دخترداییم بچه بود به یخچال میگفت چخچال
پسر خالمم کلا به ح میگفت خ
ی بار ی حرف باحالی زد هنوزم یادمه برگشت بهم گفت
خدیث بیا باخم بریم خیاط(حدیث بیا باهم بریم حیاط)
به ق هم میگفت د
با دطار بریم دم(با قطار بریم قم)
کلا ملت حداقل شبیه میگن!
من در بچگی یک زبان مستقلی خلق کرده بودم |:
برای مثال :
مَنیخ! : پنیر
کیخ! :کلید
پُشتِ بابا! :رختخواب و تختخواب
توپ تال :پرتقال
آشپز کو ننه!؟ : آشپزخونه |:
آباتا : گروه زیادی از خوراکی ها که طعم شیرینی داشتند از مربا گرفته، تا شکلات و آب نبات.
باشاتا : بالشت!
خودم:
وزاللا>وسایلا
نام>ناف
آبجیم که از بچگی هیچی رو عین آدم نمیگفت فقط من میفهمیدم چی میگه
عموم:
آم نایام دایام نایی>هم آشپرخونه هم همسایشون اقای برازنده:eek:
میدونم از کلمه اصلیش سخت تره ولی عموم کلا اینجوری بود بچگی
آگالا>سطل آشغال
یه دایت دیه برنامه دودک دویو میشه>یه ساعت دیگه برنامه کودک شروع میشه:eek:
بابامم آب میخواسته میرفته بغل یخچال خیلی مظلومانه میگفته:آهاااااااا:P