آرزوی دوران بچگی!

پوریا

لنگر انداخته
ارسال‌ها
4,627
امتیاز
24,501
نام مرکز سمپاد
helli 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1393
دانشگاه
زنجان
رشته دانشگاه
پزشکی
تلگرام
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

ارزو داشتم گدا بشم تا همیشه تو خیابون ها باشم! [-(
راستی دوست داشتم اتش نشان بشم تا مردم رو نجات بدم!
 

robo94

عــلــــی (مهندس سابق)
ارسال‌ها
781
امتیاز
1,702
نام مرکز سمپاد
دبيرستان شهيد اژه اى
شهر
اصفهان/تهران
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
تـــهـــران (دانشکده فنـے )
رشته دانشگاه
مهندسی بــرق
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

4-6 سالگی این آرزو رو داشتم! کندن باغچه ی خونمون و رسیدن به گنج! ^-^

از 6 تا 10 سالگی مقداری واقع نگر شده بودم و آرزوم این بود ---> کندن باغچه و رسیدن به آب

و از 10 سالگی به بعد ----> کاشتن گل های رنگاوارنگ! و درست کردن یه باغچه ی قشنگ و هنوز هم یکی از آرزو هامه :(
 

جام طلا

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
524
امتیاز
581
نام مرکز سمپاد
فرزانگان اهواز
شهر
اهواز
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

دوست داشتم فضانورد شم.
بعد هم برم یه سیاه چاله پیدا کنم تا تو زمان سفر کنم :D
 

lindaa

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
573
امتیاز
3,605
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ابرشهرقدیم (نیشابور)
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

یکی از ارزوهام این بود که حتی برای یکبار عروسکم باهام حرف بزنه!! ;)) 8->

یاواقعا غذا بخوره!! 8->

اخه من همیشه درحال غذادادن و حرف زدن با عروسکام بودم!! 8-> ;))
 

lovely_mahsa

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
141
امتیاز
529
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان مشهد
شهر
مشهد
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

ارزو داشتم بهم نگن مهسا کوچولو یا بچه
میخواستم وقتی حرف میزنم ادم حسابم کنن
داداش بزرگترم انقدر قلدر بازی در نیاره
وقتی بزرگ شدم دکتر و پولدار شم
دوس داشتم میتونستم پرواز کنم
میخواستم خیلی زود بزرگ شم
ارزو داشتم با حیوونا و عروسکام حرف میزدم
دلم میخواس زود عروس شم تا قشنگ ترین لباس عروس رو تنم کنم
دلم میخواس عمو پورنگو ببینم
شاگرد اول کلاس باشم
 

الناز س

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
264
امتیاز
1,311
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
96
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

من دوست داشتم یه ماشینی داشته سوختش هوا باشه،به فضا بره (بچه که بودم که نمی دونستم فضا اکسیژن نداره)،نا مرئی بشه ،سرعتش مثل نور باشه و..........بچگی عالمش دیگه ;;)
 

مهسا.ق

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,098
امتیاز
3,216
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
برنز کامپیوتر ۱۳۹۳
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
نرم افزار
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

آقا ما بچه بودیم یه مدت دوس داشتیم بریم جنگ بجنگیم!
عاشق تفنگ بودم تنها جایی بود می تونستماز تفنگ واقعی استفاده کنم و کسی گیر نده
بعد کمکم فهمیدم چون دخترم نمی شه
تصمیم گرفتم برم جنگ دکتر شم
به دو دلیل
1- حداقل یه تفنگ واقعی می تونم داشته باشم
2- عاشق کار تو جاهای هیجان نگیزم
:D
 

شقایق س.

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,112
امتیاز
5,954
نام مرکز سمپاد
فرزانگان - فرزانگان ناحیه یک
شهر
زابل - کرمان
سال فارغ التحصیلی
96
دانشگاه
فردوسي مشهد
رشته دانشگاه
مترجمي زبان فرانسه
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

همیشه دوس داشتم جایزه ی نوبلو بگیرم >:D<
هنوزم همینه x:
 

.samin

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
182
امتیاز
271
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
ارومیه
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

میخواستم برم فلسطین خودمو بندازم زیر تانگ زودتر برم بهشت!! از زندگی کردن حوصله ام سر میرف!! :D
 

bahar.b.e

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
94
امتیاز
299
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1 تهران
شهر
تهران
دانشگاه
در آینده بهتون میگم.
رشته دانشگاه
این نیزبه آینده واگذار میشه
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

من می خواستم یه ماشین زمان بسازم بعد 5 هزار تومن پول بردارم برم اون موقع که همه چی ارزون بوده برای خودم یه کاخ بخرم.

