- شروع کننده موضوع
- مدیر کل
- #1
- ارسالها
- 7,646
- امتیاز
- 37,423
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1389
نخبگان در ايران
در اين سرمقاله سعي خواهيم داشت تا نگاهي کلي به وضعيت نخبگان در کشور داشته باشيم.متن اين مقاله برداشتي آزاد از نظرات جناب آقاي دکتر شهرام يزداني-مدير مرکز مطالعات و توسعه آموزش پزشکي دانشگاه علوم پزشکي شهيد بهشتي و طراح برنامه رسالت مدار استعدادهاي درخشان- است.
"اگر ژن ها به صورت تصادفي تو را در موقعيتي قرار دادند که بتواني يک الگو باشي، سعي کن که باشي." لورن هاتن
نخبه فردي با مجموعه اي از توانايي ها و استعدادهاي استثنايي ذاتي است. اين استعداد ها و توانايي ها وي را در موقعيتي قرار مي دهد که بتواند تاثيرات بيشتري از ديگر افراد بر محيط افراد خود بگذارد. با اين حال استعدادهاي ذاتي و بالقوه فرد بايد جنبه عملي و بالفعل به خود بگيرد. در حقيقت فردي نخبه بايد بتواند مجموعه استعدادهاي خام خود را به مهارت ها و توانايي عملي و مفيد تبديل کند. چنين تبديلي نيازمند مداخله بيروني با کمک ابزارهايي چون آموزش، فرهنگ سازي و انگيزه بخشي و همچنين مشارکت فردي است.
بحث استعدادهاي درخشان در ايران از سال 1355 با تأسيس اولين مدرسه سمپاد(سازمان ملي پرورش استعدادهاي درخشان) در شهر تهران آغاز شد. ايده اصلي پشت تشکيل اين مدارس جذب و آموزش نيروهاي نخبه در زمينه هاي مورد نياز کشور بود. در هنگام تاسيس قرار بود تا فارغ التحصيلان مدارس سمپاد به دانشگاه برکلي آمريکا بروند و پس از طي کردن دوره هاي آکادميک به کشور برگردند و براي ساختن مدينه اي فاضله سکان توسعه کشور را در دست بگيرند. بحث اعزام فارغ التحصيلان بعد از پيروزي انقلاب اسلامي منتفي شد و سمپاد به شکل و شمايل سازماني کنوني اش در آمد. بحث نخبگي همچون بحث استعدادهاي درخشان سال ها در کشور راکد ماند تا اين که بار ديگر در اواخر دهه هفتاد هجري شمسي، نخبگي و نخبگان در کانون توجه قرار گرفتند و براي اولين بار، برنامه ريزي براي استعدادهاي درخشان در سطح دانشگاه ها که براي سال ها ناديده گرفته شده بود اهميت پيدا کرد.
همزمان با تغييرات سمپاد، فارغ التحصيلان سمپاد نيز دستخوش تغييراتي در نگرش خود شدند، در ابتدا افراد با تفکر رشد و ارتقا فردي وارد برنامه استعدادهاي درخشان شدند و هدف خود را صاحب نظر شدن در زمينه هاي مختلف علم قرار دادند و به همين خاطر اکنون عده اي از فارغ التحصيلان سمپاد، در رديف دانشمندان بزرگ دنيا محسوب مي شوند.اما براي عده اي ديگر رشد و ارتقا فردي به تنهايي ارضا کننده نبود. اين دسته متوجه شده بودند که نخبگي يک مزيت و يا شانس نيست، بلکه بيشتر از هر چيز تکليف با خود به همراه دارد. افراد نخبه به خاطر برخوردار بودن از مزيت نسبي که در اختيار دارند، وظيفه دارند تا در جهت رشد و تعالي جامعه خود بکوشند. اين معادل همان ماليات بر درآمد فزاينده است، شايد تنها وسيله پرداخت آن متفاوت باشد. نخبگاني که با اين تفکر از مدارس سمپاد بيرون آمدند، در هر دوره براي برآورده کردن اين تکليف، پاسخ هاي متفاوتي را يافتند. در ابتدا اين افراد راه حل را در ايدئولوگ بودن مي دانستند و سرانجام چاره را در مصلح بودن و اصلاح و بهبود ساختارها و پروسه ها يافتند. اما حقيقت تلخ در اين بين سوق يافتن اکثريت قريب به اتفاق نخبگان کشور در سال ها و دهه هاي اخير به سمت پزشک يا مهندس شدن است. اين در حالي است که در بالاترين سطح (جايگاه واقعي نخبگان)، نياز به پزشک يا مهندس بسيار کمتر از نياز به يک مدير کلان است. هم جهت نبودن نظام آموزشي و به خاصه نظام استعدادهاي درخشان کشور با نيازهاي توسعه اي کشور است. به منظور اين که نخبگان بتوانند نقش موثرتري در کشور ايفا کنند نياز است که آن ها بتوانند در جايگاه خدمت سالاري (Stewardship) قرار بگيرند و متاسفانه مجموعه مهارت ها، دانش ها و توانايي هاي لازم براي قرار گرفتن در اين جايگاه در نظام آموزشي آکادميک ما به خاصه در رشته هايي هم چون پزشکي يا مهندسي ناديده گرفته شده اند.
