نوشته های نیما

  • شروع کننده موضوع
  • #1

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
خب خوشم نمیاد که برم توی شخصی نوشته ها بذارم اینا رو!
با پرروی تمام تاپیک ایجاد کرده ام براشون
خب برای اولین نوشته این رو میخوام بذارم.توی مرداد ماه نوشتمش.بدکی نیست:

بانوی گل سرخ و هفت تیر سیاه
خانم چاق با یک گل سرخ از خیابان میگذشت.گامهایش را طوری با دقت میکاشت که انگار کدوییست در دنیایی مرده.در حالی که هزاران نفر با تماشایش جان میدادند.در دنیایی زنده...
اینها جملاتیست که هنگام تماشای خانم چاقی که یک شاخه گل رز در دست داشت به ذهنم آمد.
خانم چاق از خیابان گذر کرد.یک خانم لاغر در تاکسی را باز کرد و کنارم نشست.خانم لاغر دیگری نیز کنار او نشست.خانم لاغر دوم انگار دوست خانم لاغر اول بود.جیغ و ویغ کنان شروع به صحبت درباره ی پسر چاقی که در مهمانی دختر لاغر دیگری دیده بودند کردند.هنگامی که شکم او را توصیف میکردند،جیغ میزدند و کرکر میخندیدند و من تنها یاد پستی که تحت عنوان "تهوع" در وبلاگ پیشین گذاشته بودم می افتادم.از زور استفراغ شیشه را پایین کشیدم و زیر آفتاب گرم سرم را بیرون کردم.تاکسی آرام میرفت ولی بادی خنک میوزید و مرا از غرق شدن در استفراغ و چرم میرهاند.خانم های لاغر شروع کردند به پچ پچ کردن و ریز خندیدن.از میان حرفهاشان میشد فهمید که دارند درباره ی پیرزن چاقی که جلو نشسته بود حرف میزنند.دست کم صدای حیغشان از تحمل خارج نبود.هدفون ها را به گوشم گذاشتم.نخجیر1 شروع شد و اگر من روزی فیلم وسترن بسازم،بی شک نخجیر را جای موسیقی متن آن خواهم گذاشت.چون وقتی نخجیر را گوش میدهی و چشمهایت بسته است،میتوانی صدای جویده شدن تنباکو توسط راننده را بشنوی و شاید صدای ساعت بزرگ شهر که دارد زمان دوئل را اعلام می کند.صدای ریزخندیدن زنان لاغر تبدیل به صدای شیهه ی اسبان لاغر میشود.
_____________________
پانویس:1.آهنگ نخجیر:خواننده:محسن نامجو.هم خوان:عبدی بهروانفر.گیتار و هارمونیکا:عبدی بهروانفر.
 

anahid_30s

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,029
امتیاز
1,985
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان یک
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
1392
پاسخ : نوشته های نیما

خوبه.
من خوشم اومد.
میتونه بلندتر بشه و توصیف های بیشتری داشته باشه، از جزئیات.
ریتمش تنده.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

سپاس
والله تا جایی که میتونم بلند بنویسم ولی به محض اینکه احساس کنم برای بلندتر کردن نوشته دارم شر و ور میگم دیگه ادامش نمیدم.
احساس میکنم نباید مفهوم رو قربانی اندازه کرد!
ولی بازهم سپاسگزارم!
 

Legend

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,329
امتیاز
2,204
نام مرکز سمپاد
علامه حلی بدون شماره!
شهر
طهرون
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
مهندسی عمران
پاسخ : نوشته های نیما

یما بد نبود! ترشی نخوری یه چیزی میشی! :D :-"

ولی خوب به پای من نمیرسی! یکم بعضی از توصیفات چرت بود(ببخشید ها میخوام که نوشته هات خوب بشه :D ) مثلا همون توصیف کدوت می تونست بهتر بشه! آخه اون چی بود باو!!؟! :D

ولی خوبه! میخوای منم بزارم! :-" سال سوم رو که یادته 2 تا از انشاهام 3.75 گرفتن اونها هم 2 صفحن و طولانی هم قشنگن مخصوصا اون نارنجک در اواخر جنگ جهانی خیلی خوب شده! :D
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

