پاسخ : نوشته های نیما
بعله...در دوران مدرسه که هیچ چیز دندانگیری ننوشتیم....
سفرنامه مان به بانه و چندتا نوشته دیگر یافتیم...
خوب نیستن به نظرم!ولی خب تحمل خاک خوردن اینجا رو ندارم!!
بفرمایید!فعلا سفرنامم:
پیش در آمد
خبرت هست که نیما ز سفر بازآمد/در سماع آمد و استاد همه رندان شد
من از سفر برگشتم.پستهای بعدی قرارن که یادداشتهایی راجع به سفرم باشن.قرار نیستن سفرنامه باشن.قرار نیستن ماجراهای جالب رو بازگویی کنن.هیچی.قرار نیستن اصلا چیزی باشن که مثلا وقتی بعدا بیام بخونمشون بگم:"آخـــــــی!یادش به خیر".نه.فقط یه مشت یادداشتن.همین و بس.
1.بربندید محملها
از حدودا اولای تابستون بود که مامان حرفهایی راجع به سفری احتمالی به همدان زد.معلوم بود.همدان جزو معدود استانهایی بود که نکاویده بودیمش.
تابستون به تهش نزدیک شد.مامان یه زنگ بزرگ(ازونایی که به گردن گاوها میبندن) خرید و اومد وسط پذیرایی.دلنگ دولونگ کنان زنگ رو به صدا درآورد و میتینگ خانوادگی اعلام کرد.قرار بر این شد که بریم همدان رو بکاویم.
پسفرداش مامان زنگ رو دوباره به صدا در آورد.پرسیدم:"زنگها برای که به صدا در می آیند؟".بابا پاسخ داد:"خودتو لوس نکن.مثل اینکه دوباره میتینگه."در میتینگ دوم مامان اعلام کرد که سه تا از خاله ها و مامانبزرگم قرار هست که برن بانه.از ما هم خواستن بریم.از طرفی نرفتن حمل بر بی ادبی و بی نزاکتی میشه.از طرفی طبیعت کردستان محشره.از طرفی ملت انقد از بانه تعریف میکنن.بعد پرسید که آیا موافقیم.گفتیم باشه.
و اینگونه بود که همدان جای خود را به بانه داد...
بخش دوم به دلیل شخصی بودن حذف شد!
3.گمشده در سرزمین چشمها
مخلص شما هنک سگ گاوچران....
رسیدیم به بانه.کردها رو دیدیم.مردمان نازنینی که هیچ وقت فرصت رشد بهشون داده نشده..مردمانی که اجازه ی یاددادن زبون قومیشون تو مدارس بهشون داده نمیشه مثل بقیه ی اقوام.مردمانی که متاسفانه هنوز تنها حافظه ی ملت ازشون "آدم کشی" هست....
هی تف.
رسیدیم به مسافرخونه.دم مسافرخونه یه اطلاعیه زده بودن که مسافرا در صورتی که سلاح گرم همراهشونه تحویل بدن به مسافرخونه چی.General Shepherd ماشین گانش رو تحویل میده.من هم کولت کمریم رو.جت رو هم لب مرز پارک کردیم.
میریم تو اتاق.اتاق.دخمه.دخمه ی مرگ.کلید رو میزنیم.تلک.چراغ روشن نمیشه.میرم پایین بگم بیان چراغ رو عوض کنم.میبینم بقیه ملت هم وایسادن دارن اعتراض میکنن:
-ببخشید آقا!کلید ما تو قفل شیکسته.
-خب میخواستی درست در رو واز کنی!
-ببخشید آقا کلید کولر ما کجاست؟
-کلید کولرا توی راهرو هستش.
-ببخشید آقا!موشهای اتاق به زنم تجاوز کردن!
-خب من چیکار کنم؟
.....
بیخیالش میشم.میرم بالا میگم چراغ نداشتن.چراغ دستشویی رو میکنیم میذاریم جای چراغ اتاق.خب دستشویی رو با موبایل میریم!
تا میایم یه خستگی در کنیم.گوشی مامان زنگ میخوره.خاله ها هستن.دارن میرن خرید.مامان یه نگاه به بابا میندازه.بابا یه نگاه به من.من یه نگاه به هندزفریم.
ساعت یازده میایم خونه.خسته و کوفته.حاصل سگ دو زدنهای فراوان چی شد؟هیچ!
صبح صبحونه رو میخوریم.میریم سوار ماشین بشیم که بریم آبشار سردشت رو ببینیم.در رو واز میکنیم.دوباره موبایل مامان زنگ میخوره.نیم ساعت دیگه دم پاساژ فلان.
ظهر میشه.ساعت دو رسیدیم به دخمه.خوابمون میبره.ساعت سه با صدای زنگ موبایل مامان بیدار میشیم.
-خواب که نبودین؟یه ربع دیگه بریم پاساژ فلان؟فلان مغازه بازه ها!
من میرم وسط پاساژ میشینم رو صندلی.به مامان و بابا میگم که برن کارهاشون رو بکنن بعد موقع رفتن من میام.بابا ملتمسانه به صندلی خالی نگاه میکنه.مامان هم همینطور!قرار بود از طبیعت لذت ببریم.هرچند هر زنی به صورت ذاتی دیوانه ی خرید کردن و پاساژ دیدنه...
من میشینم رو صندلی.هندزفری ها به گوشم.شهر قصه رو گوش میدم.مردم رو نگاه میکنم.پسر!این کردها چه چشمهایی دارن.شفاف.بادومی.با نگاهی نافذ.
خاله سوسکه:دو چشم نرگسُم کار خداییه.خونم میدون شایه.
قطعش میکنم.
نگاه میکنم.و چشمها را میبینی که فوج فوج به پاساژ داخل میشوند.جفت جفت چشمهای زیبا.دارم دیوونه میشم خدا.یاد حرف پنج سال پیشم میفتم.همونی که گفته بودم که من از کردستان زن میگیرم.میبینم که بابا عقلم میرسیده.کلافه میشم.توی سیل چشمها دارم غرق میشم.سرم درد میگیره.دو چشم نرگسم کار خداییه.سفیدی صورتم چون قرص مایه.دستام رو میذارم رو سرم.دارم خل میشم.یه حسی بهم میگه که میخوام شعر بگم.خیلی دوست دارم شعر بگم.دهنم رو واز میکنم.زور میزنم.بااااارق!جای شعر سرودن آروغ میزنم.یه بار دیگه.چشام رو میبندم.دهنم رو واز میکنم.سعی میکنم.زور میزنم.زور.زور.بلکه یه شعری بیرون بیاد.زور.زور.نا امیدانه تصمیم میگیرم که حداقل تصنیفی رو که عارف قزوینی واسه عشقش در هفده سالگی سروده رو زیر لب زمزمه کنم.
دیدم صنمی سرو قد و روی چو ماهی
الهی تو گواهی خدایا تو پناهی
افکنده به رخسار چو مه زلف سیاهی
الهی تو گواهی خدایا توپناهی
گر گویم سروش نبود سرو خرامان
این قسم شتابان چون کبک خرامان
ور گویم گل، پیش تو گل همچوگیاهی
الهی تو گواهی خدایا تو پناهی
این نیست مگر آینه ی لطف الهی
الهی تو گواهی خدایا تو پناهی
صد بار گداییش به از منصب شاهی
الهی تو گواهی خدایا تو پناهی