به قولي سمپاد از برکلي به حسن آباد ختم شده است، فرد نخبه اي که قرار بوده است مهندسي توسعه مملکت را انجام بدهد، اکنون به ساختن ساختماني چند طبقه بسنده مي کند و آن ديگر فرد نخبه اي که قرار بوده است نسخه رشد و پيشرفت جامعه را بپيچد، اکنون در مطب نشسته است، آبسلانگ به دهان تک و توک بيمارانش مي گذارد و براي آن ها استامينوفن و آموکسي سيلين نسخه مي کند. فرد نخبه که قرار بود خدمت سالار باشد، متولي تغيير و توسعه باشد تبديل به فردي با بسته خدمتي بسيار محدود و اغلب بي اهميت شده است. سمپاد رسالت اش را گم کرده است، مدينه فاضله ندارد و در نتيجه راهبرد طولاني مدت، ميان مدت و کوتاه مدت هم براي رسيدن به آن مدينه فاضله ندارد و اين فقط در مورد سمپاد صدق نمي کند، کل نظام آموزشي کشور، در کليه سطوح از دبستان تا دانشگاه اين رسالت را گم کرده است. نه فقط نخبگي که حتي علم نيز بايد ابزاري در راه توسعه جامعه باشد و اين نگرشي است که بايد در جامعه حاکم شود؛ تنها در اين صورت است که مثلا مي توان توقع داشت که فردي نخبه در رشته هاي علوم انساني تحصيل کند و خود و استعدادش را وقف توسعه کشور نمايد.
افراد نخبه به خاطر توان و استعداد فراتر از معمولشان مسلما در هر جايگاهي که باشند باعث تغييراتي (معمولا مثبت) در محيط اطراف خود مي شوند، اما تغيير در ريزمحيط (Micro environment) نه مطابق با ظرفيت و توانايي فرد نخبه است و نه دردي از دردهاي جامعه را دوا مي کند. بنابراين فرد نخبه بايد رسالت و وظيفه خود را در تغيير در محيط کلان (Macro environment) بداند و از طرف ديگر جامعه نيز بايد امکان چنين مداخله اي را براي فرد نخبه به وجود آورد. اين امکان داراي دو بخش اساسي است يکي توانمندسازي، آموزش و هدايت نيروهاي نخبه است و بخش دوم ايجاد فرصت و جايگاه و حمايت از نيروهاي نخبه است. در حقيقت با کمک گرفتن از مهره هاي صفحه شطرنج بهتر مي توان وضعيت نخبگان را توصيف کرد. نخبه بايد بتواند بيشترين تاثير را در صفحه شطرنج بگذارد، بايد بتواند بيشترين حرکت را در صفحه داشته باشد و سرانجام کمترين محدوديت را در جهت گيري داشته باشد. موقعيتي که در صفحه شطرنج از آن وزير است (Queen Position). وزير شايد کليدي ترين مهره صفحه شطرنج باشد، مهره اي که با وجود اين که بازي را از ميانه صفحه آغاز مي کند، مي تواند به چهارگوشه صفحه سر بزند و باعث تغيير در روند بازي شود. اهميت مهره وزير به اندازه اي است که به اين راحتي نمي توان از آن گذشت؛ بردن در بازي شطرنج بدون وزير امري بسيار مشکل است، در جامعه نيز به همين منوال نمي توان نيروي نخبه را ناديده گرفت، اگر قرار باشد بازي شطرنج توسعه و پيشرفت را برنده شويم، نياز به حضور نخبگان