به نقل از LEGEND :
یما بد نبود! ترشی نخوری یه چیزی میشی! :D :-"

ولی خوب به پای من نمیرسی! یکم بعضی از توصیفات چرت بود(ببخشید ها میخوام که نوشته هات خوب بشه :D ) مثلا همون توصیف کدوت می تونست بهتر بشه! آخه اون چی بود باو!!؟! :D

ولی خوبه! میخوای منم بزارم! :-" سال سوم رو که یادته 2 تا از انشاهام 3.75 گرفتن اونها هم 2 صفحن و طولانی هم قشنگن مخصوصا اون نارنجک در اواخر جنگ جهانی خیلی خوب شده! :D
صدرا جون!
توصیف کدو واسه ی یکی از شعرای براتیگانه که میگه:
این روزها آدمها روی ماه راه میروند
گامهایشان را طوری بر سطح ماه میکارند که انگار
کدوییست در دنیایی مرده
درحالی که هر سال 30000000 آدم از گرسنگی میمیرند
در دنیایی زنده

بنده به شعر گند زدم!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #6

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

این تازه از تنور دراومده.برا دیروزه:
دستمال گردن و پیاز
این روزها دارم خودم رو با ردیفهای موسیقی ایرانی میترکونم.یه ضرب گوش میدم.دشتی،نوا،شور،ابوعطا،ماهور،اصفهان،سه گاه،گوشه ی مخالف سه گاه،بیات ترک،بیات کرد،مقام شوشتری....
هر چی.به لطف برنامه های گلهای تازه و یک شاخه گل و تکنوازان و گلهای رنگارنگ.همه چی حله.
توی این همه برنامه و نوازنده.دو نفر هستن که بیشتر نظرم رو جلب میکنن.استاد فرهنگ شریف و استاد جلیل شهناز
هر دو نوازنده ی تار.
شجریان توی مراسم بزرگداشت استاد شهناز میگه که شهناز تنها نوازنده ای هست که سازش هشتاد درصد آوازیه.میگه که توی ماشینش فقط صدای ساز شهناز رو میذاره گوش میده.
راست میگه.این بشر اصلا تار نمی نوازه.با تار آواز میخونه.تکنیکش حرف نداره و همین باعث میشه که بتونه وقتی مثلا توی دشتی ایرج داره میخونه،اونم هم پاش دقیقا نتها رو با همون ظرافتها(بل بهتر) اجرا کنه.توی ربع پرده ها جولان میده و اشک آدم رو در میاره.آدم رو حالی به حالی میکنه.اما شهناز توی کاباره ها هم اجرا میکرده.این اصلا دلیل بر افتش نمیشه ولی به هر صورت توی سازش تاثیرش رو گذاشته.یه جورایی بعضی وقتها یهو سازش از شکیل بودن میفته.یهو انگار یه کاسه آبگوشت میریزن روی شیش تا سیم تارش.یهو انگار روی پوستهای تارش پیاز میشکونن.یهو انگار جمیله رو میندازن تو بغلش.
فرهنگ شریف.یگانه کسی که من به اسم و فامیلش حسودیم میشه.فرهنگ شریف.خدایا.چه اسم و فامیلی.فرهنگ شریف وقتی ساز میزنه.کراواتش رو واز میکنه.دستمال گردن میزنه.بعد ساز یکتاش رو ورمیداره.سازی که تو دنیا ازش یه دونه هست.تاری که یحیی ساختتش.تار یحیی همینجوریش زیاد نیست تو دنیا ولی اونی که فرهنگ شریف داره تکه.صدای تارش باعث میشه که آدم تصور غالب رو که میگن فرشته ها چنگ مینوازند رو بذاره کنار.ملائکه حتما تار مینوازند.مضراب رو وقتی میزنه به سیمها،دیگه آدم صور اسرافیل از یادش میره.تار اسرافیل درسته.اسرافیل تارش رو از هاردکیسش برمیدارد و چهارمضرابی در ابوعطا میزند.آنگاه مردمان را بینی که یکی یکی بر زمین می افتند.وقتی فرهنگ شریف ساز میزنه،ایرج اغلب سکوت میکنه.بعد از هر پنج دقیقه یه بیت میخونه،به ناامیدی ازین در مرو بزن فاهاهاهاهالی/بود که قرعه ی دولت به نام ما افتههههههههد.بعد دوباره فرهنگ شریف یه چهارمضراب دیگه میزنه.مضرابهای مینیاتوری و ظریف و شیکی به سیم میزنه.فرهنگ شریف وقتی ساز میزنه،انگار داره دست یه دوشیزه ی فرانسوی رو با ظرافت هرچه تمام تر میبوسه.خیلی با احتیاط.مثل شهناز دست رو تفمالی نمیکنه.فقط لبهاش رو فاصله ی بین انگشتهای دوشیزه نزدیک میکنه و یک تماس کوتاه.خیلی آروم.جوری که دوشیزه فکر نکنه که دارن دستش رو میبوسن.فکر کنه که دارن براش تار میزنن.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #7

