درباره ی "درباره ی الی ..."
بچه ها اینو بخونین ... خیلی باحاله ...
مجله سی نت: کسری کرباسی: در هياهوي خبرها و جوايز متعدد آخرين اثر درخشان اصغر فرهادي، "جدايي نادر از سيمين" ، ناگهان خبري هم از جايزه ديگري براي "درباره الي..." ديده مي شود. اين شايد بهانه اي باشد براي اينکه به اين شاهکار اصغر فرهادي دوباره نگاهي بياندازيم. با اينکه انتخاب قاطع "درباره الي..." به عنوان فيلم برگزيده دهه 80 نشان از ارتباط بسيار عالي مخاطب با اين اثر دارد، ولي هنوز معتقدم که هستند افرادي که به درستي فيلم را درک نکرده اند و علت اهميت آن را نمي دانند. در نوشته هاي اين افراد معمولا جمله هايي از قبيل "مگه اين فيلم به جز بازيهاي بازيگراش چي داره؟" يا "اصلا اين فيلم داستان نداره" و... ديده مي شود. شايد به اين دليل باشد که "درباره الي..." فيلمي است به شدت نهان گو با داستاني به ظاهر ساده ولي در عين حال مملو از جزئيات. در اين نوشته تنها سعي کردم به تعدادي از جزئيات و نکات جالب توجه فيلم (که شايد کمتر ديده شده اند) به صورت موردي اشاره کنم :
1 - فيلم با نمايي از درون صندوق صدقات آغاز مي شود. صدقه را براي چه مي دهند؟ کار خيري است جهت رفع بلا. ولي اينجا اين نه تنها صدقه رفع بلا نمي کند، که بلايي هم نازل مي کند. شايد درست مانند کاري که سپيده (گلشيفته فراهاني) مي کند. او در صدد کار خيري است براي رساندن دو نفر به يکديگر. ولي تنها نتيجه آن تباهي و حسرت است. صدقه اي که بي اجر مي ماند. نماي درون صندوق با صداي بوقي ممتد به شکلي حيرت انگيز به تونل تبديل مي شود. آدمهايي را مي بينيم که درون تونل فرياد مي زنند. شايد از اين تاريکي براي بروز دادن خودشان استفاده مي کنند. ولي نه. ما به سوي روشني در حرکتيم و اين آدمها به زودي در موقعيتي قرار مي گيرند که خود واقعيشان را به روشني نشان دهند. نکته جالب توجه اينجاست که تنها کسي که از پنجره جيغ نمي زند امير (ماني حقيقي) است. در طول سکانس هاي بعدي هم شاهد اين محافظه کاري و بروز ندادن هاي شخصيت اميرخواهيم بود.
2 - شايد يکي از برجسته ترين وجوه "درباره الي..." ديالوگ هايش باشد. ديالوگ هايي به شدت ساده و عادي و روزمره، ولي در عين حال با کارکردهاي چندگانه. براي نمونه نگاه کنيد به اولين ديالوگ اصلي فيلم (اگر حرفهاي درون ماشين را به حساب نياوريم). سپيده مي گويد: "مامان اينجا مهد کودک نيستا، قرار نيست خاله الي رو اذيت کني." در درجه اول اين ديالوگ بلافاصله ما را با الي و رابطه او به عنوان مربي مهد کودک با اين جمع آشنا مي کند. دوما در شخصيت پردازي سپيده موثر است. بي مسئوليتي سپيده در قبال فرزندش را نشان مي دهد (که در طول فيلم باز هم شاهد اين رفتار خواهيم بود.) و سوما اشاره سپيده به انکه "قرار نيست خاله الي رو اذيت کني" شايد به نوعي اشاره دارد به اذيت شدن هاي بعدي الي در جمع. ولي اين اذيت شدن بر خلاف حرف سپيده نه از طرف بچه ها بلکه از طرف خود بزرگترهاست. در ادامه اين صحنه ديالوگ امير هم به پيمان (پيمان معادي) عالي است. امير: "خيلي تند ميريا، قشنگ داشتي مي زدي به يارو." پيمان: "تو يواش ميري امير." اين يواش رفتن همان محفظه کاري امير است که به آن اشاره کردم.