در موقعيت وزير داريم. اين در حالي است که در جامعه کنوني نخبگان ما در بهترين حالت رخ و فيل و اسب و در بسياري از موارد حتي سربازان پياده صفحه شطرنج هستند و اين تنها تقصير فراهم نبودن زيرساخت ها و فرصت ها نيست و تا حدي به قصور نخبگان از پذيرفتن رسالت خود نيز باز مي گردد، به نحوي که اگر اکنون موقعيت وزير صفحه شطرنج را به نخبگان مملکت پيشنهاد دهيم، اکثريت آن ها توانايي و ظرفيت قرار گرفتن در چنين موقعيتي را ندارند. بنابراين همگام با حرکت جامعه در جهت نخبه گرايي و نخبه پروري، نخبگان نيز وظيفه دارند خود را براي قرار گرفتن در جايگاه اصلي خود آماده کنند. امري که با ايجاد نگرش آغاز مي شود، با ظرفيت سازي و توامندسازي تداوم مي يابد و سرانجام با مداخله فعال به ثمر مي نشينند.
بار ديگر تاکيد مي کنم؛ براي اصلاح امور و حرکت معني دار و پايدار به سمت توسعه نياز به توده افراد نخبه و آماده است. نظام آموزشي به عنوان نهاد مسئول پرورش و ارتقا نخبگان بايد براي ايجاد توانايي ها و مهارت هاي مرتبط با وظيفه خطير ايشان، برنامه داشته باشد. نمي توان توقع داشت که فردي که جز دروس طبابت ياد نگرفته است، طبيب حال جامعه شود. بايد برنامه هايي هدفمند و رسالت مدار براي اصلاح رويه آکادميک کشور و دستيابي به توده حداقلي (Critical Mass) از نخبه هاي آموزش ديده طراحي شوند. مثال چنين حرکتي شايد برنامه رسالت مدار استعدادهاي درخشان بود که با هدف ايجاد توانايي ها و مهارت ها و دانش مديريت و راهبري نظام سلامت شکل گرفته بود. اين برنامه توانست تا تعريفي جديد از نخبه را در جامعه آکادميک و به خاصه در وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکي نهادينه کند، تعريفي که مبتني بر نمره يا موفقيت تحصيلي نبود و بلکه بر اساس ميزان عملکرد موثر فرد در راستاي تعالي نظام سلامت قرار داشت. اين برنامه هم چنين مجموعه دانشي مرتبط و گسترده اي را در اختيار نخبگان قرار مي داد که بتوانند مداخلاتي موثر در نظام سلامت داشته باشند. اين برنامه عيوبي نيز داشت، مانند جايگزين شدن نظام ارزشي با نظام مبتني بر پاداش، عدم تاکيد کافي بر مهارت هاي کلي، نبودن حمايت هاي کافي و ... اما حقيقت اين است که با تمامي معايب کوچک و بزرگ، برنامه توانست به عنوان تجربه اي موفق توده قابل توجهي از افراد نخبه را با ايده هاي توسعه محور و سياست گزاري و مديريت کلان نظام سلامت آشنا کند. تجربه اين برنامه مي تواند زمينه سازي براي طراحي برنامه ها و يا حتي نظام آموزشي براي نخبگان باشد. نمي توان اين نکته را ناديده گرفت که بدون برنامه هايي براي توانمندسازي و حمايت موثر از نخبگان، نمي توان از ايشان در جهت اداره و اصلاح امور کشور استفاده کرد.