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

راستی اون شعره رو که گفتم میتونید از کتاب "لطفا این کتاب را بکارید" نشر "فرهنگ صبا" بخونید
اسمش هست:"کدوی ژول ورن"
 
  • شروع کننده موضوع
  • #8

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

این رو قبلا توی شخصی نوشته ها گذاشته بودم
گفتم بیارم اینجا که منظم تر شه.نوشته ای هست راجع به مراسم امسال شب قدر دبیرستانمون:

آجری دیگر در دیوار(اجرای زنده)
تکخوان:ماری جواناها دست به دست میشوند.میکروفونها وصل میشوند.خرماها به دهان برده میشوند.تعارفها تکه پاره میشوند.لبها به خنده واز میشوند.کفشها به کیسه میروند.
گروه کر:همه ی اینها تنها آجری دیگر در دیوار بود

تکخوان:آجره که تو مه دود فرو رفته.توی این مه.یه مشت بدن میبینی که بی کله هستن.مدرسه رو میبینی.تک تک آجرهاش روی این ابر آلودگی شناوره.با اشاره ی رهبر ارکستر،هفتصد نفر سیگار رو میتپونن تو دهنشون.یه اشاره ی دیگه،یه پک عمیق.اشاره ی بعدی،سیگارا میان بیرون.اشاره ی بعدی،فـــــــــــــــوت.
گروه کر:و همه ی اینها تنها آجری دیگر در مه بود

گروه کر:آجرهای دیوار،در مه،میلغزند.علی آقا به آمبولانس زنگ میزند.معاون و مدیر سکته کرده اند.صدای بوق آمبولانس می آید.آمبولانس شناور در مه از راه میرسد.غریو شادی بچه ها.

سولوی گیتار الکتریک

تکخوان:امشب شب قدر هست...
گروه کر:و همه ی اینها تنها شبی دیگر در سال بود
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

مچگيري
-بابابزرگ!
_ّبله پسر گلم؟
-بتمن نمیمیره؟
-چرا پسرم!میمیره.یعنی مرده.
-ا؟
-آره پسرم!
-آخه چرا؟
-در اثر عفونت مجاری ادرار.
-بابا بزرگ!
-چیه؟
-مجاری ادرار چیه؟
-مجاری ادرار جایی که ازش جیش میاد بیرون.
-خب عفونت کردن یعنی چی؟
-وقتی آدم جیشش رو مثل تو نگه داره و نره به مامانش بگه مجاری ادرارش عفونت میکنه.
-یعنی بتمن جیشش رو به مامانش نمیگفت؟
-معلومه که نه پسرم!
-بابابزرگ!
-بله؟
-مگه جوکر مامان بابای بتمن رو نکشته بود؟
-خب.چرا!کشته بود!
-پس چی میگی که بتمن جیشش رو به مامانش نمیگفته؟
-خب....
-بابابزرگ!
-بله؟
-به نظرت خیلی رااااا نرفتی؟
 
