داستان بسازیم (یک جمله اضافه کنید)

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع alemzadeh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

بزار اینا دعواشونو بکنن ... ما فرار می کنیم ;D
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

گفتم عیبی نداره !غصه نخور!اتفاق بود دیگه پیش اومد!ولی یک چیزی میگم ناراحت نشیا!چقدر تو بدبختی! چقدر تو بیچاره ای! :P
بیچاره!بدبخت!چه خانواده بیخودی!چه عروسی ! :P
عروس با چشمهایی خیس پاشد....
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

به نقل از لیندا :
گفتم عیبی نداره !غصه نخور!اتفاق بود دیگه پیش اومد!ولی یک چیزی میگم ناراحت نشیا!چقدر تو بدبختی! چقدر تو بیچاره ای! :P
بیچاره!بدبخت!چه خانواده بیخودی!چه عروسی ! :P
عروس با چشمهایی خیس پاشد....
و تالار را ترک کرد داش بارون میومد...رفتم دنبالشو....
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

گفتم : همشون برن به جهنم ... ما باهم فرار میکنیم ;D
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

دستاشو گرفتمو بهش گفتم مریم عزیزم گریه نکن...مهم اینه الان پیش همیم در اون موقع بود که فهمیدم.....
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

و فهمیدم مریم تو ماشین نیست!!! :-" :-ss
رفتم دنبالش بگردم که دیدم رفته بالای پشت بوم و میگه یا........

مال تورو ادامه دادم دیگه!
 
  • لایک
امتیازات: JB
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

به نقل از لیندا :
مریم تو ماشین نیست!!! :-" :-ss
رفتم دنبالش بگردم که دیدم رفته بالای پشت بوم و میگه یا........
هماهنگ باشید مال منو ادامه بده ;D
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

یا همین الان طلاقم می دی یا خودمو پرت می کنم پایین
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

به نقل از HaniieH :
یا همین الان طلاقم می دی یا خودمو پرت می کنم پایین
قاطی شد :o
مال منو ادامه بدید دیگه
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

به نقل از დ¸.•M๑ტր!Ֆ๑Иუ•.¸დ :
قاطی شد :o
مال منو ادامه بدید دیگه
خوب درسته دیگه :-"
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

به نقل از დ¸.•M๑ტր!Ֆ๑Иუ•.¸დ :
دستاشو گرفتمو بهش گفتم مریم عزیزم گریه نکن...مهم اینه الان پیش همیم در اون موقع بود که فهمیدم.....
ای بابا! :-w
دراین موقع بود که فهمیدم دست بابای مریم تو دستمه!1! ;D :-"
و قیافه باباش: :-w
و درهمون لحظه بابای مریم گفت...
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

به نقل از لیندا :
ای بابا! :-w
دراین موقع بود که فهمیدم دست بابای مریم تو دستمه!1! ;D :-"
و قیافه باباش: :-w
و درهمون لحظه بابای مریم گفت...
کوری؟؟؟؟منو مریم میبینی؟؟؟
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

به نقل از დ¸.•M๑ტր!Ֆ๑Иუ•.¸დ :
کوری؟؟؟؟منو مریم میبینی؟؟؟
پودر همون لحظه بودکه مادربزرگ مریم اومد و(از بیمارستان! ;Dخوب شد!)و جلوماشین عروس واستاد و شروع کرد به رقصیدن! :)) :-"

بعد ......
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

با خودم گفتم:وای ضربه مغزی شده،و با خودم میخندیدم که یادم اومد مریم نیس.رفتم دنبالش...
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

به نقل از დ¸.•M๑ტր!Ֆ๑Иუ•.¸დ :
با خودم گفتم:وای ضربه مغزی شده،و با خودم میخندیدم که یادم اومد مریم نیس.رفتم دنبالش...
دیدم رفته تویک اتاق تنها نشسته و داره با لپ تاپ کار میکنه! :o
رفتم جلوتر دیدم عه؟! :o شیطون اومده سمپادیا و داره تو حرف بزن پست میده که.....
 
  • لایک
امتیازات: JB
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

گفتم : این سایت هایه مستهجن چیه باز میکنی ؟
 
  • لایک
امتیازات: *M.M*
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

چیزی نگف...دیدم نوشته:چقد شانسم گنده روز عروسیم باید هزار تا بلا سرم بیاد...هیچکسم درک نمیکنه...ااااااااای خدا منو بکش و .....
 
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

به نقل از დ¸.•M๑ტր!Ֆ๑Иუ•.¸დ :
چیزی نگف...دیدم نوشته:چقد شانسم گنده روز عروسیم باید هزار تا بلا سرم بیاد...هیچکسم درک نمیکنه...ااااااااای خدا منو بکش و .....
ودر همون لحظه چشمش به بالای صفحه افتاد و دید که نوشته پیغام خصوصی(12)ودر همون لحظه از شدت خوشحالی.....
 
  • لایک
امتیازات: JB
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

قیافش تغییر کرد...در اون لحظه بود که برای اولین بار در امرم بهش شک کردم و...
 
  • لایک
امتیازات: JB
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)


و گفتم : چرا نمی خونیشون ؟
 
  • لایک
امتیازات: *M.M*
Back
بالا