داستان بسازیم (یک جمله اضافه کنید)

-elham-

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
308
امتیاز
927
نام مرکز سمپاد
شهیدبهشتی
شهر
هرمزگان
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

خلاصه مسئله حل شد و قضیه رو به پسر همسایه گفتم و اونم رفت با همون لباسای تخم مرغیش زنگ زد به آمبولانس و دامپزشکی.

ی دفه منم همینجوری منتظر بودم که امبولانس بیاد ی دفه دیدم که ی فراری(ماشین فراری)اومد که رو سقفشم آزیر بود هم گربه رو و هم پیرزنه رو گذاش و برد.

منو میگی.اینجوری: :O
 
  • شروع کننده موضوع
  • #42

alemzadeh

لنگر انداخته
ارسال‌ها
2,829
امتیاز
14,281
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد ۱
شهر
مشهد - تبریز
دانشگاه
دانشگاه هنر تبریز
رشته دانشگاه
طراحی صنعتی
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

یکی میشه جمع بندی کنه و فعل ها اینا رو همه رو به یک زمان و شخص تبدیل کنه و کل داستان تا اینجا رو بذاره؟ :D
 

L.L

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
161
امتیاز
763
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان 1
شهر
تهران
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

مزخرف شده داستان..عوض كنين بحثو! يعني اين خانوم حائري رو بيخيال شين ديه!
 

mahsa_77

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
111
امتیاز
329
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
Rafsanjan
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

یکی بود یکی نبود :D
حالا با این جمله سخ مطمئنم کسی نمی تونه حرف بزنه o^: O0 :))
 

mahshid_f

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
909
امتیاز
5,940
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان شناسی
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

خب الان میتونیم عوض کنیم یا نه؟
 

-elham-

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
308
امتیاز
927
نام مرکز سمپاد
شهیدبهشتی
شهر
هرمزگان
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

زیر گنبد کبود... :D
 

JB

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,447
امتیاز
4,766
نام مرکز سمپاد
هاشمی‌نژاد ۲ مشهد
دانشگاه
شهید بهشتی تهران
رشته دانشگاه
ریاضی و علوم کامپیوتر
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

غیر از خدا هیشکی نبود ...

یه پسری بود به اسم محمد ...
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

بچه ها بهتر نبود قبلی رو به یه جایی میرسوندیم؟بعد میرفتیم سراغ بعدی؟
بعدم مشکلی نداره که تو ی زمان نباشه افعال و اینا :-"
70-80 تا جمله نوشتین میرین سراغ بعدی؟ :-?
 

mahshid_f

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
909
امتیاز
5,940
نام مرکز سمپاد
فرزانگان1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
شهید بهشتی
رشته دانشگاه
روان شناسی
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

آره دیگه یکی بیاد سر و ته اونو هم بیاره :D
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

بچه ها واقعا حوصله ویرایششو نداشتم!جمع بندی هم نمیکنم چون بم ربطی نداره :-"اسمایلی ها رو هم شرمنده :-"

باز این مدرسه های لعنتی شروع شد و ... بگین دیگه !و مشکلات هم در پی اون شروع شد ! دوباره صُبا باید با بدبختی از خواب پاشیمُ ( ) تو گرماُ سرما رفتن به مدرسه رو تجربه کنیم ... !و باز دباره باید حرص تبعیض بین دخترونه پسرونه رو بخوریم و شایدم خبر مرگشون دوباره بخوان حقمون و بخورن دوباره باید تحصن کنیم و .....شاید اگه فوتبال و ورزش های دیگه نبود اصلا امیدی برا رفتن به مدرسه نداشتیم...ولی هر روز به امید بازی میریم تا امسال هم تموم شه.و بیشتر اعضای دوست داشتنی سمپادیا رفتن و ...عوض آنلاین بودن باید برا فردا خر بزنیم ... وهرروز غر های مامانو گوش کنیم که میگه درستو بخون جا این کارا و ما بگییم.... مامان من چرا هر روز بايد به غراي تو گوش بدم و دوباره اون بگه ... اصلن نت روی تو تاثیر گذاشته... و بعد... و مدام این سوال تکرار بشه که کجان روزهایی که باعشق درس میخوندی؟دلیل این همه تناقض چیه؟ .... بعد تهدید کنی که اگه نتیجه این آزمون خوب نشه ...واسه آزمون بعدیت هم درس نمیخونی... و شروع میکنی به پسرفت کردن ...وباز میگوییم:

زندگی اینست.همینی که هی غر یزنند و تو غر بزنی...و ترجيح مي دهم با كفشهايم راه بروم و به خدا فكر كنم تا در مسجد بنشينم و به كفشهايم فكر كنم و ...و به سه چیز تکیه نکردم غرور، دروغ و عشق، آدم با غرور می تازد با دروغ می بازد و با عشق می میرد و ...و بعد بشینی گریه کنی که چرا نمیتونی بیای سمپادیا و چشم بدوزی به اومدن 5شنبه جمعه ها جمعه ها هم دلت مي گيرد ، به زمين و زمان فحش مي دهي ! و شنبه هم که روز از نو روزی از نو و هزار تا بدبختی و نا امیدی و دل تنگی... تو مدرسه تازه می فهمی یه گندِ حسابی زدی که ....حالا اين وسط ياروام قهر كرده و ...باید بری منت کشی کنی و اونم هی واست اشوه بیاد...تو این گیر و دار یهو یه اتفاقِ بسیار غیر منتظره می افته...اتفاقی که نظر همه رو راجع به تو تغییر میده...(داره هیجان انگیز میشه )زنزنیکه(معلمو میگم!)داره ازت درس می پرسه کل کتابو واسش میگی بعد میگه اشتباس!بعد تو پلق می زنی زیر گریه!(گریه تو این سن و سال!!!!!)بعد اگه معلمه یکی باشه مث اصلاح پذیر، میگه برو بیرون...
و تو مجبوری بری بیرون...اما اون بیرون، اتفاقاتی در انتظار توئه میبینی دیگه کلا حال مدرسه رو نداری، انگشتی درون حلق و بالا آوردن و آژانس به مقصد منزلبعد میری خونه میبینی کلید نیاوردی، کسی ام خونه نیس می شینی رو پله ها می بینی امروز پژوهش بوده کلش دفتر و مشقو اینا هیچی نداری یه ورق از تو کیفت ور میداری می کنیش حرف بزن!بعد یهو همسایتون که یه پیرزن تنهاس، از خونه میاد بیرون و تو رو میبینه!خیلی خانم مهربونیه! بیچاره بیماری قلبی داره
دعوتت میکنه بری تو تا یکی بیاد . خیلی تعارف میکنه آخرش با خجالت میری خونش
-ناهار که نخوردی .. جان؟-نه خانوم حائری!
-پس بیا،ناهار قرمه سبزی درست کردم.آبش رو زیاد میکنیم دور هم میخوریم.قرمه سبزی دوست داری؟واي قرمه سبزي؟ من دوس نزارم اخه مجبور شدم بگم آره تا دلش نشکنه خلاصه به زور نشستم سر سفره یه قاشق از غذا که خوردم گفتم اگه میشه نمکدون رو بیارید، بعد یه دفعه ...تا میام یه قاشق ازش بچپونم تو دهنم یه مو توش پیدا میکنم اما...جای جیغ و داد موش میذارم تو ضرف خود خانم حائری همين طوري دارم با غذا بازي مي كنم كه خانوم حائري مياد و مي پرسه" چرا اين وقت ِ‌روز مدرسه نيستي؟" منم از همه ی خلاقیتم استفاده می کنم و یه داستانی سرهم می کنم. میگم بهم خبر دادن پدر بزرگم رفته بیمارستان مدرسه هم منو رسوند خونه خانم حائری میگه : آخه به تو چه مگه مامان و بابات نبودن . تازه چرا بیمارستان نرفتی اومدی خو.نهديگه نمي توني تحمل كني ،‌ يه كارد بر مي داري كه خودكشي كني ...خانم حائری وقتی میفهمه میخوای چیکار کنی میگه:بذار پسرم خطرناکه میگی :
" خانم حائری! ما یه فیلمی اومدیم حالا! میخوام خیار پوست بگیرم برای سالاد. با این کارد که نمیشه خودکشی کرد!"
بیچاره رنگش پریده . خجالت کشیدم از کارم. نشست . نفس نفس میزد.اما یک دقیقه هم نشد که خودشو جمع و جور کرد و
دوباره بلن شد . با لبخند بهم میگه:" خب ، سالاد درست کن ببینم مهارتت تو چقدره"