3 - نکته ديگر مکانيزمي است که تقريبا بر تمام صحنه هاي اوليه فيلم حاکم است وآن جدا شدن الي از جمع در اين صحنه هاست. در ابتداي فيلم براي بردن بچه ها به دستشويي، بعد وقتي همه دم خانه صاحب ويلا از ماشين پياده مي شوند الي فقط در ماشين مي ماند. بعد در صحنه رقص به بيرون از ويلا ميرود. درصحنه شام خوردن براي آوردن نمک از جمع جدا مي شود و در صحنه پانتوميم درست در هنگام اجراي آرش در حالي که همه روي يک مبل نشسته اند، الي روي يک مبل جداست. (اشاره به جدا شدن الي از جمع بخاطر آرش). همه اين صحنه ها به نوعي اشاره اي است به جدايي الي دارد از اين جمع.
4 - در صحنه اي که الي خرده شيشه ها را مي خواهد دور بريزد، شايد اين خرده شيشه ها همان شخصيت خرد شده و شکننده الي باشند که احمد مي خواهد از پنجره اي که رد نمي شود آنها را از الي بگيرد و افسوس که همه آنها به زمين مي ريزد.
5 - تناقض سپيده با بقيه جمع در چند جا مشخص است. يکي آنجايي که ذغال قليان مردها را بر مي دارد و جمع آنها را به هم ميزند و ديگري وقتي توپ واليبال را به طرف ديگري شوت مي کند. در پايان فيلم هم اين تناقض را مي بينيم. در حالي که همه مي خواهند به نامزد الي دروغ بگويند فقط سپيده است که ميخواهد راستش را بگويد. به توپي که سپيده شوت کرد و به ويلاي بقلي رفت هم مي توان اشاره کرد که بعدا که نازي در آشپزخانه در حال ظرف شستن است و ما در ابهام پس از لحظات بادبادک بازي الي هستيم، ناگهان از ويلاي بقل توپ را بر مي گردانند و توپ محکم به پنجره مي خورد و هم نازي يکهو تکان مي خورد و هم ما. مي بينيم که حتي عنصري به اين ريزي هم در فيلم کارکرد دارد.
6 - در صحنه ورود به ويلا ابتدا الي را از پشت ميله هاي در مي بينيم (طوري که گويا الي اسير است) و سپس آرش را مي بينيم که از ميله ها بالا مي رود، در باز مي شود و آرش و ديگر بچه ها به سمت دريا مي دوند. اين اشاره اي است به اينکه آزادي الي (باز شدن در) با آن بچه ها و دريا گره خورده است. همچنين در صحنه اي که الي بي خبر از ويلا رفته و سپيده دارد به دنبالش مي گردد و بلند بلند صدايش مي زند، همزمان پيمان هم آرش را از لب دريا صدا مي زند.
7 - هم در صحنه پيک نيک اول و هم در صحنه اي که الي پس از رقص مردان از ويلا بيرون مي آيد، نمايي داريم که الي و آرش با هم در يک قاب هستند و هر دو هم در لحظات رنجيده شدن الي هستند. در اولي همان لحظه پيمان دارد از زن سابق احمد مي گويد و در دومي هم که الي را بيرون ويلا مي بينيم و آرش را در گوشه کادر لب دريا مشغول بازي، الي حس غريبي کرده و جداي از اين جمع است. باز هم الي و آرش و جدايي از جمع!
8 - نمونه اي ديگر از ديالوگ نويسي شاهکار فيلم و نقش ديالوگهايي تا اين حد ساده و عادي در شخصيت پردازي : در صحنه هايي که تازه وارد ويلا شده اند شهره مي گويد : "سپيده جون کدوم اتاق مال کيه؟" شهره هميشه مي خواهد يک حريم شخصي براي خانواده اش داشته باشد و بعدا هم در آن گير و دار به فکر صبحانه خوردن بچه هاش و برگشتن به تهران به خاطر بچه هايش است. بعد سپيده مي گويد : "شهره جون خر تو خره هرکي هر جا خوابيد خوابيد ديگه" شخصيت شلخته سپيده. که 8 نفر آدم رو بدون داشتن ويلا به شمال کشونده. اين شلختگي و بي ساماني زندگي اش از نوع لباس پوشيدن و رنگ کردن موهايش هم مشخص است. (اگر دقت کنيد زنهاي ديگر را مي بينيد که به خودشان رسيده اند. صبح روز دوم آرايش کرده اند و شهره به نازي دستبندش رو داده تا برايش ببندد.) رابطه بدي با شوهرش دارد، در شبي که الي گم شده سپيده در ماشين مي خوابد، امير در آشپزخانه و بچه شان بين بقيه بچه ها در اتاق. از هم گسيختگي اين خانواده کاملا مشخص است. بعد امير مي گويد : "بايد زنونه مردونش کنيم ...." بله او بودن در يک جمع مردانه را بيشتر ترجيح مي دهد. رقص و شوخي با مردان، قليان کشيدن، واليبال. و معمولا هم سپيده اين جمعها را به هم ميزند. نگاه کنيد به حالت نگاه امير هر بار بعد از به هم خوردن جمع. و در نهايت منوچهر که مي گويد : "من از زنم جدا نميشما، گفته باشم" اوشايد تنها کسي است که بدليل اينکه تازه ازدواج کرده رابطه خوبي با همسرش دارد، وسط گير و دار و دعواها هم با زنش بيرون مي روند و خلوت مي کنند.