  • شروع کننده موضوع
  • #10

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

احتمالا بعدها این نوشته رو گسترش بدم و بکنمش داستان کوتاه
البته الآنشم خوبه
یه داستانه واسه خودش
یه مونولوگه
Dead Man Blues​
...آقای صادقی خواهش میکنم،تو رو به خدا!الآن خرداد ماه هست.دختر من شبها باید خوب بخوابه که بتونه بره امتحانش رو بده...میدونم!بعله!قبلا هم گفتین!بعله!درست میفرمایین.ولی آخه چرا نصف شب؟...بعله!قبلا هم گفتین ولی آخه دختر من چی؟حالا خودم و همسرم جهنم!دخترم چی؟...بعله!میدونم مشکل من نیست،ولی خب آقای صادقی محض رضای خدا کاری نکنین که من پلیس بیارم!...خب آرومتر بزنین...یواش تر!...بعله!قبلا هم گفتین!میخواین شبیه اون مردک بشه لپهاتون!بله... ...گفتین....میخواین کامل باد بشه لپهاتون!بله!ولی لپهای شما مهم تره یا خواب من و خونوادم؟...ببینین،من با مدیر ساختمون هم حرف زدم!ایشون گفتن که برم پلیس بیارم ولی خب آقای صادقی من احترام زیادی برای قائلم...عقیده دارم که تو این مملکت به اندازه ی کافی بهشون ظلم میشه...ممنون!ولی توقع دارم شما هم به همین اندازه فهمیده باشین!...خب...چمیدونم...یه ملحفه ای...بالشی...متکایی...چیزی تو اون بتپونین که صداش انقد بلند نشه...اینجوری هم لپهاتون باد میشه...چشم...چشم....خیلی ممنون...امیدوارم که دیگه نیازی به تذکر نباشه...خیلی ممنون...
 

depress

کاربر فعال
ارسال‌ها
64
امتیاز
154
نام مرکز سمپاد
شهید قدوسی
شهر
شهریار - قم
دانشگاه
دانشگاه علوم پزشکی و خدمات
رشته دانشگاه
پزشکی
پاسخ : نوشته های نیما

ببخشیدا امیدوارم بهت برنخوره فقط یه نقده

دو تا نوشته های اولیت یه خورده جای کار بیشتر داره . نوع نثرت باید تغییر کنه. باید ثبات داشته باشه نه اینکه یه جا محاوره ای یه جا کتابی به جز نقل قول ها.
نوشته ی اخریت مچ گیری جالب بود. :D
 
  • شروع کننده موضوع
  • #12

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

این واسه خیلی وقت پیشه،معلوم هم هست،کار ضعیفیه نسبتا.
نکته:تموم قسمتای ایتالیک شده مربوط به یه آهنگ و یا شعر هستش...الکی نذاشتمشون اونجا!خیر سرم خواستم ارجاع داده باشم که پس فردا بگم آقاجون من پست مدرنم!من هم فرارمان مینویسم!
ذوب
خیس عرق،لباس چسبیده به تن.
میشه داد زد،آهای مردم،کلا به [...]!
دارم پیاده میرم،روی پل نیایشم.
But you must carry on,cuase you,you are the only one left
به جون خودم یکی اون بالا ذره بین به دست وایستاده.داره نور رو مترمکز میکنه رو من.قسم میخورم
Who cares what cowards thinks anyway.They will understand one day.one day
آسفالت داغه
When I was a child,I had a fever
و زمان هم داره ذوب میشه،زمان.تاریخ.حافظه.و من صدای چکیدن مذابهای حافظه ی کلاغ پخته ای که بالای سرمه داره پرواز میکنه رو میشنوم.صدای چکیدن مذابهای حافظش رو.همون فضله ش رو.
همای اوج سعادت به دام ما افتد
صدای کمک خواستن میشنوم.برمیگردم میبینم یه بچه هس.خورده زمین.چسبیده به آسفالت داغ.داره ناله میکنه.داره فرو میره تو آسفالت.
Welcome my son,Welcome to the machine
دارم کوزه ی میدون کاج رو میبینم.ملت خوابیدن دورش.آبپاشها دارن رو ملت آب میپاشن.خنک میشن.عین یه کره ی آب شده لیز میخورم سمت ضلع چپی میدون.شنا میکنم تا تاکسی.سوار میشم و تقلا میکنم که در چرم داغ توی تاکسی فرو نرم.ولی دیگه فایده نداره.من کاملا ذوب شدم.من نیمام.نیمای مذاب.و دیگه هیچ گرمایی رو حس نمیکنم.
I have become comfortably numb
 
