بدشانسی هاتون

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع imanjo0n
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : بدشانسی هاتون

امتحلن زیست داشتیم
منم میز آخر نشستم و مطالبی که تو ذهنم نمیرفت رو رو میز و دیوار نوشتم
بعد که معلم اومد یکدفعه گفت بیا جلو بشین :|
هر چی گفتم چرا گفت میخوام اصلا ببینمت دلم برات تنگ شده :|
خلاصه ما رو برد میز اول تو حلق خودش و حسابی گند زدم به امتحان :-<
+معلم بی وجدان :-L
 
پاسخ : بدشانسی هاتون

ماه رمضون دوران من صاف افتاده وسط تابستون یعنی نصف نوجوونیم ب فنا رفت کلاس ورزشی نمیشه رفت اصن!!
 
پاسخ : بدشانسی هاتون

به نقل از محـدثه ن. :
بدشانسي يعني بخواي بازن داداشت بري عروسي ي نفر، بعد لباس زن داداشت از لباس تو شيك تر باشه :-L
يا مثلا سوپري سر كوچه به مامانت بگه دخترت هر روز مياد شارژ ميخره X-(

شارژ خريدن كار بدي است ايا؟؟ مسله اين است!! حتما يه سوتي هايي دادي... :P :P :P
 
پاسخ : بدشانسی هاتون

با یمی از دوستام بیرون بودیم ... مامانش زنگ زد گفت : الان کجایی
دوستم گفت :مدرسه
بعد دیدیم یه ماشین داره نوربالا میده ... فهمیدیم مامانشه X_X :))
 
پاسخ : بدشانسی هاتون

رفتم بانک یادم رفته شماره حسابو ندارم کسی خونه نبود 2باره برگشتم خونه شماره حسابو برداشتم
رفتم کتاب خونه که بعد از اونجا برم بانک واز اونجا هم برم مخابرات
رفتم مخابرات میگه کارت شناسایی باز 2باره رفتم جا کتاب خونه کارتمو برداشتم بعدش باز اونجا رفتم بانک
فیشو دادم رفتم مخابرات دیدم تعطیله (:| (:|
 
پاسخ : بدشانسی هاتون

دوست ـم تعریف میکرد که داشتن فیلم میدیدن تخمه هم تو پلاستیک کنارشون برقا هم خاموش تقریبا آخرای فیلم مادر ِ تخمه هارو داشته جمع میکرده دوست ماهم متووجه نبوده یه جسم سیاهی رو رو زمین میبیننه میزاره تو دهنش که گاز بزنه :))

چشمتون روز بد نبینه اون جسم سیاه گویا سوسک بوده :)) :)) طفلی دیگه از دهن خودش بدش میوومد :))
 
پاسخ : بدشانسی هاتون

من همیشه وقتی یه چیزی رو توبیرون می بینم و ازش خوشم میاد وقیمتشو می پرسو می بینم پول به اندازه ی کافی ندارم

اینم بد شانسی من
 
پاسخ : بدشانسی هاتون

من کلا سر کلاس آدم وراجی هستم ;D
اما آخرای سال ساکت شده بودم اونوقت بغل دستیام همش حرف میزدن معلمم به من چپ چپ نیگا میکرد
آخرشم باهام دعوا کرد :o
تازه ازم نمره هم کم کرد بعد همش تعریف بغل دستیامو میکرد که اونا ساکتن.. :-? X-( :-L
 
پاسخ : بدشانسی هاتون

یک بار من داشتم با دوستانم توی حیاط مدرسع حرف میزدم,در حد سانسور کامل.و بعد دیدم یک دستی پشتم است و دیدم بابام اومده مدرسه برای پرسیدن اوضاع درسیم,و در اون لحظه هم بابام همونجا بوده.
 
پاسخ : بدشانسی هاتون

امروز رفتم کيفم رو گذاشتم ميز اول. رفتم تو نماز خونه برگشتم دوستام بهم گفتن بيا پيش ما تا اومدم فکرامو بکنم يکي اومد جام نشست و حالا پيش بچه هاي بسيار پرنشاط ميز آخر نشستم.
من کلا با پرايد مشکل دارم دقيقا سرويسم پرايده....
بعد مي گن نوجوان بايد پر نشاط باشه
 
پاسخ : بدشانسی هاتون

من کلن اعتقادی به شانس ندارم،من اعتقادم اینه که شانس یه چیز ساخته ی ذهن بشره و در کل شانسی وجود نداره
به نظرما اون اتفافایی که برامون خوشاینده وقتی میفته ینی خوش شانسی ولی اون اتفاقایی که دوس نداریم بیفته و میفته میگیم بدشانسی
حلا منم یکی از اون اتفاقایی که دوس نداشتم بیفته و افتاد میخوام بگم
شنبه امتحان هندسه داشتیم
نخونده بودم اعصابمم ریخته بود بهم
رفتم نشستم جلو تلویزیون و به مامان گفتم که فردا من مدرسه نمیرم!
اونم خبر نداش که فردا امتحان داریم
گف میخوای برو نمیخوای نرو!
دیده بود اعصابم خورده مخالفت نکرد!
شد شنبه نرفتم،دیدم زنگ دوم هندسه اس،گفتم اگه زنگ سوم برم دیگه از دین و زندگی و حسابان عقب نمیمونم!
آقا من پاشدم رفتم،معاونمون گف امتحان داشتید که دیراومدی
گفتم بله خانوم ولی مریض بودم دیر اومدم!
گف امتحانتو چی کار میکنی
گفتم خانوم فرداهم هندسه داریم با معلممون حرف میزنم که فردا ازم امتحان نگیره،نگو این داره تو عالم خودش منو به مسخره گرفته
همین که رسیدم کلاس بچه گفتند ماعم داشتیم میومدیم!خانوم یزدانی هم نیومده بود ازمون امتحان نگرفت!
انگار یه بشکه ی آب سرد ریختند رو سرم!
فرداش امتحان دادیم،یه امتحانی نوشتم که بیاو ببین!
 
پاسخ : بدشانسی هاتون

اقا هنوز شهر ما تیزهوشان نداشت
ما برای نمونه راهنمایی که امتحان دادیم من 8 ذخیره ها شدم 7 تا ذخیره قبول کردن
 
Back
بالا