منبع : ghaaf.ir/index.php?option=com_content&task=view&id=220
در اين سرمقاله سعي خواهيم داشت تا نگاهي کلي به وضعيت نخبگان در کشور داشته باشيم.متن اين مقاله برداشتي آزاد از نظرات جناب آقاي دکتر شهرام يزداني-مدير مرکز مطالعات و توسعه آموزش پزشکي دانشگاه علوم پزشکي شهيد بهشتي و طراح برنامه رسالت مدار استعدادهاي درخشان- است.
"اگر ژن ها به صورت تصادفي تو را در موقعيتي قرار دادند که بتواني يک الگو باشي، سعي کن که باشي." لورن هاتن
نخبه فردي با مجموعه اي از توانايي ها و استعدادهاي استثنايي ذاتي است. اين استعداد ها و توانايي ها وي را در موقعيتي قرار مي دهد که بتواند تاثيرات بيشتري از ديگر افراد بر محيط افراد خود بگذارد. با اين حال استعدادهاي ذاتي و بالقوه فرد بايد جنبه عملي و بالفعل به خود بگيرد. در حقيقت فردي نخبه بايد بتواند مجموعه استعدادهاي خام خود را به مهارت ها و توانايي عملي و مفيد تبديل کند. چنين تبديلي نيازمند مداخله بيروني با کمک ابزارهايي چون آموزش، فرهنگ سازي و انگيزه بخشي و همچنين مشارکت فردي است.
بحث استعدادهاي درخشان در ايران از سال 1355 با تأسيس اولين مدرسه سمپاد(سازمان ملي پرورش استعدادهاي درخشان) در شهر تهران آغاز شد. ايده اصلي پشت تشکيل اين مدارس جذب و آموزش نيروهاي نخبه در زمينه هاي مورد نياز کشور بود. در هنگام تاسيس قرار بود تا فارغ التحصيلان مدارس سمپاد به دانشگاه برکلي آمريکا بروند و پس از طي کردن دوره هاي آکادميک به کشور برگردند و براي ساختن مدينه اي فاضله سکان توسعه کشور را در دست بگيرند. بحث اعزام فارغ التحصيلان بعد از پيروزي انقلاب اسلامي منتفي شد و سمپاد به شکل و شمايل سازماني کنوني اش در آمد. بحث نخبگي همچون بحث استعدادهاي درخشان سال ها در کشور راکد ماند تا اين که بار ديگر در اواخر دهه هفتاد هجري شمسي، نخبگي و نخبگان در کانون توجه قرار گرفتند و براي اولين بار، برنامه ريزي براي استعدادهاي درخشان در سطح دانشگاه ها که براي سال ها ناديده گرفته شده بود اهميت پيدا کرد.
همزمان با تغييرات سمپاد، فارغ التحصيلان سمپاد نيز دستخوش تغييراتي در نگرش خود شدند، در ابتدا افراد با تفکر رشد و ارتقا فردي وارد برنامه استعدادهاي درخشان شدند و هدف خود را صاحب نظر شدن در زمينه هاي مختلف علم قرار دادند و به همين خاطر اکنون عده اي از فارغ التحصيلان سمپاد، در رديف دانشمندان بزرگ دنيا محسوب مي شوند.اما براي عده اي ديگر رشد و ارتقا فردي به تنهايي ارضا کننده نبود. اين دسته متوجه شده بودند که نخبگي يک مزيت و يا شانس نيست، بلکه بيشتر از هر چيز تکليف با خود به همراه دارد. افراد نخبه به خاطر برخوردار بودن از مزيت نسبي که در اختيار دارند، وظيفه دارند تا در جهت رشد و تعالي جامعه خود بکوشند. اين معادل همان ماليات بر درآمد فزاينده است، شايد تنها وسيله پرداخت آن متفاوت باشد. نخبگاني که با اين تفکر از مدارس سمپاد بيرون آمدند، در هر دوره براي برآورده کردن اين تکليف، پاسخ هاي متفاوتي را يافتند. در ابتدا اين افراد راه حل را در ايدئولوگ بودن مي دانستند و سرانجام چاره را در مصلح بودن و اصلاح و بهبود ساختارها و پروسه ها يافتند. اما حقيقت تلخ در اين بين سوق يافتن اکثريت قريب به اتفاق نخبگان کشور در سال ها و دهه هاي اخير به سمت پزشک يا مهندس شدن است. اين در حالي است که در بالاترين سطح (جايگاه واقعي نخبگان)، نياز به پزشک يا مهندس بسيار کمتر از نياز به يک مدير کلان است. هم جهت نبودن نظام آموزشي و به خاصه نظام استعدادهاي درخشان کشور با نيازهاي توسعه اي کشور است. به منظور اين که نخبگان بتوانند نقش موثرتري در کشور ايفا کنند نياز است که آن ها بتوانند در جايگاه خدمت سالاري (Stewardship) قرار بگيرند و متاسفانه مجموعه مهارت ها، دانش ها و توانايي هاي لازم براي قرار گرفتن در اين جايگاه در نظام آموزشي آکادميک ما به خاصه در رشته هايي هم چون پزشکي يا مهندسي ناديده گرفته شده اند.
