نوشته های نیما

Legend

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,329
امتیاز
2,204
نام مرکز سمپاد
علامه حلی بدون شماره!
شهر
طهرون
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
مهندسی عمران
پاسخ : نوشته های نیما

دمت گرم نیما! منم داری وسوسهمی کنی برم از توی کتاب های سالهای پیش دفتر انشامو بردارم بیام تایپ کنم یه چندتا از خوباش و بزارم تو سایت! :D

ولی به نظرم می تونی محاوره هم بنویسی! مثلا گفت و گو هارو یا وقتی داری داستان رو از شخص سوم تعریف می کنی! :D عیبی زیاد نداره ولی خوب به نظرم از جفتش تمرین بکن هم محاوره ای و هم پلوخوری! :D

در کل نوشته هات خوب بود! در مورد تشبیهت در شعر براتیگان باید بگم که اون تشبیهت زیاد ربط نداشت برا همین لازم نبود از اون برداری! (;
 
  • شروع کننده موضوع
  • #22

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

اینم یه هایکوی هژده هجایی.اسمش هست:"درخت توت و خونی که به پایش ریخته میشود تا شاهتوت شود"
"امسال
روی درخت توت محمودی
خیلی بیشتر بچه"
بچه های حلی یک میفهمن من چی میگم!
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : نوشته های نیما

خیلی بیشتر بچه ینی چی؟ :-/
 
  • شروع کننده موضوع
  • #24

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

به نقل از sahere_handsome :
خیلی بیشتر بچه ینی چی؟ :-/
بذارین مرتب کنم شعر رو:
امسال روی درخت محمودی،خیلی بیشتر قرار خواهد گرفت(شاخه ها در تن بچه ها فروخواهد رفت)
 

Legend

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,329
امتیاز
2,204
نام مرکز سمپاد
علامه حلی بدون شماره!
شهر
طهرون
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
مهندسی عمران
پاسخ : نوشته های نیما

نیما نمیخواد حالا اینا رو توضیح بدی! :-"

حالا ما یه اسطوره سرایی کردیم(مث تالکین هی من میگم استعداد دارم میگید نه :-") باو بیخی! :D

نمیخواد مسئله رو باز کنی! =))
 
  • شروع کننده موضوع
  • #26

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

تو اسطوره سازی کردی؟ :-w :-w :-w
اولا متعلق به کسی نیست اسطوره ی درخت توت.دوما شما اصلا از قضیه ی انیمیشن کوتاه(پویانمایی کوتاه) The Bottle's mulberry tree یا "درخت توتِ بطری" خبر داری؟یه انیمیشنه که داستانش رو نوشتم.استوری بردش رو کشیدم.موسیقی متنش رو هم ساختم و انتخاب کردم با همکاری دوستان.فقط مونده یه نقاش زبردست ماهر علاف که در ازای هیچی بشینه برامون نقاشی بکشه و یه آدم مسلط به نرم افزارهای فیلمسازی در حد عالی(اونهم به صورت مفتی) پیدا کنیم.
اونوقت تو اسطوره سازیش رو کردی؟
 