  • شروع کننده موضوع
  • #13

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

این بنا بر تجربه ی واقعیه.این بد نشده.خوبه!البته آدمای زیادی هستن توش مثل بف و ممدنژاد و منوص که شما نمیشناسین.شخصیت در نظرشون بگیرین.بف یه آدم گیجه.ممدنژاد یه بچه ی متوهمیه که فکر میکنه مهم ترین نویسنده ی دنیاست.منوص هم یه پسر پونزده ساله ی نود کیلویی که یه هفتس داره میره کلاس بدن سازی!مختار و بهداد و آیتی هم پسرای معمولین
دوئل
و بزدلان بارها پیش از مرگ میمیرند...​
شکسپیر،ژولیوس سزار،II​
هشت تا بودیم.من و منوص و مختار و بهداد و ممدنژاد و بف و آیتی و جاوید.دم راهنمایی.نزدیک ساعت سه.
رامون نداده بودن.داشتیم برمیگشتیم که دیدیم سه تا پسر همسنمون دارن میان.سمت ما؟نه سمت راهنمایی. سه پسر ملبس به شلوار گرمکن و رکابی.عربده کشان نزدیک میشدن.رئیسشون جای رکابی تیشرت پوشیده بود.جلو تر از همه را میرفت.یکهو یکی از نوچه ها با اشاره ی دست شلوار رئیس رو پایین کشید.رئیس عصبانی شد.به ما نگاه کرد.ما هیچ واکنشی نشون ندادیم.خیالش راحت شد.شلوار رو کشید بالا.نزدیک بود که نوچه گناه نابخشودنی رو مرتکب بشه.تحقیر رئیس میون چندتا غیرخودی.
رئیس رو به ما کرد و گفت:اینجا مدرسه دخترونست؟
ما:نه.پسرونست.علامه حلی.مگه نمیبینی؟
رئیس:ولی چه صداهای نازکی دارن بچه هاش!
شروع میکنن شر و ور گفتن و با لگد کوبیدن تو در مدرسه.بعد شروع میکنن زنگ زدن.دارن مدرسه ی ما رو اذیت میکنن.اخمامون میره تو هم.
یکباره منوص بهشون میتوپه که:نزن آقا!زنگ نزن!مگه مرض داری!
رئیس یکی از ابروهاش رو میبره بالا و میگه:چی؟
منوص:بهت میگم زنگ نزن آقا!ملت خوابن سر ظهر!
نوچه ای که شلوار رئیس رو پایین کشیده بود برای جبران اشتباش در میاد که:چیه؟زورش زیاده!زنگ میزنه!دوست داره!
منوص عقب نشینی نمیکنه:خب دوست داری برو زنگ خونه بابات رو بزن!
رئیس ابروش رو میبره بالا تر:چیه بزنم پارت کنم؟
من توی دلم میخواستم وارد معرکه بشم.میخواستم به سبک شرلوک هولمز حریف رو با جادوی کلمات خرد کنم.میخواستم بدوم برم یه گوشه و لباس Robin رو بپوشم و شیرجه بزنم بینشون و بگم:Here's Nima!The wonder boy!ولی نشد.بزدل تر ازین حرفا بودم.میدونستم که این کارها از دستم بر نمیاد.دلم آشوب شد.توی دل دعا میخوندم.خدایا...دردسر درست نشه فقط...