به قولي سمپاد از برکلي به حسن آباد ختم شده است، فرد نخبه اي که قرار بوده است مهندسي توسعه مملکت را انجام بدهد، اکنون به ساختن ساختماني چند طبقه بسنده مي کند و آن ديگر فرد نخبه اي که قرار بوده است نسخه رشد و پيشرفت جامعه را بپيچد، اکنون در مطب نشسته است، آبسلانگ به دهان تک و توک بيمارانش مي گذارد و براي آن ها استامينوفن و آموکسي سيلين نسخه مي کند. فرد نخبه که قرار بود خدمت سالار باشد، متولي تغيير و توسعه باشد تبديل به فردي با بسته خدمتي بسيار محدود و اغلب بي اهميت شده است. سمپاد رسالت اش را گم کرده است، مدينه فاضله ندارد و در نتيجه راهبرد طولاني مدت، ميان مدت و کوتاه مدت هم براي رسيدن به آن مدينه فاضله ندارد و اين فقط در مورد سمپاد صدق نمي کند، کل نظام آموزشي کشور، در کليه سطوح از دبستان تا دانشگاه اين رسالت را گم کرده است. نه فقط نخبگي که حتي علم نيز بايد ابزاري در راه توسعه جامعه باشد و اين نگرشي است که بايد در جامعه حاکم شود؛ تنها در اين صورت است که مثلا مي توان توقع داشت که فردي نخبه در رشته هاي علوم انساني تحصيل کند و خود و استعدادش را وقف توسعه کشور نمايد.
افراد نخبه به خاطر توان و استعداد فراتر از معمولشان مسلما در هر جايگاهي که باشند باعث تغييراتي (معمولا مثبت) در محيط اطراف خود مي شوند، اما تغيير در ريزمحيط (Micro environment) نه مطابق با ظرفيت و توانايي فرد نخبه است و نه دردي از دردهاي جامعه را دوا مي کند. بنابراين فرد نخبه بايد رسالت و وظيفه خود را در تغيير در محيط کلان (Macro environment) بداند و از طرف ديگر جامعه نيز بايد امکان چنين مداخله اي را براي فرد نخبه به وجود آورد. اين امکان داراي دو بخش اساسي است يکي توانمندسازي، آموزش و هدايت نيروهاي نخبه است و بخش دوم ايجاد فرصت و جايگاه و حمايت از نيروهاي نخبه است. در حقيقت با کمک گرفتن از مهره هاي صفحه شطرنج بهتر مي توان وضعيت نخبگان را توصيف کرد. نخبه بايد بتواند بيشترين تاثير را در صفحه شطرنج بگذارد، بايد بتواند بيشترين حرکت را در صفحه داشته باشد و سرانجام کمترين محدوديت را در جهت گيري داشته باشد. موقعيتي که در صفحه شطرنج از آن وزير است (Queen Position). وزير شايد کليدي ترين مهره صفحه شطرنج باشد، مهره اي که با وجود اين که بازي را از ميانه صفحه آغاز مي کند، مي تواند به چهارگوشه صفحه سر بزند و باعث تغيير در روند بازي شود. اهميت مهره وزير به اندازه اي است که به اين راحتي نمي توان از آن گذشت؛ بردن در بازي شطرنج بدون وزير امري بسيار مشکل است، در جامعه نيز به همين منوال نمي توان نيروي نخبه را ناديده گرفت، اگر قرار باشد بازي شطرنج توسعه و پيشرفت را برنده شويم، نياز به حضور نخبگان در موقعيت وزير داريم. اين در