دلم میخواست اون موقع زمین دهن باز میکرد میرفتم تو زمین از فرط خجالتخب مجبور شدم یه چیزی سره هم کنم واسه همین هم اول خیارارو پوست کندم بعدش وقتی داشتم خیارارو خورد میکردم توی ظرف دستمو بریدم وای چه خونی میومد هیچی خلاصه اینکه ....خلاصه گند زده شد به سالادی که بلد نبودم درست کنم...اما خوب شدا خانم حائری گفت:برو کنار بچه جون.تو دستت زخمیه بقیشو خودم درست میکنم...بعد همینطوری که خانم حائری داره ادامه ی سالادو درست میکنه و تو مینگریش یه فکرهایی به مغزت خطور میکنه...
تو=خودم با خودم میگم تا این یارو داره سالاد درس میکنه و تو فکره بهتره جیم بزنم...همین طوری که دور و ور رو نگاه مییکنم یه عکس میبینم که خانم حائری میفهمه میگه که مال دوران معلمیشه
آهی میکشه به یاد قدیمبازم مثل همیشه شروع می کنه به خاطره تعریف کردن...
بیچاره آلزایمر داره، انقد این خاطررو برام تعریف کرده که دیگه حفظ شدم... در حال تعریف کردن خاطره برای دفعه ی هزارمه که من... یهو یه چیزی میبینم جیغ میکشم. از شدت ترس...دومتر پریدم هوا و دِ برو...و از روی بی عرضگی و چلمنی با مخ افتادم زمینکجا؟ دم در اتاق خانم حائری. با صورت رفتم تو در و در باز شد. تازه از صحنه ی قبل فرار کرده بودم، که چشمتون روز بد نبینه....چشمم به گربه ی خانم حائری افتاد! همچین جیغ کشیدم که گربه هه موهاش سیخ شد... از گربه خیلی می ترسم....خانم حائری دویید اومد سمت من و ...اومد سمت من تا ببینه چی شده که با دیدن قطرات خون رو در و دیوار و شیشه ی شکسته غش کرد.بدبخت نمیدونست خونِ دستمه که چکیده این ور اون ور... همونطور که گفتم قلبش ضعیفه...کلی نگران شدم...دستم رو بردم سمت دستش تا نبضش رو بگیرمخیلی سعی کردم نبضشو پیدا کنم ولی نشد! میدونستم بزنم تو صورتش به هوش میادزدم تو صورتش یکی اینور یکی اونور صدا سگ داد. هی میزدم هی صدا سگ میداد.تعجب کردم هی من میزدم هی اون صدای سگ میداد.هی میزدم هی اون صدای سگ میداد.خیلی مسخره بود و به طرز مسخره ای بامزه بود.انقد خنیدیم که دلم درد گرفت و مجبور شدم بغل خانوم حائری رو زمین ولو بشمناگهان با صدای زنگ در خنده ام را فرو دادمبلند شدم،خانم حائری را بلند کردم-چقدر سبک بود این پیرزن- و پشت مبل گذاشتمش تا کسی نبیندش.
رفتم دم در.
از توی چشمی بیرون رو نگاه کردمدیدم سگه بیشتر که دقت کردم دیدم سگ نیس
گربه ی خانم حائریه! گربه هه حامله بود و بیچاره راه که میرفت شکمش کشیده میشد زمین.دلم سوخت و در رو وا کردمحالا خانم حائری اونور افتاده داره میمیره این یکی میخاد بزاد. رفتم سراغ تلفن. باید براش کاری میکردم.رفتم زنگ بزنم به اورژانس که دیدم بغل تلفن شماره ی یه دامپزشک هستش
گربهه یه وری افتاده بود زمین و داشت میو میو میکرد
اون یکی هم افتاده بود داشت هاپ هاپ میکرد
مونده بودم که زنگ بزنم به دامپزشک یا اورژانس
یه سکه از تو جیبم در آوردم
گفتم شیر بیاد زنگ میزنم اورژانس
خط بیاد زنگ میزنم دامپزشکتو هوا که سکه داشت میچرخیدآرزو کردم بزنم آمبولانس گوشی رو برداشتم؛ اااااااااااااااهههههههههه آخه چرا پول تلفن رو نمیدین. یادم افتاد گوشی آوردم...دقیقه ای صد و خورده ای تومن مکالمه!!!!!!!! چه خبره.؟.؟.؟
همینجوری میشه که آدم شارژ نداره دیگهمیام به اورژانس زنگ بزنم می بینم ایرانسل برای هزارمین بار اس ام اس داده با مصرف 23000 تومن دیگه 1500تومن اعتبار رایگان می گیرم !بعد چارتا فحش بار ایرانسل و هر چی گوشیه میکنم و میگم آخه چقد چیز