ساعت بزرگ حسن آباد سه بار نواخت.دوئل آغاز شد.
منوص دوید و رفت یه ردای مکزیکی پوشید و یه کلاه مکزیکی بزرگ گذاشت سرش.بهداد یه ستاره چسبوند به لباسش.مختار خمیازه کشید.محمدنژاد داشت فکر میکرد که این صحنه رو توی کتابش بگنجونه.آیتی و بف؟خب حواسم به آیتی و بف نبود.من هم خیلی تمیز یه قدم به عقب ورداشتم.جاوید؟جاوید نبود.
بوته خاری از میون پاهامون قل خورد.تا برسه به اون ور کوچه بهداد با یه حرکت سریع بهش تیراندازی کرد و بوته خار سوراخ سوراخ شد.
بهداد:این بیابون واسه گرگایی مثل من و تو خیلی کوچیکه.
رئیس:پس بهتره فلنگو ببندی و بری تا آبکشت نکردم.
بهداد:منوص!از سرعت انگشتای کلانتر بهداد براشون تعریف کن.
منوص:مای آمیگوز!کلانتر بهداد خیلی زبردسته!بهتره دورشید مای آمیگوز!
بهداد:Dدین؟گم شین باو؟
یکهو جاوید با اسب چهارنعل میتازه وسط دوئل:هـــــــــش حیوون.مکث میکنه.تنباکو رو چند دور دیگه تو دهنش میچرخونه و تف میکنه جلو پای رئیس.میگه:شمردن بلدی؟میفهمی که الآن هشت به سه ایم؟
رئیس با پاش جای لکه ی قهوه ای تنباکو رو لگد میکنه:که چی؟میخوای بکشم پایین همتون غرق شین؟
بهداد:ایهیهیهیهیهیه.هوهوهوهوهو.[...........................]!
رئیس میاد سمت بهداد.خودش رو میچسبونه بهش.بهداد چشماش رو میبنده.سر دماغ کجش رو کج تر میکنه.نفس عمیقی میکشه.انگار که دختر رویاهاش بهش چسبیده.
رئیس در حالی که چسبیده به بهداد:رو آب بخند[....................]!
مختار لحاف میندازه بغل پیاده رو.ممدنژاد هنوز درگیره که لباس مکزیکی منوص هم تو داستان باشه یا نه.جاوید هنوز سوار بر اسبه.آیتی و بف رو هم حواسم بهشون نیست.من هم شاهد همه ی این صحنه ها هستم.
پسرها شروع میکنن دور شدن.نوچه ی گناهکار برمیگرده میگه:آخه من یه زنگ بزنم فردا در مدرستون رو میبندن.سر راه چهارتا آشغال رو لگد میکنن.انگار که یه خرس قطبی کشته باشن با افتخار میخندن.
منوص:آفرین مای آمیگوز!آفرین!شما هم خشن!شما هم پونزده ساله!
ابروی رئیس از صورتش میزنه بیرون.
ما هم شروع میکنیم به دور شدن.مختار پتوش رو تا میکنه و همرامون میاد.توی راه بهداد بلند بلند داد میزنه که:عکس منو کجا دیدی؟آلبوم خاطرات ننت؟میرسیم ته کوچه.
میبینیم که برمیگردن.
رئیس در حالی که یه ابرو نداره:کی بود که [....] میگفت؟
بهداد دنبال منوص میگرده که ازش حمایت کنه.منوص نیست.رفته بالای یه درخت.داد میزنه:مای آمیگوز!من منوص نیستم!من آلبالوئم!
بهداد دو قدم میره عقب.
رئیس و نوچه هاش رسیدن به جاوید.اسب جاوید رم میکنه و جاوید با صورت میخوره زمین.رئیس یه تیکه شیشه رو میذاره روی سر جاوید.میبینیم که یه لکه ی قهوه ای زیر جاویده.نه!آمیزه ای از تف و تنباکو نیستش!آمیزه ای از ترس و ساندویچهای هضم شده ی فری هست.جاوید آروم بلند میشه.دیگه شوخی در کار نیست.واقعا توی دردسر افتاده.بوته خار غیب میشه.ستاره ی روی لباس بهداد محو میشه.لکه ی تنباکو محو میشه.لباس مکزیکی منوص محو میشه و منوص از بالای درخت میفته پایین.اما شیشه و لکه ی قهوه ای زیر جاوید از بین نمیرن.جاوید توی دردسر افتاده.صداش میلرزه:اونی که دستته شیشه هستشا!رئیس خیلی بادی به غبغب میندازه.جاوید تمرکز میکنه.واقعا حالش بد شده.قهرمان شطرنج حلی که با سی نفر همزمان مسابقه داد زیر دست یه همسن لات خودشه.یه همسن که خیلی بی کلست.جاوید ناامیدانه داد میزنه:حرمت من و دوستام و مدرسمون رو نگه نمیداری حرمت محلتون رو نگه دار!ای خدا!لات هم لاتای قدیم.
مختار دوباره تای پتوش رو واز میکنه.ممدنژاد داره بابت اینکه میخواد این صحنه ها رو بذاره بو کتابش به خودش افتخار میکنه.آیتی و بف رو نمیدونم.منوص حالش میزون نیست.بهداد هم همینطور.من هم خودم رو رسوندم به سر کوچه.
رئیس جا میخوره،یادش میاد.اون هر آشغالی که باشه،باید لوطی باشه،اون لوطی نیست.اون عنتره.عنتری که لوطیش مرده.عنتری که ننه باباش بهش رسم لوطی گری و یاد ندادن.نوچه ی گناهکار با شیشه تو دستش نزدیک میشه.اون وضعش از همه بدتره.عنتری که آرزو داره مثل یه عنتر دیگه بشه.میبینه رئیسش جاویدو ول کرده.برای اینکه کم نیورده باشه،شیشه رو پرت میکنه یه سمت.بد میشه.شیشه میخوره به بازوی رئیس.رئیس عصبانی میشه:د [.....]!دستت شیشست!مگه نمیبینی!رئیس و نوچه ی دوم دنبال نوچه ی سوم میکنند و از صحنه دور میشن.مختار لباس خوابش رو در میاره و لباس معمولی میپوشه.منوص و بهداد لبخند میزنن.جاوید بهت زده با افتخار و تکبر راه میاد سمت ماها.ممدنژاد دیالوگای جاوید رو یادداشت میکنه.آیتی و بف رو نمیدونم.من اونور خیابونم.الکی موبایل دستمه که بگم بزدل نیستم و داشتم با موبایل حرف میزدم....
 

