آواز گمگشتگی...

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع hiam jun
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : آواز گمگشتگی...

نمیدانم آغازم چگونه باشد و پایانم چگونه آغازم به نام او



و پایانم به نام تو



به امید آنکه شاید نیم نگاهی چند به من بیندازی
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

به نقل از dead Love :
حب چ.ن نفهمیدی معنیشو! ;D
ولی جدی میگم اصلش جمله ی آخرشه!
یه تیکه از این دل نوشته به علت خصوصی بودن پاک شده به خاطر همین نفهمبدی! ;;)
معلوم نیست داری چیکار میکنیا!
مواظب خودت باش!
خصوصی؟؟!
معلوم نیست چی بوده!
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

دیگه حالا اونش به خودم مربوطه! :)) ;D :>
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

این احساساتن که به خصوصی ترین مکان ها هم نفوذ میکنند

تجربه به من آموخته یا برای خود نگه دارشان یا به صفحه سفید کاغذ یا به یک دوست

اولی سخت است سومی پیدا نمیشود پس فقط سفیدی کاغذ
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

استعدادت خوبه حتما ادامه بده!
بلاخره باید یه جوری تاپیک بالا بیاد دیه؟! ;D ;D
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

امشب باز هم دلم تنگ آسمان است...
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

به نقل از dead Love :
امشب باز هم دلم تنگ آسمان است...
بار ادبی این جمله کمر تاپیکو خم میکنه! ;D
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

نمی دانم که کدامین روز دوباره به چشمان تو خیره میشوم
نمی دانم که در لب هایم چه چیزی را برای تو زمزمه کنم
نمی دانم که با دستم چگونه نام تو را به زیبایی بنویسم
.
.
.
فقط این را می دانم که اگر بخواهی قلبم را از آشیانه اش در میاورم و در روز تو به تو هدیه می دهم
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

افرین قشنگ بود 8-^ ولی عشق وعاشقی خیلی وقته خزشده ها :-"
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

به نقل از ane sherli :
افرین قشنگ بود 8-^ ولی عشق وعاشقی خیلی وقته خزشده ها :-"

هر وقت عاشقا و عشق مردن اونوقت منم موضوع نوشتنم رو عوض می کنم! در ضمن هیچ وقت عشق خز نمی شه [-(
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

چرا این قدر بی تابم؟
چرا در خواب بی خوابم؟
چرا مهتاب بی نور و چرا دریای بی آبم؟
منِ از دست دل شاکی و از دنیای دل خاکی،
چرا در آتش عشقت در این دنیا همی سوزم؟!
.
.
الآن ساعت 3.35دقیقه ی نیمه شبه...
و من
اینجا تنها...
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

خواب وجودم را فرا گرفته است
دیگر خواب نمایی بیش نیستم
سرم را بر شانه های عدم میگذارم
و انقدر اشک میریزم
که دشت های تشنه عشق سیراب شوند
فریاد سکوتم در آسمانها می پیچد
عرش خدا را می لرزاند
و خداوند باز هم لبخند می زند
کاش من هم مثل تو صبور بودم خدایم...
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

تپش ثانیه های پی در پی عشق من را نشانه گرفته اند!
گویا زمان میخواهد مرا شکست دهد!
اما من!
من برای شکست پابه میدان نگذاشته ام!من آمده ام تا تو را بیابم!
اما تو همچنان سرد و خاموش...
نمیدانم!شاید از انتظار خسته ای!
یا شاید اصلا مرا...
نه! نه!من به عشقمان ایمان دارم!
اندکی نزدیک تر بیا...
« میخواهم آواز گمگشتگی ام را برایت بخوانم...! »
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

خسته ام!
خسته ام از مردمی که ناگفته های آفتاب را نمیبینند،
موسیقی لبخند عشق را نمیشنوند
و صدای آهنگین سکوت را نمیفهمند...
8-|
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

چشمهایم به هر سو نظری می افکنند تا ببینند از او، از چشمهایش، از صورتش!
به هر سو می نگرند به پای درخت بلوط که در همین نزدیکی است به بام انباری پدربزرگم که آن دور هاست و هر از گاهی به کنار بوته ی گل سرخ که شکفتنش باعث شکستنم شد!
نگاه می کنم که بیابم، بیابم تا بسازم، بمانم.
دریغ.... دریغ از روزگار که تاب نداشت ببیند که کسی به اندازه ی او قدرتمند شود! شکست و سوزاند و به تاراج برد هرچه را که داشتم و هرچه را که می بایست داشته باشم.
و این گونه بود که در کنار شاخه ی خشکیده ای از گل سرخ کز کرده ام آوای گمگشتگی می خوانم!
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

تو اين بخش دقيقا" نوشته هاى كى رو قراره بخونيم؟ :-"
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

به نقل از ParNiaN.D :
تو اين بخش دقيقا" نوشته هاى كى رو قراره بخونيم؟ :-"
اینجا تاپیک دل نوشته های منه! ;D
حالا چه اشکالی داره که بقیه هم بیان همدردی کنن!؟
سخت نگیر شما اصن! ;D
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

به نقل از dead Love :
اینجا تاپیک دل نوشته های منه! ;D
حالا چه اشکالی داره که بقیه هم بیان همدردی کنن!؟
سخت نگیر شما اصن! ;D
بله ;D هیچ اشکالی نداره!
شما راحت باشید :-"
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

اینجا لحظه ها بی تو سردند!
من اینجا قلبم را از تبلور قطرات اشکم سیرراب میکنم...
اینجا گریه های من لالایی هرشب ستارگان است...
اینجا غوغای چشم های من سکوت آسمان را ویران میکند...
.
.
.
آنجا!
نبود من اندکی برایت تفاوت دارد!؟!
.
.
.
من!اینجا،تنها...
تو!آنجا بی من...
من دلتنگ،پرجوش...
تو!آرام،خسته...
من! عاشق،گرم...
تو!بی تفاوت،سرد...

... و این جریان بی پایان زندگی من و توست!
 
پاسخ : آواز گمگشتگی...

چترم را می بندم!
که سدی ست میان من و آسمان.
می روم زیر باران...
زیر بارش امید...
به دور از دنیای فریاد و فغان!
اشک هایم غرق می شوند در ریزش قطره های بی کران...
مو هایم موج میشوند در بستر دریای باد...
پر می کشم از این جهان
و دل می دهم به آسمان...
 
Back
بالا