آواز گمگشتگی...

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع hiam jun
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

hiam jun

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
145
امتیاز
522
نام مرکز سمپاد
سمپاد!!
تو این تاپیک میخوام نوشته هامو بذارم.
اینا فقط احساسات واقعیه منه که هرکدوم از یکی از اتفاقات زندگیم نشأت گرفته.
خوشحال میشم نظرتونو بدونم.
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

پرواز کن!
پرواز کن تا اوج آسمان احساس!
مرا ببر به آنسوی دلتنگی ها...
و به من بیاموز راه و رسم محبت را...
به من بپوشان ردای معرفت را...
بنوشان باده ی عشق را...
ای خیال آبی من!
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

به نقل از dead Love :
اینا فقط احساسات واقعیه منه که هرکدوم از یکی از اتفاقات زندگیم نشأت گرفته.
اونوقت دقیقا از کدوماشون؟! ;D
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

حالا نا امیدی هاشم میذارم،از زندگیت سیر میشی! خودت خواستیااا!
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

به نقل از Lunatic :
بــــــــــــــــــــــــاوشه …
انقدر از اين متنا خونديمو نا اميد نشديم … :|
جاتون خالى همين چند روز پيش بيكار بوديم نشسته بوديم از رو الافى هفت صفحه انشا نوشته بوديم در حد تيم ملى زنان ژاپن همچين كه انشام تموم شد معلمه گفت بيا كارت دارم … رفتم پيشش نشسته به من اميد ميده ;D :-"
اصن شاعر گمنام خيام ميگه :
آنكس كه زمين و چرخ و افلاك نهاد… بس داغ كه او بر دلِ غمناك نهاد
بسيار لب چو لعل و زلفين چو مشك … در طلب زمين و حقه خاك نهاد
کاملا بات موافقم اگه پیشم بودی میزدیم قدش...
دل نوشته باید سرشار از چرندیاتی باشه که اشک ادمو سرازیر میکنه
ادم انقدر گریه کنه که دیگه نای بالا کشیدن دماغشو نداشته باشه
چشاش سرخ بشه بزنه بیرون
پیرهنشو زیر اشکاش بشوره
سرشو بکوبونه به تشک تختش
بقیه بیان دستاشو بگیرن تا نتونه خاک کف کوچشونو بریزه رو سرش
تو به اینا میگی دل نوشته؟
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

زندگی چه بازی سختی دارد...
این هم از بازی من!
برگ برنده ی بازی زندگی محبت بود،اما من،
برگ برنده ی خود را بخشیدم!
چه آسان باختم و از صحنه ی عاشقی حذف شدم!
من مهره ای سوخته ام...
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

بابا شما دیگه خیلی نا امیدید! :-w
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

خوبه همین جوری تو چند تا سایت دیگه بگردی شاید یه دل نوشته پیدا کنی که توش از گزینه های دوم هم داشته باشه
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

خب تو 1 دلنوشته بگو...فقط بتونه اشک رو تو چشمام جمع کنه جایزه داری
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

در این دنیا مردم هر لحظه نقشی را بازی میکنند...
نقش سایه های سرگردان،
در نمایش ناله های بغض آلود سرنوشت...
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

قرار شد اشکمو در بیاری نه این که بخندونیم...
شوخی کردم
ولی نه جدی این قشنگ بود یکم روم تاثیر گذاشت..ایول
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

ملاک قدرت تاثیر گذاری متن رو خواننده و قدرت کاربر تو جمع اوری دل نوشته از گشتن تو سایت های مختلفه یعنی میشه گفت ملاک قدرت سرچ نویسندس....
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

به نقل از Lunatic :
يه سؤال ملاكـ جمع كردنه اشكه ؟؟؟!!!…
احاس ميكنم اين قضيه سايه هاى سرگردان و قبلا يه جايى شنيده بودم …
يا يه جايى شنيده بودم يا خيلى پر معنا و خوبه …
یه جا شنیدیش!
تو تاپیک جمله های شاخم گذاشته بودش!
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