بعد میام شماره رو میگیرم میبینم تا بوق اولو زد چرا دیگه بوق نمیزنه

اهااااااااااااااااااااااااااااا وااااااااااااااااااااای خاک تو سر من گه اونقد با گوشیم بازی نمیکردم الان شارزش تموم نمیشد

حااااااااااااالاااااااااااا چیکار کنم حول شدم اونقدر که با سرعت رفتم تو کوچه و ... و اونقدر سریع دویدم که خوردم به پسرهمسایه که تخم مرغ و ماست تو دستش بود و بعد چپه شدم تو جوی آب و ... خلاصه مسئله حل شد و قضیه رو به پسر همسایه گفتم و اونم رفت با همون لباسای تخم مرغیش زنگ زد به آمبولانس و دامپزشکی.

ی دفه منم همینجوری منتظر بودم که امبولانس بیاد ی دفه دیدم که ی فراری(ماشین فراری)اومد که رو سقفشم آزیر بود هم گربه رو و هم پیرزنه رو گذاش و برد.

منو میگی.اینجوری:
 

F@temeh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,877
امتیاز
15,502
نام مرکز سمپاد
فرزانگـــان
شهر
کاشـــان
مدال المپیاد
مرحله اول ریاضی
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
سخت افزار
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

خودمونیم ...چه داستان چِرتی ساختیما :-"
 

سعید الوند

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
751
امتیاز
2,901
نام مرکز سمپاد
علامه حلی همدان
شهر
همدان
دانشگاه
امیرکبیر - دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

یه داستان جدید شروع کنیم؟
من شروع میکنم ادامه بدین:

5 دقیقه به زنگ مانده بود و معلم بد عنق ریاضی خیال تموم کردن نداشت...
 

مهسا 1376

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,507
امتیاز
6,631
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
کرمانشاه
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

و همه ی بچه ها خسته و گرسنه و تشنه ، مرتب به عقربه های ساعت نگاه میکردند ! و هر چند ثانیه یک بار یکی از بچه ها میگفت :خسته نباشیم؟ و معلم میگفت:یه مسئله دیگه حل کنیم :)
:-" :D
 

مینا!

کاربر فعال
ارسال‌ها
35
امتیاز
116
نام مرکز سمپاد
farzanegan
شهر
کاشان
دانشگاه
باس یه کم دیگه بزرگتر �
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

در این اوضای خفقان یه نگا کردم به رفیقم دیدم نون و پنیرو دست گرفته با حسرت داره بش نیگا می کنه! :(
 

F@temeh

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,877
امتیاز
15,502
نام مرکز سمپاد
فرزانگـــان
شهر
کاشـــان
مدال المپیاد
مرحله اول ریاضی
دانشگاه
پلی تکنیک
رشته دانشگاه
سخت افزار
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

بهش میگیم اسی نون پنیر...
 

مونا پ

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
200
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
ف یک تهران.
شهر
تهران
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

گردو میخواد بازی با....
 

سعید الوند

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
751
امتیاز
2,901
نام مرکز سمپاد
علامه حلی همدان
شهر
همدان
دانشگاه
امیرکبیر - دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

(جمله قبلیو نفهمیدم ادامه ی قبلیشو میرم)
آروم گفتم: اسی، نصفش میکنی یا....
 

ail73

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
901
امتیاز
4,597
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی بیرجند
شهر
بیرجینیا(بیرجند)
مدال المپیاد
به قول بچه ها راهو باسه بقیه باز گذاشتیم
دانشگاه
شریف(ارشد)-شیراز(کارشناسی)
رشته دانشگاه
مهندسی شیمی-طراحی فرآیند
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

ظاهراً دوباره سوتی دادم . مخم خورده بود به زمین به شدت به همین خاطر از هوش رفته بودم به هوش که اومدم دیدم جای پدربزرگم من تو بیمارستانم...
 

مونا پ

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
200
امتیاز
2,261
نام مرکز سمپاد
ف یک تهران.
شهر
تهران
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

X_X



این کیه بالا سرم وایساده؟؟ 8-> :|
 

fatima !!!!!

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
711
امتیاز
2,573
پاسخ : داستان بسازیم(یک جمله اضافه کنید)

اوا ببخشید شما حوری هستی ؟
 
بالا