آخرین روز امتحانا زیاد خوشایند نبود! حوضه مون یه مدرسه ای بود همه چاقوکش و چندبار افتادن و اینا بودن!
2تا آدم داغون داشتیم ما، یه حرکتی کردن که اونا وایساده بودن نگاه میکردن میگفتن اینا چقد داغونن
یعنی کل حیثیت سمپادیمون پیش اونا رفت!
ولی آخر امتحان که اومدم بیرون و چک کردم و دیدم 19.75 میشم، خیلی خوب بود : دی
و آخرین امتحان داخلیمون هم که دیروز بود عالی بود. آمار، که کل امتحان داشتیم همه گی مشورت میکردیم! اولش یه مراقب داشتیم ولی 5دقیقه که گذشت فقط ناظم دم در بود که برگه ها رو بگیره
20 میشیم همه گی، قشنگ همه سوالا رو با هم چک کردیم و با هم اومدیم بیرون امتحان از این بهتر نداده بودم تاحالا!
تاپیک جالبی خیلی واسش حرف دارم ولی خب منم دقیقا با دوستام به همینا فک میکردیم اون لحظه که برگ امتحان (مطالعات اجتماعی) رو میدیم و از پله میریم بیرون چه حسی داریم وای خدا اصلا قابل توصیف نبود هر روز که امتحان و میخوندیمو میگذروندیم به اینا فک میکردیم تقریبا اشباع شدیم ولی وقتی روزش رسید حتی موقعی که داش برگه ها توزیع میشد دل تو دلمون نبود ولی.. وقتی همه برگه هارو دادن مثه یه روز ِ خیلی معمولی سرشونو پایین انداختن یه دستی دادنو خداحافظی کردن رو رفتن خونه! همه اون حرفا کلی قصد و هدف بعد امتحانا (مثلا آتیش زدن کتاب مطالعات که وقتی به آخر کتاب رسیدیم دلمون سوخت و منصرف شدیم) همش به خیال بدل شد دیگه کسی اون کارا رو نکرد همش حرف بود!!
سلام به دوستای سمپادی عمر این تاپیک 1سال یا بیشتره خوب پارسال که اینو زدم اول بودم درس نمیخوندم ادم نشده بود
الان دوم تجربیم و از الان واسه رشته ی تخصصم برنامه ریزی کردم اخرین امتحانمون هندسه است وااااااااااااااااااااای :-& :-& بیاین برنامه های تابستون و احساسمون وقتی از روی صندلیت پا میشی میری برگه ی اخرین امتحانتو میدیم بگیم وااااااااااای ازادی تابستون اخ جون پارسال اخری زبان بود وقتی پا شدم برگمو بدم صمیمی ترین دوستم از جلوش رد شدم یه لبخند به هم زدیم که یه دنیا معنی داشت الان اون بخاطر اینکه رفته انسانی از مدرسمون رفته این دفعه فک کنم باید به ناظم خوش اخلاقامون لبخند بزنم
در این شرایط آدم دلش نمیاد برگشو تحویل بده
آخه میدونین که دل کندن از مدرسه سخته و اینا...!!!
اونجایه که آدم بعد از حل سوالا میخکوب میشینه سر جاش واسه تابستونش برنامه ریزی میکنه!!!
آخه اگه بره بده بعد واسه تابستون برنامه ریزی کنه وقت تابستونش هدر میره!! B-)
سریع می رم خونه و چون بابام برای کامپیوتر رمز مادر بورد گذاشته ، می رم و باتری ساعت مادر بورد رو واسه چند ثانیه بر می دارم تا رمز دو دره بشه و بعدشم سه ماه و 4 روز15 ساعت عشق و حال می کنم تا ببینم کی می تونه جلومو بگیره؟؟؟
آخرين روز امتحانات که تا شب با بچه ها علافيم بيرون!!!با شيوا و زهره و نازى و پيشى و عمه نونو و خلاصه 10نفرى مى پريم سى نون,فرداشم کع پارتى خونه ى دوستم!
13 خرداد تموم میشن. دلم واسه دوستای گلم تنگ میشه خییییییییییییییییلی .احتمالا به دلیل دل نازکی بیش از حد به رو بیارم برای اولین بار در تاریخ تحصیلم.بعد هرچی واسه ترک اعتیاد(فکر بد نکنین یه مدت به رمان معتاد شدم درحال ترک هستم الانا)رشته بودم پنبه میشود احتمالا.
بعد در انتظار کارنامه ها :-ssمیشم.کلاسای تکواندومو ادامه میدم(رزمی کارم در حد تیم ملی ایران).واسه خودم برنامه ریختم برم خونه فامیلامون ببینم کی راهم میده.