1 - میام پایین؛ یکم دقت میکنم و میبینم نختم یکم افتادس. یعنی قوس داره.
میرم زیر تخت نیگا میکنم؛ همون آشغالای چیپس و پفکیه که یواشکی از ترس داداشم خوردم گذاشتم زیر تخت ...
خب معلوم شد دیه...! تشک تختم قوسی شده بعد من هی قلت میزدم و میخورده به آشغالا صدای خرت خرت میومده...!
---
2- دستگاه آبمیوه گیری یوده پُرِ اب هویج که وقتی مامانم اول ازدواجش داشته آب هویج میگیرفته؛ زده بوده به پریز برق زیر تخت من..
که اون موقع قطع بوده. بعد تخت من از اینایی بوده که کشوییه؛ یادش میره آبمیوه گیری ور برداره؛ بعداز 16 سال؛ اتفاقا اون شب پریزه درست میشه... :-sبرق وصل میشه و صدای خر خر آبمیوه گیری که داشته میترکیده از بس پر بوده منو از خواب میندازه...
صداش ضعیفه یهنی انگار قطع و وصل میشه صدای خرت خرت شبیه کشیدن شدن ناخن و دست و این چیزا رو زمینه :-ss من زیر تخت و نگاه میکنم ولی نور کمه نور گوشیمو میندازم چیزی دیده نمیشه....منم از صبح رستم رو ندیدم(رستم لاک پشتمه) هی میره این ور اون ور گم میشه بعد خودش پیدا میشه
هر وقت صداش میزدم هر جا بود کشون کشون از رو تنبلی خودشو بهم میرسوند ولی از صبح هر چی صداش میزدم نبود انگار که اصلا نیست تو اتاقم...
فکر کردم صدای پنجه های رستمه روی سرامیکا ولی نیست آخه رستم که مریض نیست این کارو بکنه نصفه شبی
منم همین 2ساعت پیش فیلم ترسناک دیدم میترسم میرم خواهرمو بیدار کنم که 4تا فحش نسارم میکنه میگه تا این موقه که بیداری همینه دیگه برو کپه مرگتو بذار میخوام بخوابم دختره روانی :-ss
صداش خیلی وحشتناکه اول میخوام بیخیالش شم بهش فک نکنم ولی نمیشه نمیتونم بعد از ربه ساعت مقاومت کردن میرم کنار پایه تخت میشینم سرمو یه کم خم میکنم یهو رستم میپره بیرون میگه پخ خ خ خ خ خ....
(داستان بسی غیر عقلانی بود و اینکه الان رستم 2ماهه که مرده و دیگه صداش نمیکنم دلم یهو براش تنگ شد گفتم بیام واسه خودم خیال بافی کنم که زنده اس)
کم کم پتو رو کنار میزنم ! نه من نمیترسم نه من نمیترسم :-s :-s (میترسم ) نصف شبی یادم نمیاد خونه خودمونم یا مادر اول از اون جایی که از گربه ها وحشت دارم میگم نکنه بچه گربه اومده رفته زیر تخت ...... آخه گربه صدا خرت خرت میده؟ ... از تخت سرو نصف تنه رو آویزون میکنم کم کم حاشیه رو تختی رو. میزنم کنار !بابا تو این تاریکی چیزی پیدا نیس که :-s یهو باد میزنه پده اتاقم میخوه تو صورتم (تختم دم پنجرستا ) سکته میزنم و احتما یه جیغ با پام چراغو روشن میکنم .......ولی چیزی زیر تخت نمیبینم بازم ....... یه عالمه کتاب فقط زیر تختمه ولی بازمصدا میاد ....نکنه کوش باشه :-s من تو خونه تنهام مجبورم تا صبح تو اتاق خودم باشم ...حالا چی کار کنم؟ موشه از زیر تخت کلشو بیرون میکنه من سکته میکنم :-s .....
روشکار تاپیک بهگونهایه که اون صداهه؛ هرچند وقت یهبار عوض میشه و شما باید مطابق با اون خلّاقیتهاتون رو؛ رو کنید. نه اینطور که تمام سرفصلها رو بگید. :د
یهچیز دیگه! پستمتوالی خلاف قوانینه. اون 7تا پست متوالی رو ترکیب کردم.