بابا ایول زی زی! خوب آمار پستای منو داریا! ;D
آره. اشتب نکردیو قبلا توی تاپیک جمله های شاخ گذاشته بودمش.
بابا من که ابنارو فی البداهه نمیگم!قبلا تو دفترچم نوشتم الآن میزارم اینجا.
گفتم که اینا هر کدوم از یه اتفاق بد یا خوب(معمولا بد) نشأت گرفته.
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

آشنای غریبه ی من!
جای خالی نگاهت آنقدر سرد است که قلبم از سوی سرمایش یخ بسته و ترک بر میدارد...
تا کی به امید گرمای دستانت زنده باشم؟
مگر ممکن است چشیدن طعم مهر خورشید در جوار ماه...!؟
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

وقتی روز هایی را به یاد میاورم که عاشق نگاهت بودم،
روز هایی که تمام وچودم سرشار از محبت توبود
و گوش هایم هر لحظه دیوانه وار به دنبال صدای دلنشین تو میگشت؛
به حال آن روز ها حسرت میخورم!
...کاش هنوز دستت برای دستانم نا آشنا بود!
 
و من چقدر ساده بودم که چشمان تورا شعر می پنداشتم...
نمیدانستم که چشمان تو شعر نیستند، تمام وجود تو شعر است؛ شعری از عاشقانه های زندگی!
و اما چشمانت!
چشمان تو تنها آیینه ای بودند که من انعکاس اشعار دلت را در آن میدیدم. برق نگاه تو را همه می دیدند. شاید من آن قدر ها که باید عاشقت نبودم که وجودت را دریابم! و حالا میفهمم که چرا وقتی عاشق اشعار چشمانت شدم، لبخند تلخی زدی و رفتی. حالا می فهمم که آن روز چه چیزی را با خود زمزمه میکردی...! تو آن روز با خود میگفتی: تو هم آدمک دیگری از این دنیای کوچکی که هنوز عشق را نیافته ای.
و اما زمان!
و زمان چقدر نامرد است که این چنین شتابان میگذرد، بی آنکه حتی فرصتی کوتاه برای دوباره دیدن تو را به من بدهد! نمیگذارد تا به تو بگویم که چگونه از عشق تو به آسمان رسیده ام. من شبی با چشمان خود ستاره های تو را در آسمان دیدم، همان ستاره هایی که میخندیدند!
یادت هست که هرشب با خنده ی ستاره ها میخندیدی؟
من آن شب لبخند تو را لا به لای خنده ی ستاره ها پیدا کردم و دانستم که تو به زادگاهت، آسمان، پیوسته ای! که تو زمینی نبودی!
...
و حالا من تأسف میخورم به حال آدمک هایی که عاشق برق نگاهم میشوند...
من هرشب با ستاره هایت میخندم تا شاید روزی خنده ام در خنده ی ستاره ها محو شود!
و بدون شک آن روز روزی است که من هم به آسمان
ملحق شده ام...!
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

آشنای غریبه ی من!
جای خالی نگاهت آن قدر سرد است که قلبم از سوز سرمایش یخ بسته و ترک بر میدارد...!
تا کی به امید گرمای دستانت زنده باشم؟!
مگر ممکن است چشیدن طعم مهر خورشید در جوار ماه!؟
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

به نقل از dead Love :
آشنای غریبه ی من!
جای خالی نگاهت آن قدر سرد است که قلبم از سوز سرمایش یخ بسته و ترک بر میدارد...!
تا کی به امید گرمای دستانت زنده باشم؟!
مگر ممکن است چشیدن طعم مهر خورشید در جوار ماه!؟
جمله آخرت قشنگ نیست عوضش کن
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

به نقل از Lovesky :
جمله آخرت قشنگ نیست عوضش کن
حب چ.ن نفهمیدی معنیشو! ;D
ولی جدی میگم اصلش جمله ی آخرشه!
یه تیکه از این دل نوشته به علت خصوصی بودن پاک شده به خاطر همین نفهمبدی! ;;)
 
Back
بالا