9 - در سکانس دو نفره احمد و الي در ماشين، علاوه بر ديالوگ شاهکار "يه پايان تلخ، بهتر از يه تلخي بي پايانه" که با تاييد الي همراه ميشه (که شايد واقعا اسير يه پايان تلخ شد که از تلخي بي پايان رهايي پيدا کنه) و همزمان هم هست با زنگ زدن عليرضا، نامزد الي، بيشتر اون داستاني که قبلش احمد تعريف مي کند مهم است. که "يه روز صبح از خواب پاشديم، دست و صورتمون رو شستيم، صبحونه مون رو خورديم". براي يک زني مثل زن آلماني احمد، بسيار راحت است که وقتي ديگر ادامه رابطه را نمي خواهد به راحتي در يک روز عادي اين جمله را بگويد و خلاص. ولي براي زني مثل الي که زير سلطه مرد سالاري است جدا شدن از نامزدش (و نه شوهرش) پس از شش ماه پافشاري هم ممکن نيست و او همچنان اسير است. اين مردسالاري را در جاهاي ديگر فيلم هم مي بينيم : سپيده که به نازي که دارد رختخواب ها را جمع مي کند مي گويد: "مگه قرار نبود اينا رو مردا جمع کنن؟" ولي مردها مشغول واليبال بازي هستند. باز سپيده که بايد بياد و پوست تخمه ها رو از جلوي شوهرش جمع کند و اگه بخواد رو بهشون بده بايد چاي هم براشون بياره و همچنين واکنش شهره به کتک خوردن سپيده (که شايد خودش هم همچين تجربه اي داشته.)
10 - نکته اي که درباره مردسالاري و بي اعتنايي مرد نسبت به زن در مورد قبلي گفتم در دو جاي فيلم هم نمود بصري دارد : الي جمع مرداني که واليبال بازي مي کنند را ترک مي کند و ما او را از پشت تور مي بينيم و مردان بي توجه بازي خود را ادامه مي دهند. بعدتر سپيده را هم در چنين وضعيتي مي بينيم. آنجايي که باز هم از پشت توري زمين بازي مي بينيم که سپيده با ماشين با احمد رد مي شوند و مردان باز به بازي خود ادامه مي دهند.
11 - يکي از شگفت انگيزترين سکانس هاي فيلم، در همان صحنه اي که سپيده و احمد با ماشين دارند مي روند که نامزد الي را ببينند. وقتي سپيده حالش بد ميشود و از ماشين پياده ميشود ابتدا ما صداي يک بوق ممتد را مي شنويم. (عينا همان صدايي که اول فيلم در تونل شنيديم) سپس در حين صحبت هاي سپيده و احمد به سرعت ماشيني از پشت سر آنها رد مي شود که سر نشينانش سرشان را بيرون آورده اند و داد مي زنند، دقيقا عين سپيده و بقيه در اول فيلم! آن ور هم مردهايي مشغول بازي هستند عين احمد و بقيه در اول فيلم. نکته مهم اينجاست که در اين وضعيت بحراني و تلخ کنوني يا ما به اينها توجهي نمي کنيم يا با خودمان مي گوييم : اينها چه دل خوشي دارند. در حالي که اينها همان کارهايي را مي کنند که سپيده و بقيه هم همين يکي دو روز پيش مي کردند و عادي بود ولي حالا بي معني به نظر مي آيد. ببينيد چطور قضاوت آدمها نسبت به اعمال خود و ديگران تغيير مي کند!
12 - در دو جاي فيلم اين جمع راي گيري ميکند. يکي در ابتداي فيلم سر ماندن در ويلا و ديگري درانتهاي فيلم سر دروغ گفتن به نامزد الي. جالب اينجاست که در هيچکدام حق با اکثريت نيست. در اولي مسلما ماندن در ويلاي لب آب با وجود بچه ها کار درستي نيست، و در دومي هم آبروي شخصي ديگر را براي نجات خود بردن درست نيست. مي بينيم که شايد هميشه حق با اکثريت نباشد.