  • شروع کننده موضوع
  • #27

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

این رو همین الآن نوشتم.نیاز به ویرایش اساسی داره.ایده ی اولیش فعلا تو سرمه.فقط واسه اینکه سر و ته داشته باشه یه داستان الآن بهش دادم.ولی این شخصیت خانم جهانبخش رو دارم کم کم تو ذهنم میپرورونم.این رو شما به چشم داستان بهش نگاه نکن!
آلویی در پوست گوجه
خانم جهانبخش داشت برای بیرون رفتن آماده می شد.به تصویرش در آینه نگاه کرد.پیرزن هفتاد و هشت ساله ای را میدید.پیرزنی که به دستی میمانست که هفتاد سال در آب خیس خورده باشد.پر چین و چروک.البته آقای جهانبخش این را اصلا قبول نداشت.او هیچگاه خانم جهانبخش را به شکل دستی که هفتاد و هشت سال در آب خیس خورده باشد ندیده بود.او عادت داشت که او را شبیه آلو خشکه ببیند.هرگاه که فیلش یاد هندوستان میکرد و هوای عشق به سرش میزد،دستانش را دور کمر خانم جهانبخش حلقه میکرد و به او میگفت:"آلو خشکه ی من،بگذار کمی تو را گوشه ی دهان بگذارم تا چین و چروکهایت از بین برود تا دوباره مانند جوانی متورم و گوشتالو شوی" و خانم جهانبخش سرخ میشد.یک آلوخشکه ی سرخ.اما حالا خانم جهانبخش به این چیزها فکر نمیکرد.او تنها به آراستگیش فکر میکرد.ماتیک صورتی را روی لبان خشکیده اش فشار داد.بی فایده بود.چروکهای عمیقی که بر روی لبها افتاده بود،مانع از انجام کار میشد.نیمی از لب صورتی میشد و نیمی دیگر نه.دوباره تلاش کرد.ماتیک را داخل دره های عمیقی که روی لب ظاهر شده بودند فرو کرد.نه.فایده ای نداشت.نیمی صورتی و نیمی بی رنگ مانتوی سرخش را پوشید و روسری گلدارش را سر کرد.این بار اما خانم جهانبخش یاد آقای جهانبخش افتاد.یادش افتاد که هرگاه این مانتو را میپوشید آقای جهانبخش او را آلویی در پوست آلبالو میخواند.آقای جهانبخش عادت داشت به همه چیز اسم بدهد."کار شعرا این است!بنشینند یکجا و توصیفهای هچل هفت بکنند.از شمع و پروانه سخن بگویند و از قدم زدن در باران.تا شعرهایشان در محافل ادبی خوانده شود و دختران جوان برایشان کف بزنند."اینها را خانم جهانبخش آرام در ذهن میگفت و در خانه را قفل میکرد.
آژانس دم در منتظر بود.قرار بود که به یک محفل ادبی برود.محفل ادبی که برای بزرگداشت آقای جهانبخش برگذار میشد.از خانم جهانبخش خواسته شده بود تا به آنجا برود و چندتا از شعرهای شوهرش را به جای او بخواند.آقای جهانبخش دوسالی میشد که برای کسی شعر نمیخواند.البته جدا از سوسکها و کرمهایی که در قبرش جا خوش کرده اند.
خانم جهانبخش با خود فکر کرد:"باز هم محفل ادبی!باز هم محفل ادبی!"تمام عمرش را در محافل ادبی به سر برده بود.دیگر عادت کرده بود به دختران جوانی که شعرهای تازه سرودشان را در محضر استاد میخوانند. به پسران جوانی که شعرهای تازه سرودشان را در محضر استاد میخوانند.استاد اما در طول مجلس تنها سرتکان میداد.شاید گاهی وقتها هم سرفه ای یا عطسه ای میکرد.در انتها هم خیلی استادوارانه دستی به ریشش میکشید و با دختران جوانی که شعرهای تازه سرودشان را در محضر او خوانده بودند قرار ملاقات بعدی میگذاشت و به پسران جوانی را که شعرهای تازه سرودشان را در محضر او خوانده بودند آفرینی میگفت و بعد پالتویش را میپوشید،همسرش را جلوی چشم جوانان با حرارت میبوسید و بعد با همسرش محفل را ترک میکرد.همسر استاد ناظر ماجرا بود.دم نمیزد.تنها در دل برای دختران جوانی که شعرهای تازه سرودشان را در محفل استاد خوانده بودند گریه میکرد.با حالتی که انگار بخواهد بگوید:"ما که از دور خارج شدیم ولی او که فقط بیست سالش است!"
آقای جهانبخش هم یکی از این استادان بود و خانم جهانبخش یکی از این همسران.هرچند در این اواخر آقای جهانبخش طوری که انگار عذاب وجدان گرفته باشد هر لحظه سعی داشت عشقش را به خانم جهانبخش نشان بدهد.به او بگوید که او را به خاطر ماجرای دختران جوانی که شعرهای تازه سرودشان را برای او میخواندند ببخشد.خانم جهانبخش در این میان تنها سرخ میشد.هیچگاه آقای جهانبخش نفهمید که این سرخی به دلیل خجل شدن نیست.خانم جهانبخش خجالت نمیکشید.خانم جهانبخش عصبانی میشد.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #28