anahid_30s

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,029
امتیاز
1,985
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان یک
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
1392
پاسخ : نوشته های نیما

به نقل از نیمچه :
احتمالا بعدها این نوشته رو گسترش بدم و بکنمش داستان کوتاه
البته الآنشم خوبه
یه داستانه واسه خودش
یه مونولوگه
Dead Man Blues​
...آقای صادقی خواهش میکنم،تو رو به خدا!الآن خرداد ماه هست.دختر من شبها باید خوب بخوابه که بتونه بره امتحانش رو بده...میدونم!بعله!قبلا هم گفتین!بعله!درست میفرمایین.ولی آخه چرا نصف شب؟...بعله!قبلا هم گفتین ولی آخه دختر من چی؟حالا خودم و همسرم جهنم!دخترم چی؟...بعله!میدونم مشکل من نیست،ولی خب آقای صادقی محض رضای خدا کاری نکنین که من پلیس بیارم!...خب آرومتر بزنین...یواش تر!...بعله!قبلا هم گفتین!میخواین شبیه اون مردک بشه لپهاتون!بله... ...گفتین....میخواین کامل باد بشه لپهاتون!بله!ولی لپهای شما مهم تره یا خواب من و خونوادم؟...ببینین،من با مدیر ساختمون هم حرف زدم!ایشون گفتن که برم پلیس بیارم ولی خب آقای صادقی من احترام زیادی برای قائلم...عقیده دارم که تو این مملکت به اندازه ی کافی بهشون ظلم میشه...ممنون!ولی توقع دارم شما هم به همین اندازه فهمیده باشین!...خب...چمیدونم...یه ملحفه ای...بالشی...متکایی...چیزی تو اون بتپونین که صداش انقد بلند نشه...اینجوری هم لپهاتون باد میشه...چشم...چشم....خیلی ممنون...امیدوارم که دیگه نیازی به تذکر نباشه...خیلی ممنون...

از این خیلی خوشم اومد.
فقط فکر کنم توی اون قسمتی که سیاه کردم یه کلمه رو جا انداختی.

اون یکی نوشته، دوئل؛
و بزدلان بارها پیش از مرگ میمیرند...
از این خیلی خوشم اومد . واسه همین خیلی دلم میخواست بخونمش اما حوصله ـم نگرفت.

مچگیری هم خلاقانه بود.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #15

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

به نقل از آناهید :
از این خیلی خوشم اومد.
فقط فکر کنم توی اون قسمتی که سیاه کردم یه کلمه رو جا انداختی.

