ما همیشه روز های اخر مدرسه اب بازی میکنیم خیییییییییییییییییییلی حال میده با اب سرد اب سرد کن ولی الان دیگه ناظمامون حرفه ای شدن ابو قطع میکنن اونوقت کلاس34 نفره ی ما میره دم دفتر میگه ما میخوایم بریم دستشویی
چند سال پيش مدرسه ما رو برده بود اردو دماوند... يه رودخونه خيلي زلال اونجا بود ما هم شروع كرديم!
جاتون خالي بطري مو پر پر كردم تا قطره آخرشو خالي كردم رو سر معاون پايه مون!
اين قدر چسبيد جاتون خالي!
--------------------------------------
یه سری سر کلاس فیزیک بودم گمونم، نشسته بودیم دوستم رفت پایین صندلیش یه چیزی برداره، من سریع روی صندلیش آب ریختم، اومد نشست روش...علاوه بر این که خودم خندم گرفته بود، پشت سری هام هم کلا منفجر شده بودن یعنی در این حد
جالب این جاست که هنوز نفهمیده بود ما به چی می خندیم؟
بعد از یه مدت...
احمـــــــــــــــــــــــــــــق، چی کار کردی؟
جنس مانتوش ولی خوب بوده واقعا!
همون روز توی پلاستیک فیزر آب ریختم و اومدم روی سر یکی از دوستام بریزم، بعد این پلاستیک رو بالای سرش گرفته بودم که بترکونم(البته واقعا هدفم این نبود که روش آب بریزم، در حد ترس می خواستم) اما از بد روزگار، دوستم پلاستیک رو ترکوند و همه ی آب روی خودم ریخت...
خوش گذشت ولی...!
اب بازی ؟!
ما هر سال روز اول و روز اخر برنامه اصلیمون اب بازیه!
یه بار داشتیم اب بازی میکردیم....! همه لباسامون خیس خیس داشت ازمون اب میچکیئ!معاونمون دیدمون بردمون دفتر...
ما هم که کم نذاشتیم....با اعتماد به نفس کامل ...گفتیم: خانوم ما که اب بازی نکردیم!
ولی خیلی ضد حال بودروز اول مدرسه تعهد بدی!
ما آب بازی هامون جوری بود که مدرسه کلا شسته میشد
همه جا و همه کس رو خیس آب میکردیم
انقدر شیر آب باز میکردیم که فشار آب کم میشد و دیگه آب نمیمود!
همه هم میدونستن که فلان روز آب بازی داریم،هم لباس میاوردیم هم کلی نایلون و کیسه و ظرف و اینا
کله همدیگه رو میگرفتیم زیر آب اصلا یه وعضی
دلم تنگ شده!
ما تو مدرسه این کار رو نمیکنیم...
از این بخارا ازمون بلند نمیشه
اما وقت کارسوق و مجمع گاهی هم اردو میکنیم
یادمه یه بار رفتیم اردو تو راهنمایی ما رو بردن باغ ابریشم؟(یادم نیست)
اون موقع چند تا مدرسه دیگه هم بودند
بعدش سر ظهر شد و هوا گرم نمیدونم چی شد یهو همه سر از آبخوری و دستشویی در آوردند بعدش یهو جنگ شروع شد!مدرسه با مدرسه!حدود 600 700 نفر میجنگیدند!از بالای سقف دستشویی درخت ...
یه عده سنگر گرفته بودند و آب میریختند با سطل و اینا
یه سری هم به اینا آب میرسوندند
بعد یه سری که تفنگ آب پاش داشتند یا یه وسیله سریع به صورت انتحاری عمل میکردند
اصن یه وضی...
ما یکبار کلاس اول (راهنمایی ) که بودیم داشتیم تو دستشوییمون آب بازی میکردیم هممون خیس خیس شده بودیم که یه بار من روی یکی از دوستام آب ریختم اونم اومد که رو من آب بریزه که من سریع از در رفتم بیرون دیدم مدیرمون داره میاد اصن به روی خودم نیاوردم حالا وقتی دیدن کسی داره میاد فکر کردن منم همون موقع که پاشو گذاشته بود تو دستشویی روش آب ریخته بودن .
مد راهنماییمون یه حوض کوچولو داش که هر یه هفته یه بار آبشُ عوض میکردن. بد ما میرفتیم کنارش وایمستادیم، همدیگه رو مینداختیم تو اب! :)
----------------------------
یه سریم با معلممون رفتیم بیرون شهر، اونجا یه شیلنگی داش که ما نوبتی گرفتیمُ بقیه رو خیس کردیم بد تو جو بودیم دیدیم تمام درُ دیوارای بدبخت صاحب اونجا خیس شده! مکانیم که رفته بودیم یه تالار عروسی بود! البته تو حیاطشا!
تو این گرمای کشنده تابستون چیزی جز اب بازی نمیچسبه :-&
فقط اب بازیه که هم ادم رو خنک میکنه،هم خواب رو از سر ادم میپرونه
الان یقه ام خیس خیسه
زنگ تفریح شیرجه زدم تو حوض و رفتم زیر فواره تا خنک بشم
بعله...
ما مدرسه ی فرزانگانمون چسبیده ب مدرسه ی ماس...
بعد زنگایِ تفریح ی سری میرفتم پلاستیک فریزر و بادکنک آب میکردن میریختن تو مدرسه دخترانه!!!
بعد ها سرِ صف از ناظم شنیدیم ک از راه هایِ هوایی تجاوزِ آبی ب فرزانگان صورت گرفته!!!
روز آخر یه سال طبق معمول داشتیم آب بازی میکردیم بعد این مدیرمون با میکروفون وایساده بود وسط حیاط با این حالت : خجالت بکش خانوم! فلانی از نمره انضباطت کم میکنن! هــــــی اب نپاش رو دوستت X-(
که یهو یکی از بچه ها اب ریخت روش شما تصور کنین چه صدایی از بلند گو خارج شد
تا دلت بخواد ما چون که یکم منگ میزنیم (بچه های کلاس و میگم)
زنگ تفریح بود پامو که گذاشتم تو حیاط یه سطل آب روسرم خالی کردن
منم عصبانی X-( رفتم طرفشون با خودم گفتم الان می ترسن
نا مردا یه سطل دیگه هم ریختن روسرم
عین موش آب کشیده شده بودم
آخه از گفتن این خاطره هم چندشم میشه
یکی از بچه هامو طوریه که وقتی چیزی میخوره اگه بخنده دهنش باز میشه و شلیک ...
یه داشت آب میخرد پشت سر من بود یکی خندوندش و اونم پشت سر من شلیک کرد :-\
بعد از ساعت ریاضی مخ هممون تاب برداشته بود واسه همین تصمیم گرفتیم یه کم آب بازی کنیم......چشتون روز بد نبینه ما یه معاون داشتیم که اسمش میومد بدنمون به لرزه میفتاد.........
تو حال و هوای خودمون بودیمو داشتیم آب بازی میکردیم که یکی از بچه ها گفت نورایی(معاونمون)اومدما هم نمیدونستیم باید چی کار کنیم رفتیم تو دستشویی قایم شدیم تو هر دستشویی 3 نفر
از شانس بد ما دستشوییه(روم به دیوار)بو بد میداد خلاصه خاطره ی خوبی بود