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

به نقل از sahere :
نشستم خوندم دوئل رو!
اول اینکه هیچی نفهمیدم خیلی گنگ بود!
بعدم اینکه فک کنم فقط به خاطر لوتی گری و اینا خیلی چیزای اضافه نوشته بودی
چخوف که میگه:اگه توی داستان یه اسلحه رو طاقچه است باید تا آخر داستان حتما شلیک شه ???
داستانت پراکنده بود!
به نظرم زیاد نمیشه بهش ارزش ادبی داد!
با شخصیتاش ارتباط برقرار نکردم اصلا!
فقط از توصیفای ون متوهمه خوشم اومد!
بازم خلاقانه بود ولی خیلی جای کار داش!!!
سپاس!
آره قبول دارم!
نکته اینجاست که من نخواستم اصلا داستانی بنویسم!
ماجرا واقعا اتفاق افتاده بود!و من فقط از دید خودم گزارشش کرده بودم
دلیل ارتباط برقرار نکردنتونم این بوده که من اصلا توصیفی نکرده بودم!
چون نوشته رو واسه ی دوستانم و شخصیتهای این ماجرا نوشته بودم
پس نیازی به توصیف نبود
بعدا اگه حوصله کردم میام این رو واسه خوانندگان غیر حلی یکی بازنویسی میکنم
با شخصیت پردازی منسجم تر
بازهم سپاس به خاطر حوصله و وقتی که گذاشتین!
 

afroDt

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
866
امتیاز
4,439
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
تهرانــــــــــ
پاسخ : نوشته های نیما

این اخریِ برای من حداقل ملموس تر و قشنگ تر بود! :)

واقعا خوب نوشته بودین... دوئل هم جالب بود... میتونستم شخصیت ها رو تصور کنم! فقط یکم زیاد اغراق کرده بودین!

ولی این "الویی در پوست ِ گوجه" خیـــــــــــــــــــــــــــلی برام ملموس بود...کاملا حس میکردم خانم جهانبخشُ...(هتادُ هشت سال زیاده ها...یکم کمترش کنین به نظرم!)

احساساتش کاملا واقعیُ قابلِ درک بودن...ینی من خودم انگار اینا رو حس کردم...

این که احساسات رُ میتونین این قد خوب به نویسنده انتقال بدین خیلی خوبه!

و من مدلِ همین داستانِ اخرتون رُ دوس داشتم...این جور داستان ها رُ معمولا میپسندم!

امیدوارم از خانم جهانبخش بیشتر بنویسین شخصیتِ خیلی خوبیه...
 

مونا پ

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
200
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
ف یک تهران.
شهر
تهران
پاسخ : نوشته های نیما

به نظرم نوشته هاتون از اول تا الان به نسبت هر دفه بهتر میشه. این اخریه خیلی منسجم بود و ارتباط بر قرار میکرد و تقریبا بیشتر ادم ها ازش سر در میاوردن. سبک نوشتنتون به دل من میشینه.

فک کنم هر چی بیشتر بنویسین فکرتون حرفارو منظم تر روی کاغذ میاره.

در کل خوب بود.
 

Legend

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,329
امتیاز
2,204
نام مرکز سمپاد
علامه حلی بدون شماره!
شهر
طهرون
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
مهندسی عمران
پاسخ : نوشته های نیما

به نقل از نیمچه :
تو اسطوره سازی کردی؟ :-w :-w :-w
اولا متعلق به کسی نیست اسطوره ی درخت توت.دوما شما اصلا از قضیه ی انیمیشن کوتاه(پویانمایی کوتاه) The Bottle's mulberry tree یا "درخت توتِ بطری" خبر داری؟یه انیمیشنه که داستانش رو نوشتم.استوری بردش رو کشیدم.موسیقی متنش رو هم ساختم و انتخاب کردم با همکاری دوستان.فقط مونده یه نقاش زبردست ماهر علاف که در ازای هیچی بشینه برامون نقاشی بکشه و یه آدم مسلط به نرم افزارهای فیلمسازی در حد عالی(اونهم به صورت مفتی) پیدا کنیم.
اونوقت تو اسطوره سازیش رو کردی؟
دیگه اون چیزی که تو میخوای درست کنی به من ربطی نداره ولی اون اسطوره رو من ساختم!

اتفاقا هر وقت بیکار شدم میخوام در موردش یه داستان هم بنویسم بزارم تو سایت بخندیم یکم! :-"

نیما این آخریه خوب بود! توصیفاتت خیلی قشنگ تر شد! آفرین! هی من میگم ترشی نخور واسه همینه! :-"
 
  • شروع کننده موضوع
  • #32

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

اینم نوشته ی یکی از دوستام راجع به من هستش...
دوستان روانشناس سایت میتونن تایید یا تکذیبش کنن
تحلیل روانشناختی یکی از دوستان از من
Name:نیما.ب

