پاسخ : و اما مجموعه ی اشعارم...
اینم تعدادی دیگه از شعرام تو یه مدت کوتاه
خسته ام از اشک شب های دل غمگین خویش
بسته ام دل را به تنهایی بیش از پیش خویش
ناله ام را بهر نفرت گویمت ای بی حیا
اشک و آه و ناله هم حدی بود در پیش خویش
دل به جان دادن بود اسان تر از این اشک ها
چشم های بسته ام خون می چکد چون مشک ها
خسته ام فریاد رس خواهم خدای بی کسان
قلب و دست و د همه بشکسته شد چون سنگ ها
بهر جان دادن دلم را بسته بر کویت کنم
اشک های عشق را هم چون پرستویت کنم
خسته ی دلها و شب های سپید غربتم
کاش می شد ماه را خط دو ابرویت کنم
_________________________________________________________________________________
نخستین نامه
این اولین نامه ای که شبام واست جا میزارن
تو رو خدا یه بار بخون اگر که اشکام مزذارن
نامه که نیست درو دل،قصه ی تلخ غصه هاست
خسته بودم نوشت دلم کوله ای از نگفته هاست
بزار بگم که اون شبا چیا می گفتی به چشام
اما حالا میشه فقط اشکارو دید توی نگام
خسته بودم از همه چیز،پنجره ها خیالی بود
نگفته بودی که چرا آخر عشق جدایی یود
بعد همه خستگی هام دلم دوباره جون گرفت
اما به جای خنده ای،تیره و رنگ خون گرفت
عاشق اون لحظه بودم که پشت خط داد میزدی
کجایی ای قشنگ من؟عشقمو فریاد میزدی؟
خودت می گفتی که واست ستاره بارون شبم
حالا کجاست دنیای من وقتی تو کوچه ی غمم؟
به هر کی که می رسیدم عشقتو فریاد میزدم
کاش می رسید لحظه ای که وصل تو رو داد میزدم
دلم می خواد صدایی رو که با صدام گریه می می کرد
با خنده هام می خندید و به شونه هام تکیه می کرد
اما میخوام حالا شبا واست نوشته بزارم
یه نامه که آخرشم اسم فرشته بزارم
خسته بودن فاصله ها از دوری دستای ما
نفهمیدم خسته تر قلب تو از فاصله ها
هر جا که گفتی رسیدم به پای عشقت دویدم
چه شب هایی دنیامو من تو خونه ی غم می دیدم
نگام به راه جاده ها یه نقطه کرده بود کمین
تا که ببینه یه روزی رد پاتو روی زمین
چشام به برفا خشک شدن اما خبر از تو نشد
نگفتی رفتنی بودی،رفتی و عشق جدایی شد
حالا شبا خستگی هام به یاد عشقت اسیره
اما هنوز دلم واسه صدای نازت می میره
میگن دلت جای دیگست،عیبی نداره عزیزم
مهم منم که اشکامو هنوز به یادت می ریزم
امیدوارم دلش نیاد اشکو تو چشمات ببینه
تو لحظه ای که با توء ، چشاش کسی رو نبینه
هر کی که هست مبارکه،من که فقط تو رو میخوام
خوشحال باشی واسم بسه،هیچی تو دنیا نمی خوام
بزار بگن دیوونتم دلم همین حرفو میخواد
که اسم من به هر طریق کنار اسم تو بیاد
این ولین نامه ی شب، با چشمای گریون من
منتظر بعدیا باش عزیز ترین مهمون من
______________________________________________________________________
اینم شعری که سر کلاس ادبیات شنبه گفتم
صحنه ی سرد کلاس
و من از پنجره ی بسته ی امید دلم
به تو می اندیشم
همه در تاب و تب اند
فارغ از عشق و شب اند
و هم اکنون امروز
به صدای نفس هر شب تو می نگرم
در پس رویاها
تخته ی سبز کلاس
چه نمایان شده است
می نویسم بر آن
با گچی از همه اشک و همه تنهایی ها
"عشق را می خواهم"
در فراسوی شب یخ زده ام
تک پلی می بینم
که قلم را به شهاب نگهت می آرد
و من همراه قلم
پا به صحرای نگاه تو که می اندازم
"عشق را می بینم"
عشقی از رنگ سراب
هم چو برگی بر آب
که روان است به سوی دگری
و فقظ ثانیه ای بس کوتاه
در کنار دل من می ماند.
____________________________________________________________________-
[size=20pt]
نظر نشه فراموش[/20]