- شروع کننده موضوع
- #1
erfan_ashorian
کاربر حرفهای
- ارسالها
- 397
- امتیاز
- 1,241
- نام مرکز سمپاد
- 2
- شهر
- تهران
- دانشگاه
- _ان شا الله قوزاباد
- رشته دانشگاه
- _علوم کامپیوتر(البته در این
واج ها از ته دره ی خاموشی ام به هم پیوستند...
حرف ها از ته سیاهی نگاهم برخواست.........
دست به دست هم دادند و در سیاهی شب رقصیدند...
و مرگ را فریاد کردند.....
طوفانی شد عشق آمد و همه چیز را با خود برد......
حرف ها...واج ها.....فکر ها...و من!
سیل اشک آمد و دست به طوفان داد تا همه چیز را نابود کنند......
همه چیز نابود شد و من طوفانی شدم.......
اما ای کاش طوفان خبر از ویرانی خود داشت.....
خبر از آن درخت سبزی که نابود شد......
و خبر از گلی که پوسید.......
ای کاش این شب سیاه تمام میشد و خدا نور را به اسمان میریخت....
ای کاش لیلی صدای آن گل نوپای را که زیر پایش نابود شد میشنید.......
اما افسوس که لیلی من کر بود.....
و جز زمزمه های ارام گرگ ها در بیابان نمیشنید....
ای کاش لیلی ریشه های درختم را میدید....
که سیل برد.....
اما افسوس که لیلی چشم نداشت....
افسوس....
حرف ها از ته سیاهی نگاهم برخواست.........
دست به دست هم دادند و در سیاهی شب رقصیدند...
و مرگ را فریاد کردند.....
طوفانی شد عشق آمد و همه چیز را با خود برد......
حرف ها...واج ها.....فکر ها...و من!
سیل اشک آمد و دست به طوفان داد تا همه چیز را نابود کنند......
همه چیز نابود شد و من طوفانی شدم.......
اما ای کاش طوفان خبر از ویرانی خود داشت.....
خبر از آن درخت سبزی که نابود شد......
و خبر از گلی که پوسید.......
ای کاش این شب سیاه تمام میشد و خدا نور را به اسمان میریخت....
ای کاش لیلی صدای آن گل نوپای را که زیر پایش نابود شد میشنید.......
اما افسوس که لیلی من کر بود.....
و جز زمزمه های ارام گرگ ها در بیابان نمیشنید....
ای کاش لیلی ریشه های درختم را میدید....
که سیل برد.....
اما افسوس که لیلی چشم نداشت....
افسوس....