هر روز يك حكايت

  • شروع کننده موضوع
  • #101

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

خاطره ي روز آخر :(
مثل هميشه صبح زود نرفت. ناخن هاي نرگس را گرفت. سر به سرش گذاشت و بازي كرد.مي گفت:«ببين ورپريده چقدر شيرين شده. خودشو لوس ميكنه.» يكي دو بار رفت بيرون ، دوباره برگشت. چندتا
نوار كاست داد و گفت:«حرف هاي خوبي داره.گوش؛ كن حوصله ات سر نمي ره.»
هميشه مي گفتم:«به دوستانت بگو اگه شهيد شدي،من اولين نفري باشم
كه باخبر ميشم.» از صبح اخبار گوش نكرده بودم. دوستم تلفن
كرد و گفت:«اخبار گفته چند نفر شهيد شدند. اسم
مجيد بقايي رو هم گفتن.نفر اول رو
نشنيدم كيه.» نخواستم
باور كنم نفر اول
غلامحسين
است.

خاطره اي از همسر شهيد حسن باقري (غلامحسين افشردي)
 

amooshalbo

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
137
امتیاز
362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
مدال المپیاد
وات ؟!
دانشگاه
فردوسی !
رشته دانشگاه
ریاضی !
پاسخ : هر روز يك حكايت

تاپیک قشنگیه


حکایت (غرور)

در دوران گذشته دو برادر یکی به نام «ضیاء» و دیگری به نام «تاج» در شهر بلخ زندگی می کردند. ضیاء مردی بلندبالا و با این حال بذله گو، نکته سنج و خوش اخلاق که واعظ شهر هم بود. در عوض، برادرش تاج قدی بسیار کوتاه داشت، ولی از علم بالایی بهره می برد، به گونه ای که ملقب به شیخ الاسلام بود. به همین سبب به برادرش به دیده حقارت می نگریست. حتی از وجود او خجالت می کشید. روزی ضیاء به مجلس برادرش تاج که پر از شخصیت های بزرگ بود وارد شد، ولی غرور علمی تاج مانع از آن شد که به احترام برادرش بایستد. ازاین رو، نیم خیز شد، به سرعت نشست. وقتی ضیاء از برادرش آن حرکت ناپسند را دید، با کنایه ای که حکایت از نکته سنجی او داشت، فی البداهه به مزاح گفت: «چون خیلی بلند قامتی، برای ثواب، کمی هم از آن قامت سروت بدزد».
 
  • شروع کننده موضوع
  • #103

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

:D فرق دختر دهقان فقير و دختر ارباب پولدار :D
دهقان
پير، با نالـــه
به ارباب گفت: « ارباب!
آخر درد من يكي دوتا نيست، با وجود
اين همه بدبختي، نمي دانم چرا چشم دخترم چپ
است و همه چيز را دوتا مي بيند!» ارباب با پرخاش گفت:«بدبخت!
چهل سال است كارگر مني! نديدي كه چشم دختر من هم
چپ است؟!» دهقان گفت:«چرا ارباب ديدم ...
اما چيزي كه هست،دختر شما خوشبختي
ها را دوتا مي بيند؛ ولي دختر من
بدبختي ها را !! »
 
  • شروع کننده موضوع
  • #104

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

:)) فلسفه بافي :D
شخصي پسرش را براي ادامه تحصيل به خارج از كشور فرستاد.او در رشته فلسفه دكترا گرفت. پس از بازگشت به وطن يك روزه سر سفره نشسته بودند غذا مي خوردند. پدرش گفت:«بالاخره ما نفهميديم اين فلسفه يعني چه؟» جوان گفت:« فلسفه عبارت از اين است كه مثلا الان توي سفره چند جوجه است؟» پدر گفت:« دوتا » جوان گفت:« نه اشتباه مي كنيد» و با دست اشاره كرد و گفت:«اين يك جوجه و اين هم دو جوجه. يك و دو مي شود سه. پس در سفره سه جوجه است.» پدرش گفت:«خيلي خوب.پس يك جوجه مال من ،‌يك جوجه هم مال مادرت و سومي هم مال تو!!!! »​
 
  • شروع کننده موضوع
  • #105

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

~X( قضيه ي موروثي ~X(

روزي زني به همراه عروسش پيش جحي آمد و شكايت كرد كه او بچه دار نمي شود و
از اين جهت غمگين هستند و احساس خوشبختي نمي كنند؛ آيا راهي براي درد
آنان مي داند؟ جحي رو به عروس زن كرد و گفت:« آيا اين قضيه
در خانواده ي شما موروثي است؟ آيا پدر و مادر تو هم
بچه دار نمــــــي شونــــد؟؟ :D »

نوادر جحي الكبري
 
  • شروع کننده موضوع
  • #106

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله "علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله "پزشکی"
پاسخ : هر روز يك حكايت

>:D< لذيذترين غذا :))

از حكيمي پرسيدن كه كدام طعام پاكيزه تر و لذيذتر است؟ :-?
گفت: :-"
« گرسنگي كه چون غالب شود هر طعام كه خورد پاكيزه نمايد و در ذائقه اش لذيذ آيد !!! :D »
لطايف الوايف
 
  • شروع کننده موضوع
  • #107

Rubiker

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
541
امتیاز
653
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
ان شاء الله &quot;علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
ان شاء الله &quot;پزشکی&quot;
پاسخ : هر روز يك حكايت

طبیبی را دیدند که هرگاه به گورستان رسیدی، ردا بر سر کشیدی. از سبب آن پرسیدند.
گفت:
(( از مردگان این گورستان شرم دارم، زیرا بر هر که می گذرم، شربت من خورده است و در هر که می نگرم، از شربت من مرده است!))

