meli_sampad
کاربر فوقحرفهای
- ارسالها
- 715
- امتیاز
- 8,175
پاسخ : دیدار آدمای معروف!
همین 2هفته پیش با دختردایی و پسرداییِ گرام و خواهرِ عزیزتر از جانم خیلی شیک و اینا در راهروهای هتل نارنجستان قدم زنان مشغول گپ بودیم که ناگهان دخترداییِ گرام درحالتی که چشمانش دُرشت و گونه ها از هیجان قرمز و نیشش تا بناگوش باز شده بود اعلامِ کردند فردی بسیار آشنا از یکی از اتاق ها بیرون آمد. ما نیز بلافاصله روی خود را برگردانده به سمتِ اوشون اما اوشون به سرعت فرار کرده و از پله ها پایین رفتند. ماهم کم نیاوردیم و با همان دخترداییِ گرام پله هارا 4تا یکی کرده و به سمتِ لابی پیش رفتیم اما او را ندیدیم ( چی دیدی؟! :-عموپورنگ ). با سرهایی به پایین افتاده درحالی که خواهرِ عزیزتر از جان و پسرداییِ گرام مارا مسخره میکردند برگشتیم سرِ جایِ اول و به کارِ خود ادامه دادیم. 2ساعتی گذشت که این دفه دخترخاله گرام آمدند و اعلام دیدارِ بازیگری را کردند! من دست در دستِ دخترخاله ی دخترداییِ گرام بدو بدو به سمتِ حیاط رفته اما او را دیدم . خیلی شیک و مجلسی جلو رفته و از اوشون درخواستِ گرفتنِ عکس کردم. اوشون در حالتِ عقب ماندن از فامیل و اینا: " عکس؟! نه ببخشید من اجازه ندارم :) از وزارت ارشاد و اینا میدونی که :) "
آه که چقدر دلم میخواست سنگی بزرگ از زمین برداشته بکوبانم در سرش
درضمن طرف "بیژن امکانیان" بود
همین 2هفته پیش با دختردایی و پسرداییِ گرام و خواهرِ عزیزتر از جانم خیلی شیک و اینا در راهروهای هتل نارنجستان قدم زنان مشغول گپ بودیم که ناگهان دخترداییِ گرام درحالتی که چشمانش دُرشت و گونه ها از هیجان قرمز و نیشش تا بناگوش باز شده بود اعلامِ کردند فردی بسیار آشنا از یکی از اتاق ها بیرون آمد. ما نیز بلافاصله روی خود را برگردانده به سمتِ اوشون اما اوشون به سرعت فرار کرده و از پله ها پایین رفتند. ماهم کم نیاوردیم و با همان دخترداییِ گرام پله هارا 4تا یکی کرده و به سمتِ لابی پیش رفتیم اما او را ندیدیم ( چی دیدی؟! :-عموپورنگ ). با سرهایی به پایین افتاده درحالی که خواهرِ عزیزتر از جان و پسرداییِ گرام مارا مسخره میکردند برگشتیم سرِ جایِ اول و به کارِ خود ادامه دادیم. 2ساعتی گذشت که این دفه دخترخاله گرام آمدند و اعلام دیدارِ بازیگری را کردند! من دست در دستِ دخترخاله ی دخترداییِ گرام بدو بدو به سمتِ حیاط رفته اما او را دیدم . خیلی شیک و مجلسی جلو رفته و از اوشون درخواستِ گرفتنِ عکس کردم. اوشون در حالتِ عقب ماندن از فامیل و اینا: " عکس؟! نه ببخشید من اجازه ندارم :) از وزارت ارشاد و اینا میدونی که :) "
آه که چقدر دلم میخواست سنگی بزرگ از زمین برداشته بکوبانم در سرش
درضمن طرف "بیژن امکانیان" بود