پاسخ : دهمین نمایشگاه آفتاب[راهنماییفرزانگان1 تهران]
چطوری روتون میشه تمام زحمتای بچه ها رو ببرید زیر سؤال ؟
ما اون روزای آخر در حد خودکشی کار میکردیم ؛ اون وقت شما خیلی راحت میگین " حس میکنم نهایت تلاشتونو نکردین. " ؟
شماها نمیدونین با ما چه رفتاری میشد ؛ رعنازاده جلوی چشم من رفت به خسروی گفت : " من این همه دارم به اینا اسپری میدم ، یه قرون ازشون نمیگیرما ! " ...
فکر میکردن ما دزدیم ؛ فکر میکردن ما تمام اسپریها رو برا کاری جز کارای آفتاب مصرف میکنیم ...
دو روز ( دقیقاً دو روز ) مونده بود به آفتاب ؛ با بچههای قهوهخونه اســاســـی دعواشون شد و خیلی از اونا قهر کردن .
و بعد خانوم خسروی چی داشت برای گفتن ؟ " اشکالی نداره ؛ این همه داوطلب ! سه نفر رفتن ؟ به درک . "
با ما اینجوری برخورد میشد ...و مطمئنم هیچکدوم ِ اونایی که ادعاشون میشه ما نهایت تلاشمون رو نکردیم ، نمیتونستن با این وضعیت حتی یه دونه از اون فلشهای سردر رو درست کنن .
اون بخش سردر که هشت تا فلش اصلی داشت و با اون فلشها نوشته شده بود " آفتاب " ، ایده ی من بود ؛ ضعیف بود یا هر چی ، کاری ندارم . ( هیچ ایده ای نمیتونه ایده آل باشه . ) اما قرار بود به جای اون فلشها ، تخته وایتبردهایی نصب شه که روشون برچسب ِ گل ِ آفتابگردون چسبیده باشه ...
شما نمیدونین ما چقدر با پژوهشیها دعوا کردیم و بحث کردیم تا اجازه دادن اون تخته وایتبردها جای دیگه ای قرار داده بشن .
اون ایده ی من هم در واقع باید روی یه Space سوار میشد که خانوم خسروی تازه یه روز مونده بود به نمایشگاه ، یادش افتاد که باید یه Space ِ بزرگتر بگیرن ...
که دیگه نشد و آخرش بچه ها مجبور شدن همه ی فلشها رو آویزون کنن .
یه سری افراد هم بودن این وسط که یهو جا زدن ؛ یهو بهشون برخورد و انصراف دادن ... نمونهش هم کسیـه که به مُحسن..! اطلاعات غلط داده و واقعاً نمیدونم از قصد این کار رو کرده یا خودش هم اطلاعات غلط داشته ...
ایشون اگه یکم صبر و تحمل داشت ، شاید یه بخشی از نمایشگاه ، به ایده آل نزدیکتر میشد .
بابت انصرافش بهش حق میدم ؛ اما به خاطر مدرسهمون هم که شده ، میتونست بمونه .