لطایف الطوایف
 

innocent

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
140
امتیاز
345
نام مرکز سمپاد
فرزانگان (1)
شهر
اهواز
سال فارغ التحصیلی
92
مدال المپیاد
مطالعه (!!!) برای مرحله دوم المپیاد ادبی...که البته قبول نشــدم:دی
رشته دانشگاه
دانشگاه شهید چمران هواز - دانشگاه شیراز
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : هر روز يك حكايت

دو ماه بعد از ازدواجمان دوستم گفت: «یک چیز برایم روشن نشد! تو خیلی از ظاهر خواستگارهایت ایراد می‌گرفتی، چطور با او که مو نداشت ازدواج کردی؟» از او دلخور شدم، حتی کار به بحث کشید، که او اشتباه می‌کند. آن روز به محض بازکردن در خانه، شروع کردم به خندیدن، آنقدر که اشک از چشمانم جاری شد. پرسید: "چرا می‌خندی؟" گفتم: " تو کچلی!؟ من نمی‌دانستم !!"

غاده چمران (همسر شهید مصطفی چمران)
 

melika15

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
407
امتیاز
3,312
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۲
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1395
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : هر روز يك حكايت

شهسواري به دوستش گفت: بيا به كوهي كه خدا آنجا زندگي مي كند برويم.ميخواهم ثابت كنم كه اوفقط بلد است به ما دستور بدهد، وهيچ كاري براي خلاص كردن ما از زير بار مشقات نمي كند.
ديگري گفت: موافقم .اما من براي ثابت كردن ايمانم مي آيم .
وقتي به قله رسيد ند ،شب شده بود. در تاريكي صدايي شنيدند:سنگهاي اطرافتان را بار اسبانتان كنيد وآنها را پايين ببريد
شهسوار اولي گفت:مي بيني؟بعداز چنين صعودي ،از ما مي خواهد كه بار سنگين تري را حمل كنيم.محال است كه اطاعت كنم !
ديگري به دستور عمل كرد. وقتي به دامنه كوه رسيد،هنگام طلوع بود و انوار خورشيد، سنگهايي را كه شهسوار مومن با خود آورده بود،روشن كرد. آنها خالص ترين الماس ها بودند...
مرشد مي گويد: تصميمات خدا مرموزند،اما همواره به نفع ما هستند .
 

melika15

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
407
امتیاز
3,312
نام مرکز سمپاد
فرزانگان۲
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1395
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : هر روز يك حكايت

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.
اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی
و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد: اگر کمی دیر تر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهنرین خوابگاه جهان است.
و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست
 

matin320

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,373
امتیاز
10,557
نام مرکز سمپاد
شهید هاشمی نژاد II
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
94
دانشگاه
شهید باهنر
رشته دانشگاه
دامپزشک / سیاست
پاسخ : هر روز يك حكايت

پسر کوچکی ، روزی هنگام راه رفتن در خیابان ، سکه ای یک سنتی پیدا کرد.

او از پیدا کردن این پول ، آن هم بدون هیچ زحمتی ، خیلی ذوق زده شد.

این تجربه باعث شد که او بقیه روزها ....

پسر کوچکی ، روزی هنگام راه رفتن در خیابان ، سکه ای یک سنتی پیدا کرد.

او از پیدا کردن این پول ، آن هم بدون هیچ زحمتی ، خیلی ذوق زده شد.

این تجربه باعث شد که او بقیه روزها هم با چشمان باز سرش را به سمت پایین بگیرد و در جستجوی سکه های بیشتر باشد.

او در مدت زندگیش ، ۲۹۶ سکه ۱سنتی ، ۴۸ سکه ۵سنتی ، ۱۹ سکه ۱۰ سنتی ، ۱۶ سکه ۲۵ سنتی ، ۲ سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده یک دلاری پیدا کرد.

یعنی در مجموع ۱۳ دلار و ۲۶ سنت.

در برابر به دست آوردن این ۱۳ دلار و ۲۶ سنت ، او زیبایی دل انگیز ۳۱۳۶۹ طلوع خورشید ، درخشش ۱۵۷ رنگین کمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد.

او هیچگاه حرکت ابر های سفید را بر فراز آسمانها در حالی که از شکلی به شکل دیگر در می آمدند ، ندید.

پرندگان در حال پرواز ، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر ، هرگز جزئی از خاطرات او نشد.
 
بالا