- شروع کننده موضوع
- #1
nimche
کاربر حرفهای
- ارسالها
- 542
- امتیاز
- 2,261
- نام مرکز سمپاد
- دبیرستان علامه حلی 1
- شهر
- تهران
- مدال المپیاد
- مدال طلای بیست و ششمین دورهی المپیاد ادبی
- دانشگاه
- دانشگاه تهران
- رشته دانشگاه
- مهندسی معماری و زبان و ادبی
خب خوشم نمیاد که برم توی شخصی نوشته ها بذارم اینا رو!
با پرروی تمام تاپیک ایجاد کرده ام براشون
خب برای اولین نوشته این رو میخوام بذارم.توی مرداد ماه نوشتمش.بدکی نیست:
بانوی گل سرخ و هفت تیر سیاهخانم چاق با یک گل سرخ از خیابان میگذشت.گامهایش را طوری با دقت میکاشت که انگار کدوییست در دنیایی مرده.در حالی که هزاران نفر با تماشایش جان میدادند.در دنیایی زنده...
اینها جملاتیست که هنگام تماشای خانم چاقی که یک شاخه گل رز در دست داشت به ذهنم آمد.
خانم چاق از خیابان گذر کرد.یک خانم لاغر در تاکسی را باز کرد و کنارم نشست.خانم لاغر دیگری نیز کنار او نشست.خانم لاغر دوم انگار دوست خانم لاغر اول بود.جیغ و ویغ کنان شروع به صحبت درباره ی پسر چاقی که در مهمانی دختر لاغر دیگری دیده بودند کردند.هنگامی که شکم او را توصیف میکردند،جیغ میزدند و کرکر میخندیدند و من تنها یاد پستی که تحت عنوان "تهوع" در وبلاگ پیشین گذاشته بودم می افتادم.از زور استفراغ شیشه را پایین کشیدم و زیر آفتاب گرم سرم را بیرون کردم.تاکسی آرام میرفت ولی بادی خنک میوزید و مرا از غرق شدن در استفراغ و چرم میرهاند.خانم های لاغر شروع کردند به پچ پچ کردن و ریز خندیدن.از میان حرفهاشان میشد فهمید که دارند درباره ی پیرزن چاقی که جلو نشسته بود حرف میزنند.دست کم صدای حیغشان از تحمل خارج نبود.هدفون ها را به گوشم گذاشتم.نخجیر1 شروع شد و اگر من روزی فیلم وسترن بسازم،بی شک نخجیر را جای موسیقی متن آن خواهم گذاشت.چون وقتی نخجیر را گوش میدهی و چشمهایت بسته است،میتوانی صدای جویده شدن تنباکو توسط راننده را بشنوی و شاید صدای ساعت بزرگ شهر که دارد زمان دوئل را اعلام می کند.صدای ریزخندیدن زنان لاغر تبدیل به صدای شیهه ی اسبان لاغر میشود.
_____________________
پانویس:1.آهنگ نخجیر:خواننده:محسن نامجو.هم خوان:عبدی بهروانفر.گیتار و هارمونیکا:عبدی بهروانفر.
با پرروی تمام تاپیک ایجاد کرده ام براشون
خب برای اولین نوشته این رو میخوام بذارم.توی مرداد ماه نوشتمش.بدکی نیست:
بانوی گل سرخ و هفت تیر سیاه
اینها جملاتیست که هنگام تماشای خانم چاقی که یک شاخه گل رز در دست داشت به ذهنم آمد.
خانم چاق از خیابان گذر کرد.یک خانم لاغر در تاکسی را باز کرد و کنارم نشست.خانم لاغر دیگری نیز کنار او نشست.خانم لاغر دوم انگار دوست خانم لاغر اول بود.جیغ و ویغ کنان شروع به صحبت درباره ی پسر چاقی که در مهمانی دختر لاغر دیگری دیده بودند کردند.هنگامی که شکم او را توصیف میکردند،جیغ میزدند و کرکر میخندیدند و من تنها یاد پستی که تحت عنوان "تهوع" در وبلاگ پیشین گذاشته بودم می افتادم.از زور استفراغ شیشه را پایین کشیدم و زیر آفتاب گرم سرم را بیرون کردم.تاکسی آرام میرفت ولی بادی خنک میوزید و مرا از غرق شدن در استفراغ و چرم میرهاند.خانم های لاغر شروع کردند به پچ پچ کردن و ریز خندیدن.از میان حرفهاشان میشد فهمید که دارند درباره ی پیرزن چاقی که جلو نشسته بود حرف میزنند.دست کم صدای حیغشان از تحمل خارج نبود.هدفون ها را به گوشم گذاشتم.نخجیر1 شروع شد و اگر من روزی فیلم وسترن بسازم،بی شک نخجیر را جای موسیقی متن آن خواهم گذاشت.چون وقتی نخجیر را گوش میدهی و چشمهایت بسته است،میتوانی صدای جویده شدن تنباکو توسط راننده را بشنوی و شاید صدای ساعت بزرگ شهر که دارد زمان دوئل را اعلام می کند.صدای ریزخندیدن زنان لاغر تبدیل به صدای شیهه ی اسبان لاغر میشود.
_____________________
پانویس:1.آهنگ نخجیر:خواننده:محسن نامجو.هم خوان:عبدی بهروانفر.گیتار و هارمونیکا:عبدی بهروانفر.