یه مدل شکلات دراز تو مدرسمون می دادن به اسم تافی مدرسه. آرزوی من و دوستم این بود که 1000 تومن ببریم بریم 100 تا از اونا بخریم.(تا 50 تا هم رفتیم ولی به 100 تا نرسیدیم)
 

elahe17

کاربر فعال
ارسال‌ها
50
امتیاز
91
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
شهر خودمون:-&quot;
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

آرزو داشتم پسر همسایمون(من 5 سالم بود،اون 19 :D) ازم خواستگاری کنه :D آخه همیشه بهم میگفت عزیزم،منم آرزوم این بود که وقتی عروسی میکنم عزیزم صدام کنه :D
 

MHD.H

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
789
امتیاز
1,069
نام مرکز سمپاد
علامـه حلـی
شهر
تهران
مدال المپیاد
كامپيوتر ، فيزيك (در حال مطالعه)
دانشگاه
ایشالله صنعتى شریف
رشته دانشگاه
نرم افزار
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

من دوس داشتم آمپول زن شم تا حال بچه اون خانوم آمپول زن ـرو بگیرم :D
 

kousar73

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
241
امتیاز
1,667
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کاشان
دانشگاه
کاشان
رشته دانشگاه
مهندسی نرم افزار
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

من آرزوهای تخیلی داشتم :D
میخواستم دستمال اَجی مجی داشته باشم
میخواستم ساعت برنارد رو داشته باشم( که البته هنوزم این آرزو رو دارم ) [-o<
 

Ahmadfire

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
17
امتیاز
141
نام مرکز سمپاد
هاشمي نژاد 2
شهر
مشهد
مدال المپیاد
none of your business
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

وه
آرزو داشتم يه اتاق پر از سگا يه اتاق پر پلي استيشن
يه اتاق پر ميوه و همينجوري اتاقي بود
(همفكري با پسر خاله)
 

MHD.H

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
789
امتیاز
1,069
نام مرکز سمپاد
علامـه حلـی
شهر
تهران
مدال المپیاد
كامپيوتر ، فيزيك (در حال مطالعه)
دانشگاه
ایشالله صنعتى شریف
رشته دانشگاه
نرم افزار
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

یه خونه ی شکلاتی داشته باشم که هیچ وقت آب نشه و بشه همیشه هم ازش بخوری x:
 

settareh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,720
امتیاز
3,907
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

من٬ حدودا ۵ سالگی تا اوایل دبستان٬ آرزو داشتم که قهرمان بوکس سنگین وزن جهان بشم . :-"
( و عضله هام همون قدری باشه و زورم هم کلی زیاد باشه و...! :D )
و بعدش٬ وقتی فهمیدم مال پسراس ٬ چقدر ضد حال خوردم. هـــعـــــی ... :-<
 

mamareza

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,664
امتیاز
1,999
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی
شهر
تهران
دانشگاه
آزاد تهران
رشته دانشگاه
دندانپزشکی
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

سفر تو زمان.... .

شنا توی یه استخر خوراکی(خیلی بچگی)

ساخت یه برج خیلی بزرگ... . :D
 

arminsl

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
335
امتیاز
1,297
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
نیشابور
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
بیوتکنولوژی
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

من ساعت برناردو میخواستم!
 

saranaz

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
996
امتیاز
4,711
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
یزد
سال فارغ التحصیلی
1393
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

آروز داشتم با خواهرم سره یه کلاس بشینم!(دو سال ازم بزرگتره) 8->
 

meli_sampad

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
715
امتیاز
8,175
پاسخ : آرزوی دوران بچگی!

خیلیا تو آرزوشون ازدواج بود...
من آرزوم ازدواج نبود به 2دلیل:
1.با پسرا بیشتر مچ بودم و دوست پسر زیاد داشتم (فکر کنم تقریبا تا دوم دبستان بود که یه دوست داشتم به اسم مهدی... هرروز زنگ میزدم خونشون باهاش صحبت میکردم.. :)) (پررو هم خودتی.. )) :D
2.چون تو 5سالگی ازدواج رو تجربه کردم... :D
مهدکودک دانشگاه کاشان میرفتم.. بعد قرار بود برا استادا یه برنامه بذارن بعد 2تا بچه هام نقش عروس و داماد بازی کنن... بعد من به عنوان عروس انتخاب شدم یه دوستامم که اسمش علی اکبر بود به عنوان داماد... ولی علی اکبر از اون شوهرای بی شعور بود که 2-3روز بیشتر نمیمونه بازنش...( انصراف داد... :| ) پس داماد شد پسرخالم... :D
هیچی دیگه رفتیم با لباس عروس و داماد و دسته گل و اینا (فقط ماشین عروس کم داشتیم.. :D) برنامه اجرا کردیم و بقیه هم از سوتیای ما فقط میخندیدن :D

فرصت بشه ایشالا عکسشو میذارم.. :)

آرزوهام دیگه یادم نیس... :D

یه برنامه کودک بود که 2تا داداش بودن اسم یکیشونم جورج بود.. بعد یکیشون خیلی کوچیک بود، انقد که میتونست سوار ماشین اسباب بازیا بشه..
دلم میخواس اندازه اون بودم که سوار ماشین و موتور اسباب بازیام میشدم باش از اینور تا اونور خونه میرفتم.. یا حداقل یه داداش اینجوری داشته باشم که سوار ماشین کنترلیش کنم باش بازی کنم...

×محدثه:پست ترکیب شد
 
بالا