت نمیکنم ولی ظاهرشان مناسب نیست، شده اند شبیه چراغ های چشمک زن که از چند کیلومتری داد میزنند من اینجا هستم، از پوزخندشان پیداست منتظراند یک نفر بیاید شماره بدهد و شماره بگیرد، پسر ها هم... 4 چشمی نگاه میکنند ببینند کدام ماشین دختر دارد. میدانی اینجا نسبت ها مساوی نیست، دختر ها کمتراند، همینش جای بسی خوشحالیست، حداقل نشان میدهد دختر ها بیشترشان ... بیشترشان با این هایی که امشب خواهی دید تفاوت دارند... بیشتر از این نمیگویم، خودت حتما مانند این ها دیده ای دیگر، اگر هم ندیده ای امشب خواهی دید.
پسر ها کله هاشان را جوری از پنجره بیرون آورده اند که انگار از پنجره ی ماشین کناری رفته است تو! اصلا جلوشان را نمیبینند، همین چند شب پیش سر ماشین را کج کرده بود همینطور داشت می آمد و کله اش یک طرف دیگه بود، داشت لهم میکرد! خب جلویت را نگاه کن! سرعتشان کم است، اصلا جلو نمیروند، دارند شماره رد و بدل میکنند و تیکه می اندزاند و... خلاصه میگویم دارند تفریح میکندد. پدرم میگوید: ترافیک فرهنگی! خودت امشب خواهی دید.
دیشب 2 تا دختر سر خیابان ایستاده بودند، یک مرد هم کنارشان، نمیدانم آشنا بود یا مزاحم! ماشین ها یکی یکی می آمدند و کسانی که داخل بودند کله هاشان را بیرون می آوردند که اگر دختر ها با آن مرد نرفتند سوارشان کنند! شاید تو بگویی چه بی شرم! اما من چیزی نمیگویم، من قضاوت نمیکنم، من فقط آنچه دیده ام را برایت میگویم.
همان نزدیکی ها نشسته بودیم...صدای جیغ آمد ، من برگشتم ببینم صدا از کدام طرف است ... مادرم اما واکنشی نشان نداد، هیچ یک از کسانی که آت اطراف بودند واکنشی نشان ندادند. رو به مادرم گفتم صدای جیغ آمد ، گفت شنیدم، گفتم همین؟! گفت از این جیغ و داد ها زیاد میکنند. میخواهند بگویند هستیم، جلب توجه است، با تعجب نگاهش میکردم ، گفتم چون عده ای بی دلیل جیغ میزنند بی تفاوت شده ای؟! اگر جیغش واقعی بود چطور؟! شاید واقعا کمک میخواهد ، شاید دارند بلایی سرش میآورند! اگر من جیغ کشیده بودم چطور؟! چه حسی پیدا میکردی وقتی میدیدی هیچکس اهمیت نمیدهد، به من ؟! نگاهش خیره ماند... گفت... گفت میدانم... حق با توست... با خودم فکر کردم دستی دستی شده ایم چوپان دروغ گو! قربانی مان کرده اند! قربانی تفریحشان شده ایم! مادرم در جواب گفت میدانم، اما نمیدانست، آدم ها فکر میکنند این اتفاق ها هیچوقت برای عزیزان خودشان نمی افتد...
هر شب این ها را میبینم، تو هم امشب خواهی دید ولی... من قضاوت نمیکنم، نمیگویم کارشان درست است یا نه، نمیدانم مشکل از کجاست، نمیدانم این اصلا مشکل است یا نه، من امر به معروف و نهی از منکر نمیکنم! پدرم میگوید وقتی جوان های مملکت اینطوری اند ، چه انتظاری داری؟ بروی جلو بگویی کشور ، آینده ، پیشرفت نمیفهمد! میگویم تفریح نیست، تفریح ندارند، تو یک تفریح دیگر بگو به جای این! میگوید کتاب هم ندارند؟ بروند یک چیزی بخوانند لااقل! یک کار مفید در زندگی شان میگویم: همه اش که خواندن نیست، تفریح هم باید باشد... جوابم را نمیدهد... افکارش جای دیگر است، طوری که به من قضیه نگاه میکنم نگاه نمیکند، او پدرانه میبیند، من بچگانه....
همانطور که از بین ماشین ها رد میشوم و همه ان را پشت سر میگذارم، درست قبل از اینکه همه شان از دیدرسم خارج شوند می ایستم، برمیگردم، نگاهشان میکنم و زیر لب میگویم: مردم کشور من!
امشب تو هم با من بیا، بیا و ببین، اما قول بده قضاوت نکنی، قول بده نروی جلو و نصیحتشان کنی، قول بدی وقتی میبینیشان زیر لب ناسزا نگویی، چپچپ نگاهشان نکنی، قول بده که فقط ببینی و بی صدا پیش خودت فکر کنی و بعد... وقتی از بین ماشین ها رد شدیم و همه شان را پشت سر گذاشتیم ، قبل از اینکه همه شاد از دیدرسمان خارج شوند، بایستی ، 2 تایی به چشمان هم نگاه کنیم و زیر لب بگوییم مردم کشور من!
پس قرارمان امشب، بعد از ساعت 10، منتظرم.