Better Known As:نیمی،نیم،نیمچه

AKA:نیمچه،خراباتی

تحلیل:خودشیفته،احساس می کند از دیگران برتر است،کلا کارهای محیر العقول و عادات محیر العادتی را برای خودش شکل میدهد.از دیوانه بازی لذت وافری میبرد.برایش فرقی ندارد که دوستش بدارند یا نه ولی به خاطر همین کارهای عجیبش ناخواسته شدیدا دوستش دارند!!حس میکند نویسنده قابلی است ولی شاعر قابلی نیست.اشتباه میکند.نویسنده قابلی هم نیست!حرکات نامتعارف و هیکلش نامتقارن است!فعلا علاقه خاصی به جنس مخالف ندارد ولی کلا جنس مخالف علاقه عجیبی به او دارد(یا کسانی که خود را مخالف جا میزنند!).

کلا موجودی است بس متشنج و نا معلوم الحال.کار امروز را به فردا نمی اندازد.شدیدا تأثیر پذیر از محیط اطراف بالاخص خانواده خود و م.یوسف است.برای اثبات این مدعی همین بس که 3 سال آزگار در گوشش خواندیم که بیا انسانی و نیامد که اگر می آمد شاید شانس بروز انسانی بالاتر می رفت.ولی این موجود پست فطرت رذل، برای ساختارشکنی بیهوده و اثبات خودش به خودش و پیروی از م.یوسف نامبرده(نقش م.یوسف نا خواسته است ولی هست!) و به شدت به دلیل تأثیر پذیری از محیط دبیرستانهای حلی و به دلیل عقده حقارت کشف نشده وجودی اش که نسبی است ولی هست،تصمیم به کم نیاوردن در پیشگاه فامیل و اقوام و خاندان و دوستان(به جز من)و پیروی از عرفان عارفان میکند و قید انسانی را میزند و به این ایدئولوژی میرسد که باید در دبیرستان تابع جمع بود و ریاضی خواند و در دانشگاه به درس مورد علاقه چسبید.

یک تیم برتونیست معلوم الحال است که بسی بد است.وزان جایی که من کلا با نیما مشکل دارم(سر قضیه انسانی)کاملا بدیهی است که با تیم برتون هم مشکل خواهم داشت.

کمی از مرحله پرت است،آرزوهای بزرگی دارد ولی خوابهای بزرگی ندارد.به حرف های عده ای توجه تام دارد و به حرفهای افرادی(من جمله من) اهمیت که نداده هیچ،پشیزی هم تره خورد نمی کند.

از لحاظ علمی شخصیت خوبی است ولی نه خیلی.هنوز با خودش به نتیجه نرسیده است.کمی از عدم اعتماد به نفس کافی رنج میبرد که با توجه به سمبلی مثل مجتاز در بقل گوشش،این معضل به زودی برطرف خواهد شد.

نتیجه:بچه خوب و موجود خاصی است.بتمنیست است منتها از وقتی که من بتمنیست شدم.دوست داشتنی است کمی تا حدی.شدیدا ویوایبل(Viewable) است!!موجودی عوضی نیست،ولی به شدت سعی میکند باشد

شخصیت نزدیک:ترکیبی نا متعارف از جیمز جویس و مارک زاکربرگ و کمی شباهت ظاهری به جسه آیزنبرگ

بیت:در نظر بازی ما بی خبران حیرانند،من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند.

جمله:ای پست که میروی به سویش،از جانب من با ضرب کامل و قدرت زیاد و شدت عمل،چنان بزن تو گوشش که قبله را که قبلا گم کرده،راه خانه اش را هم گم کند
 

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : نوشته های نیما

کاش نوشته های خودت هم مثل نوشته ی دوستت پاراگراف بندی داشت!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #34

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

به نقل از ParNiaN.D :
کاش نوشته های خودت هم مثل نوشته ی دوستت پاراگراف بندی داشت!
چشم!پاراگراف بندی هم میکنیم!
سپاس بابت تذکر!
این یک قلم رو از یاد برده بودم
 

afroDt

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
866
امتیاز
4,439
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
تهرانــــــــــ
پاسخ : نوشته های نیما

به نقل از afroDt :
این اخریِ برای من حداقل ملموس تر و قشنگ تر بود! :)

واقعا خوب نوشته بودین... دوئل هم جالب بود... میتونستم شخصیت ها رو تصور کنم! فقط یکم زیاد اغراق کرده بودین!