13 - در همان صحنه هاي ابتداي فيلم که تازه وارد ويلا شدند، الي رو به پنجره ايستاده و با نگاه به دريا مي گويد: "چقدر قشنگه اينجا" و احمد هم در تاييد حرف او مي گويد: "خيلي" و الي برمي گردد ببينيد که آيا او فقط بخاطر تاييد حرف اوست که اين را مي گويد يا واقعا خودش هم دارد نگاه مي کند. اين نما کات ميشود به نگاه پسر بچه شمالي، اميد، که به بازي بچه ها در ساحل نگاه ميکند. بعدتر، وقتي الي دارد صحنه واليبال را ترک مي کند نيز او بي آن که احمد متوجهش باشد، برميگردد و نگاهش ميکند و چند لحظه بعد که ديگر رويش به سمت زمين واليبال نيست، احمد او را دورادور نگاه ميکند. اين آخرين نگاه آن دو به هم است؛ بي آن که يکي از نگاه ديگري باخبر باشد. حالا نگاه کنيد به نسبت اين دو موقعيت با رابطه شکل نگرفته احمد و الي.
14 - از جزئيات ديگر فيلم به يک نمونه توجه کنيد: شخصيت شهره که بي اعتماد به نفس است و علاوه بر موقعيت هايي که به خاطر کارهايش سرزنش مي شود و نمي تواند منظور خودش را به درستي بيان کند، در دو جاي ديگر فيلم هم به چشم مي خورد. يکي وقتي که دستش لاي در گير ميکند (وقتي بعد از آمدن پليس به ويلا مي آيد) و ديگري وقتي مي خواهد شعله گاز را روشن کند، که باز يکهو از جا مي پرد.
15 - نام فيلم با آن سه نقطه بعد از "الي" به نوعي ابهام آميز است و اين مربوط به خود شخصيت الي است. الي شخصيتي است که ما در ابتداي فکر مي کنيم او را مي شناسيم و سپس هر چه فيلم پيش مي رود مي بينيم که بسيار کم او را مي شناسيم. اين روند تا جايي پيش مي رود که در صحنه هاي آخر در سرد خانه، ما جنازه الي را مي بينيم ولي او را نمي شناسيم. يعني حتي به لحاظ فيزيکي هم او را به جا نمي آوريم . مي گوييم اين، آن الي نيست.
16 - فيلم حتي از شوخي هاي ريز و ظريف بين اين جمع هم نمي گذرد. نمونه هايش شوخي احمد با پيمان که پاش رو مي اندازد جلوي پاي پيمان (در صحنه هاي ورود به ويلا)، تو سري زدن به پيمان هم در پيک نيک اول فيلم و هم در صحنه واليبال. يا همينطور بين پيمان و سپيده هم در اول فيلم سر ويلا پيدا کردن و هم سر دستمال آورن سر سفره. يا حتي رابطه پيمان با پسرش، مثلا وقتي سر شام به آرش مي گويد: " بابايي تو دستتو شستي کابوي؟" اين علاقه پدر و پسر را در پانتوميم مربوط به آرش که پدرش را انتخاب کرده هم مي بينيم.
17 - ميتوان به کارکردهاي عنصر دريا هم در فيلم اشاره کرد. دريا چيزي است که به خودي خود فوق العاده زيباست. ولي اگر به شما بگويند که هين چند وقت پيش يک نفر در همين دريا غرق شده است، ميتواند بسيار وحشتناک باشد. درست مثل شخصيت هاي فيلم که قبل و بعد از غرق شدن الي اين همه در رفتارشان با هم تفاوت دارند. علاوه بر اين کارکردهاي صداي دريا در فيلم هم چمشگير است. اين صداي دريا است که مدام شنيده مي شود و شخصيت ها انگار از شنيدن اين صدا کلافه اند. و باز هم در دو جا به آن اشاره مي شود. يکي جايي که شهره به پيمان ميگويد" "من ميرم لب ايوون وايميستم صداي دريا کلافه ام ميکنه". و در انتهاي فيلم هم وقتي سپيده بالاخره دارد حقيقت را به جمع مي گويد از صداي دريا عصبي ميشود و در را محکم به هم مي زند.
