کتابو هنوز کامل نخوندم ... اومدم نظرم در مورد قسمت هایی که خوندم بگم .
من ترجمه آقای بهرامی را خوندم خوب بود . توضیحاتی که توی پاورقی هم آورده بود خوب و جالب بود.
به طور کلی خود کتاب و ترجمش و نحوه پیش رفتن داستانش خیلی خوب بود نام گذاری فصل ها و کوتاه بودنش هم همونطور که گفتین جالب بود .
و اما در مورد محتوا و شخصیت ها و ... :
در طی داستان که نویسنده اول به دنبال اطلاعات در رابطه با بمب اتم هست و بعد در جریان اون سفرش به جزیره سن لورنزو با افراد زیادی آشنا می شه و ارتباط برقرار می کنه و ... در کل این تجربیات باعث می شه تا به مذهب باکونونیست علاقه مند بشه و به اون مذهب روی بیاره . توی جریان داستان هم زیاد می بینین که وقتی یه اتفاقی می افته یه سخن از باکونون می یاره و اون اتفاق را با سخنی که آورده توجیه می کنه .
اون جمله اول کتاب و 2 تا جمله ای که تو فصل 4 اومده بود هم خیلی جالب بود.
"مطالب ابن کتاب بک ذره اش راست نیست . از فومائی پیروی کنید که شما را جلادت و محبت و سلامت و سعادت می بخشد"
همه چیز های راستی که می خواهم به شما بگویم همه دروغ هایی شرم آورند .
هر آن کس که نتواند درک کند که چگونه می توان کیش مفیدی بر بنیاد های دروغ برپا کرد از درک این کتاب در می ماند .
ونه گوت می خواد بگه که مذهب بر پایه یک سری دروغ هست ولی با توجه به جمله سوم فکر می کنم این اعتقاد را داره که می شه یک دین مفید بر پایه های دروغ بنیان کرد.
شخصیت پردازی توی این کتاب فوق العاده است . شما با شخصیت های زیادی آشنا می شین که عقاید و نظرات مختلفی دارن و نویسنده از دیدگاه خودش این شخصیت ها و عقاید را با رفتارشون نقد کرده .
مثلا فیلیکس هونیکر که در اول داستان یه شخصیت بی احساس نشون داده که نسبت به وقایع بی اعتناست و به خیلی از مسائل اهمیتی نمی ده و یه جورایی کارهای عجیب هم می کنه . کلن یه دید منفی نسبت به دانشمندان و علم داره . یجورایی می خواد بگه برای این دانشمند ها اخلاقیات مهم نیست . مثلا اون صحنه ای که یکی از دانشمند ها در روز افتادن بمب به هونیکر می گه " علم در این لحظه گناه را تجربه کرده است " و هونیکر می گه " گناه چیست " کاملا دید نویسنده را می رسونه .
و در ادامه داستان هم شخصیت فرزندان هونیکر ، مردمی که در طول سفر و توی هواپیما و ... با اون ها و عقایدشون آشنا می شه و ...
که همش جای بحث داره .
این که توی جزیره همه افراد باکونونیست هستن اما کسی جرات نداره عقیدش را به دلیل مجازات و حکم ارتداد ابراز کنه و ...
یا مثلا اون فصل محض نمایش ( 43 ) جالب بود که لوکراسبی می گفت مجازات باید سنگین باشه و در جزیره سن لورنزو به دلیل مجازات چنگک کسی دزدی نمی کنه . و در آخر فصل هم این جمله اومده بود : اما بعد از آن که کبابش کرده بودند تازه کاشف به عمل آمده بود اصلا بچه اش را نکشته بود ! نقد همین مجازات هاست .
به طور کلی اینها نقد سیاست ها ، عقاید ، مسائل اجتماعی مختلف از دیدگاه نویسنده هست که ونه گوت به صورت یک رمان زیبا در آورده ... و از این نظر فوق العاده بود.
و خیلی از فصل های کتاب و سخنان و گفتگو ها جای بحث داره.
. به سوال : نظرتون در مورد نام این اثر ؟
هر چی دارم پیش می رم کتاب جالب تر می شه تموم که شد دوباره می یام نظر می دم .
( شرمنده بابت جمله بندی افتضاح . نصفه شبه خوابم می یاد
)