ولی این "الویی در پوست ِ گوجه" خیـــــــــــــــــــــــــــلی برام ملموس بود...کاملا حس میکردم خانم جهانبخشُ...(هتادُ هشت سال زیاده ها...یکم کمترش کنین به نظرم!)

احساساتش کاملا واقعیُ قابلِ درک بودن...ینی من خودم انگار اینا رو حس کردم...

این که احساسات رُ میتونین این قد خوب به نویسنده انتقال بدین خیلی خوبه!

و من مدلِ همین داستانِ اخرتون رُ دوس داشتم...این جور داستان ها رُ معمولا میپسندم!

امیدوارم از خانم جهانبخش بیشتر بنویسین شخصیتِ خیلی خوبیه...
اشتباهه لپی بود! قابلیت ویرایش ندارم نمیدونم چرا! :D

جالب بود متنِ دوستتون...نظری در موردش ندارم!

@اقای نیمچه: :-"
 
  • شروع کننده موضوع
  • #36

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

به نقل از afroDt :
اشتباهه لپی بود! قابلیت ویرایش ندارم نمیدونم چرا! :D
بعله!فهمیدم منظورتون خواننده بود ولی دیگه گیر ندادم :D
 

Legend

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
2,329
امتیاز
2,204
نام مرکز سمپاد
علامه حلی بدون شماره!
شهر
طهرون
سال فارغ التحصیلی
93
رشته دانشگاه
مهندسی عمران
پاسخ : نوشته های نیما

نیما این همون نوشته م. محمد نژاده؟

دمش گرم نصف بیشترش درست بود اما اون جنس مخالف و... رو خوب نگفت و درست نبود!

درمورد اون که میخوای خودت رو نشون بدی تا حدی درسته اما سعی زیاد نمی کنی که خودت رو روشنفکر جا بزنی و...! اون بتمنیسم رو گفت فهمیدم کی نوشته! :D

کلا هم راست می گفت خیلی دوس داری خودت رو عوضی جا بزنی و در مورد نویسندگیت هم درست گفت نوشته هات بد نیست! :D
 
  • شروع کننده موضوع
  • #38

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

به نقل از LEGEND :
نیما این همون نوشته م. محمد نژاده؟

دمش گرم نصف بیشترش درست بود اما اون جنس مخالف و... رو خوب نگفت و درست نبود!

درمورد اون که میخوای خودت رو نشون بدی تا حدی درسته اما سعی زیاد نمی کنی که خودت رو روشنفکر جا بزنی و...! اون بتمنیسم رو گفت فهمیدم کی نوشته! :D

کلا هم راست می گفت خیلی دوس داری خودت رو عوضی جا بزنی و در مورد نویسندگیت هم درست گفت نوشته هات بد نیست! :D
آره!نوشته ی ممدنژاده
آره بابا مرتیکه شر و ور گفته!جنس مخالف به من علاقه داره؟ :)) :))
درضمن تو منظور ممدنژاد رو بد فهمیدی!اون گفته که من نویسنده ی قابلی نیستم.که البته طبیعیه.اون هر کسی که فانتزی ننویسه رو این طوری میدونه...
 

negginnium

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
891
امتیاز
10,171
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
sth
پاسخ : نوشته های نیما

خب...راستش داستاناتو کامل نخوندم، اما در مورد مطلبای وبلاگت، اگه شخصی مینویسی و واسه دل خودت که حسابش جداس
ولی اگه به عنوان نوشته مینویسی، به نظر من، با اینکه خوب بود، یه کم گیج میزنی تو همشون
مثلا... ببین، اسم خیلی شخصیتارو میاری، که شاید خیلی ها باشن که نشناسن اونارو( مثال زدم) بعد .... :D نمیدونم چه جوری بگم :D
نوشته هات دیوونه بودن.
جمله ها اکثرن کوتاه...ینی خوب اما حسشون نا آشنا!
کلا خوب بود. اونجا نشد نظر بدم اومدم اینجا.
 
  • لایک
امتیازات: N.M
  • شروع کننده موضوع
  • #40

nimche

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
542
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی 1
شهر
تهران
مدال المپیاد
مدال طلای بیست و ششمین دوره‌ی المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی معماری و زبان و ادبی
پاسخ : نوشته های نیما

به نقل از موشیرامیشونه! :
نوشته هات دیوونه بودن.
جمله ها اکثرن کوتاه...ینی خوب اما حسشون نا آشنا!
همممممم
خب خودم بیشتر این مدلی میپسندم!البته به موقعیت هم ربط داره!کلا سپاس!
 
بالا