18 - در سکانس فوق العاده بادبادک بازي الي هم اين صداي درياست که مدام اوج ميگيرد و صداي خنده هاي الي را در خود محو مي کند. آن روسري قرمز الي در مقابل آبي دريا، آن صداي خنده هايي که انگارمرگ را فرا مي خواند و در نهايت کات به بادبادک در آسمان... که از آن پس دوربين هرگز الي را نشان نمي دهد. گويا الي همان بادبادک بود که پر کشيد و رفت. الي هيچگاه براي خودش نبود. يا اسير نامزدش بود، يا اينجا اسير اين جمع بود. براي همان يک لحظه اي که براي دل خودش بادبادک هوا کرد، چه تاوان سنگيني پرداخت!
19 - اشاره به سکانس پانتوميم هم خالي از لطف نيست. پانتوميم الي : مادر هاچ زنبور عسل. دقيقا همان کسي که همه دنبالش مي گردند. همچنين حرکت "مادر" الي را دقيقا آرش هم در پانتوميمش استفاده مي کند. باز رابطه آرش و الي. پانتوميم نازي : خواب دندان افتادن. پيشگويي حادثه روز بعد. پانتوميم منوچهر : خوب بد زشت. علاوه بر اينکه اشاره به سه شخصيت ازلي ابدي انسان ها دارد (بخصوص در فيلمي که با شخصيت ها خيلي سرو کار دارد.) کسي که جواب را ميگويد الي است. شايد بتوان گفت اين روند شخصيت الي است که اول فيلم همه ميگن خوبه، و بعد بد و نهايتا زشت ميشود. در پانتوميم آرش آن شوخي اي که بين احمد وپيمان وجود دارد هم مشخص است. آن وسط احمد به عنوان يکي از حدسها ميگويد "سيبيل بابات ميچرخه؟!" و بعد هم در پايان پانتوميم ميگويد " عمو جون يه کم در انتخاب سوژه (پيمان) دقت کن!" پانتوميم پيمان : که انتخاب يک همچين عبارتي فقط از کسي با شخصيت پيمان بر مي آيد. همچنين اشاره دارد به اينکه اينها همه بچه هاي دانشکده حقوق اند، و نکته مهم اينجاست که اينها حقوق دانند و اينگونه بي رحمانه قضاوت مي کنند، قضاوت بر اساس دانسته هاي اندک.
20 - دو راهي اخلاقي که سپيده در انتهاي فيلم در برابر آن قرار مي گيرد بسيار دردناک است. يک آره يا نه ساده. ولي او اگر بگويد "آره" آبروي يک جمع 7،8 نفري که دوستان و نزديکانش هستند و الآن حاضرند مي رود و اگر بگويد "نه" آبروي يک آدم ناشناخته ي گم و گور شده مي رود. واقعا بايد چه کرد آبروي جمع را نگه داشت يا آبروي فرد را؟ جالب اينجا که درست وقتي که سپيده مي گويد "نه، نگفت" و به نوعي هويت الي را از بين مي برد، جنازه اش پيدا ميشود. گويا فيلم مي خواهد به ما بگويد که اينها بودند که الي را کشتند. تلخي ماجرا اينجاست که اگر روزي مادر الي و خانواده اش به سر خاک اين آدم مي روند از او به عنوان يک خيانتکار که بر اثر يک عمل خائنانه مرد ياد مي کنند.
نماي پاياني ... آدم هايي که سعي مي کنند ماشينشان (يا خودشان) را از درون شنها بيرون بکشند. آنها سعي مي کنند به زندگي عادي باز گردند. چه با الي و چه بدون او. ولي سپيده بين آنها نيست. او در تمام مدتي که آنها به پزشک قانوني رفتند و برگشتند در همان حال مانده است. در همان حالت، سر افکنده. و در مقابلش يک صندلي خالي است، که شايد جاي وجدانش است. بله او در برابر وجدانش سرافکنده است. موسيقي آندرا باور معجزه مي کند : "ترانه اي براي الي..." ولي در نهايت آن هم در صداي امواج دريا محو مي شود. در لحظات آخر تيتراژ فقط صداي امواج شنيده مي شود...
مي توان درباره فيلم بسيار بسيار بيشتر از اينها گفت و نوشت. درباره جزئيات بيشتر تک تک ديالوگها و صحنه ها، ريزه کاري هاي بازيگري، فيلمبرداري، تدوين، اينکه اسم صابر ابر در تيتراژ اول فيلم نيست، درٍ ويلا که محکم به درٍ ماشين سپيده کوبيده مي شود و... . من سعي کردم در حد توانم به تعدادي از مهمترين آنها اشاره کنم.
...........................
کسری کرباسی