صدا:توی اتاق نشستید دارید راست راست یه دیوارروبروتون نیگا میکنید یهو یه نوری رو روی صورت تون احساس میکنید روتون رو برمیگردونید میبینید هیچی نیست میرین توی هال و بعد صدای بهم کشیدن پارچه میاد میرین سمت پنجره ومیبینین نیمه بازه وبعد صدای یه خنده بلند روازپشت سرتون میشنوید
یه چیزی بگم:سعی کنید این نباشه که یکی داشته بام شوخی میکرده واینا :)
چون همه خلاقن رو نمی کنن ک ریا نشه من بگم؟ [nb]خدایی 2 بار گوش کردم تا ب ذهنم رسید![/nb]
الکی مثلن اونجا جنگله اشپز باشی ی مایتابه گذاشته توشم روغن ریخته تا حیوونایی ک اقا شیره شکار کرده سرخ کنه تا بخورن!
اقا روباه مکارم اونجا ایستاده پیش آشپزباشی و سرش داد می کشه ک ینی زود غذا سلطان و بپز !
ی گربه کوچولوییم بوده ک می ترسه و میگه میوووو(آخی!) بعد بچه شیرای شیطون خواستن اذیتش کنن ک مامان شیره ک همه این اتیشا از زیر سرش بلند میشد میگه بچه ها گند نزنید!!!!
و خلاصه اسم مامان محدثه بود ک آدامس ترقه ای خریده بود بچه هام یا نخورده بودن تا حالا یا ی قرن قبل خورده بودن ذوق مرگ شده بودن هر بار وویس می ضبطیدن
این بود داستان ما! شاد باشید!
شب بود .دختر های نترس زیر بارون از خوابگاهشون راه افتادن برن جنگل که شجاعت خودشون رو ثابت کنن.توی راه با گروهی از حیوانات وحشی جنگلی رو به رو شدن که یکی از اون ها گرگ،دوتاشون گاو(فرق جنگلیش با اهلیش اینه که گاو های جنگلی بدجور گاز می گیرن و بدتر از اون آدم رو زیر می گیرن حتی شنیده شده جفتک هم میزنن)یه گربه وحشی(اول با مهربونی و میو میو کردن خودشون رو تو دل آدم جا می کنن و نزدیک میشن و بعد آدمو تیکه تیکه میکنن)چهار تا سگ و ...بودن.دختر های داستان ما از اونجایی که خیلی با استعداد و شجاع بودن،از این حیوانات درنده نترسیدن و تمام نبوغ خود را به کار گرفتن و با تقلید صدای آن ها،فراریشان دادند.و بعدش پس از کمی گردش شبونه به خوابگاهشون برگشتن.
بالا رفتیم دوغ بود ،پایین اومدیم ماست بود ،قصه ما راست بود
من یه بچه ی 9 ساله ام ،راستش مامان بابام منو آوردن یجایی که بهش میگن مینا،نمیدونم مینا کیه یا کجاست،توراه مسیر یه جا من از اتوبوس جا موندم،اخه...اخه من شب ادراری دارم ومجبوربودم خیلی وقت تو سرویس بمونم
وقتی دیدم تنها شدم تصمیم گرفتم دنبال یه روشنایی بگردم
.همینجور که قدم به قدم به اون روشنایی نزدیک تر میشدم دیدم صداهای عجیب غریبی ازش بیرون میاد
اومدم پشت در
صدای پرواز هواپیما از بالا میومد
روباهه نقاشی میکرد
گرگه آب بازی میکرد
گاوه آشپزی میکرد
گربه گرمش شده بود
مرغه صداش گرفته بود
خروسه داشت با یه کبوتر بازی میکرد
یکی از اونا مدام میخندید
سگه هم زبون ادمیزاد بلد بود و میگفت داریم چیزی سرخ میکنیم
رییسشون رو نمیدونم چی بود ولی گفت بچه ها گند زدیم یکی داره مارو میبینه....
ترسمو گذاشتم کنار
درو باز کردم
وقتی رفتم تو
همه جا تاریک شده بود
اما پام تو یه ظرف پر از سوسیس فرو رفت و سوختم و....
یهو از خواب بیدار شدم
هنوز تو همون اتوبوس بودم
هنوز مادر پدرم پیشم بودن
برام ساندویچ سوسیس گرفته بودن
جاده تاریکی محض بود
اما
صدای پرواز هواپیما از بالا میومد...