اون یکی نوشته، دوئل؛ از این خیلی خوشم اومد . واسه همین خیلی دلم میخواست بخونمش اما حوصله ـم نگرفت.

مچگیری هم خلاقانه بود.
سپاس!
کاربران دیگه!شما هم نظر بدین!من دارم افسرده میشم! :(( :((
 
  • شروع کننده موضوع
  • #16

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

اینو یه روز تو مدرسه نوشتم
کش​
در تاکسی واز میشه.پرت میشم بیرون.کف خیابون انقلاب ولو میشم.ملت از روم رد میشن.بی تفاوت.من سعی میکنم سایز کفششون رو حدس بزنم.با دستم کیف یه خانومی رو میگیرم.خانومه حواسش نیست اصلا.همینجوری به مسیرش ادامه میده.کشیده میشم رو زمین.من عاشق سواری مجانیم.خانومه لطف میکنه تا اونور خیابون میبرتم.ولی انگار مسیرش فرق داره.کیفش رو ول میکنم.همونجوری دراز میکشم.کسی نیست.پا میشم.تلو تلو میخورم.دنگ!سرم میخوره به پله های پل.از رو پله ها میخزم میرم بالا.بعدش ازون ور پل از رو پله ها میخزم تا پایین. میرسم به اتوبوسا.با دندون اگزوز یکشون رو گاز میگیرم.راه میفته.منم همینجوری کشیده میشم رو زمین.حالا پر از دودم.یه کبریت بزن تا هوا شیم!دم چهارراه لشکر پیاده میشم و میخزم تا دبیرستان.
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : نوشته های نیما

یه ذره سرعتتو کم کن!!!!!!! :-"
باو بذار بخونیم بعد بعدیو بذار!!!
دوئل خیلی طولانی بود نخوندمش هنو :D

کلا باسبک نوشتت حال میکنم!خیلی خاصه !ادای کسیو در نمیاری :)
خلاقی!شما ترشی نخوری یه چیزی میشی :-"
تا الانم نظر ندادم چون همش مثبت بوده ! ولی پیشنهاد میکنم محاوره ننویسی.بعدا جدا شدن ازش سخت میشه واست نوشته هات خراب میشن نمیتونی درست جمله بندی کنی!
کتابی بنویس ملت محاوره میخونن خودشون :)
 

anahid_30s

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
1,029
امتیاز
1,985
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان یک
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
1392
پاسخ : نوشته های نیما

به نقل از sahere_handsome :
یه ذره سرعتتو کم کن!!!!!!! :-"
باو بذار بخونیم بعد بعدیو بذار!!!
دوئل خیلی طولانی بود نخوندمش هنو :D

کلا باسبک نوشتت حال میکنم!خیلی خاصه !ادای کسیو در نمیاری :)
خلاقی!شما ترشی نخوری یه چیزی میشی :-"
تا الانم نظر ندادم چون همش مثبت بوده ! ولی پیشنهاد میکنم محاوره ننویسی.بعدا جدا شدن ازش سخت میشه واست نوشته هات خراب میشن نمیتونی درست جمله بندی کنی!
کتابی بنویس ملت محاوره میخونن خودشون :)

دقیقا! محاوره ای نوشتن آدمو بیچاره میکنه. دیگه درست نوشتن محال میشه.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #19

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

چشم،راست میگید
ولی آخه نوشته ها یا گفتگو هست،یا تعریف یه ماجرا
چشم
یه متن با زبان آبرومندانه و پلوخوری(!) هم مینویسم میذارم!
بازهم سپاس! :D
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : نوشته های نیما

نشستم خوندم دوئل رو!
اول اینکه هیچی نفهمیدم خیلی گنگ بود!
بعدم اینکه فک کنم فقط به خاطر لوتی گری و اینا خیلی چیزای اضافه نوشته بودی
چخوف که میگه:اگه توی داستان یه اسلحه رو طاقچه است باید تا آخر داستان حتما شلیک شه ???
داستانت پراکنده بود!
به نظرم زیاد نمیشه بهش ارزش ادبی داد!
با شخصیتاش ارتباط برقرار نکردم اصلا!
فقط از توصیفای ون متوهمه خوشم اومد!
بازم خلاقانه بود ولی خیلی جای کار داش!!!
 
بالا