حالي است که در جامعه کنوني نخبگان ما در بهترين حالت رخ و فيل و اسب و در بسياري از موارد حتي سربازان پياده صفحه شطرنج هستند و اين تنها تقصير فراهم نبودن زيرساخت ها و فرصت ها نيست و تا حدي به قصور نخبگان از پذيرفتن رسالت خود نيز باز مي گردد، به نحوي که اگر اکنون موقعيت وزير صفحه شطرنج را به نخبگان مملکت پيشنهاد دهيم، اکثريت آن ها توانايي و ظرفيت قرار گرفتن در چنين موقعيتي را ندارند. بنابراين همگام با حرکت جامعه در جهت نخبه گرايي و نخبه پروري، نخبگان نيز وظيفه دارند خود را براي قرار گرفتن در جايگاه اصلي خود آماده کنند. امري که با ايجاد نگرش آغاز مي شود، با ظرفيت سازي و توامندسازي تداوم مي يابد و سرانجام با مداخله فعال به ثمر مي نشينند.
بار ديگر تاکيد مي کنم؛ براي اصلاح امور و حرکت معني دار و پايدار به سمت توسعه نياز به توده افراد نخبه و آماده است. نظام آموزشي به عنوان نهاد مسئول پرورش و ارتقا نخبگان بايد براي ايجاد توانايي ها و مهارت هاي مرتبط با وظيفه خطير ايشان، برنامه داشته باشد. نمي توان توقع داشت که فردي که جز دروس طبابت ياد نگرفته است، طبيب حال جامعه شود. بايد برنامه هايي هدفمند و رسالت مدار براي اصلاح رويه آکادميک کشور و دستيابي به توده حداقلي (Critical Mass) از نخبه هاي آموزش ديده طراحي شوند. مثال چنين حرکتي شايد برنامه رسالت مدار استعدادهاي درخشان بود که با هدف ايجاد توانايي ها و مهارت ها و دانش مديريت و راهبري نظام سلامت شکل گرفته بود. اين برنامه توانست تا تعريفي جديد از نخبه را در جامعه آکادميک و به خاصه در وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکي نهادينه کند، تعريفي که مبتني بر نمره يا موفقيت تحصيلي نبود و بلکه بر اساس ميزان عملکرد موثر فرد در راستاي تعالي نظام سلامت قرار داشت. اين برنامه هم چنين مجموعه دانشي مرتبط و گسترده اي را در اختيار نخبگان قرار مي داد که بتوانند مداخلاتي موثر در نظام سلامت داشته باشند. اين برنامه عيوبي نيز داشت، مانند جايگزين شدن نظام ارزشي با نظام مبتني بر پاداش، عدم تاکيد کافي بر مهارت هاي کلي، نبودن حمايت هاي کافي و ... اما حقيقت اين است که با تمامي معايب کوچک و بزرگ، برنامه توانست به عنوان تجربه اي موفق توده قابل توجهي از افراد نخبه را با ايده هاي توسعه محور و سياست گزاري و مديريت کلان نظام سلامت آشنا کند. تجربه اين برنامه مي تواند زمينه سازي براي طراحي برنامه ها و يا حتي نظام آموزشي براي نخبگان باشد. نمي توان اين نکته را ناديده گرفت که بدون برنامه هايي براي توانمندسازي و حمايت موثر از نخبگان، نمي توان از ايشان در جهت اداره و اصلاح امور کشور استفاده کرد.
منبع : ghaaf.ir/index.php?option=com_content&task=view&id=220