پاسخ : سین.
خدا می خندد .. میخندی
به خودت می گویی دیوانه
لب هایش را می بوسی و چشم هایت را می بندی
خدا دست هایت را می گیرد و می روی دور می شوی
شهر هارا می روند. آدم ها می میرند... فرشتگان می خوابند
و فقط تو می مانی و خدا...
و در آغوشش پر از زندگی هستی پر از شوق
و در این تیمارستان
بین دیوانگان
دنبال یک پیامبر می گردی
دنبال یک معجزه و یا یک خواب
دنبال ماه .
----------------------------
حوا باش... با ه دو چشمت ....
وقتی که ادم ها آدم نیستند ... ..
وقتی که گندم ها را له کردند ...
وقتی به خودت می گویی گریه نکن ...
چون حواهای مثل تو کم نیستند ...
-------------------
خب , یه نت بر روی ساز و یک ستاره برای تو
یه شب تاریک برای من . عادلانه است نه ؟ بعد هم ..
مثل همیشه چراغ هارا خاموش کنیم ..
بخندیم.
شعر شویم ... لرزش انگشتانم برایت بر روی سیم...
یه سیگار. کمی دود تا شاعرانه تر شود این شب...
رقص انگشت شست پایت بر روی فرش ... و تهش هم می خندی...
(به صدای های عجیبی که از دهان من هجی می شود از درد داشتنت)
سرم در میان پتو می پیچید...سرم درد می کند... برای تنت .
برای شبی که کم کم می رود. برای بوی عطر بدنت...
می خندی به تمام شاعرانه های نا تمام من برای تو ...
گریه می شوم از خون درون بدنم ... و می جنگم ... با سرطان... با خون لخته شده ی درون قلب
---------------
- من در درک دریا همیشه مشکل داشته ام. هیچ وقت نتوانستم بپذیرم که طعم آن شور است. برای همین همه من را دیوانه می خوانند.
- برایت انقدر مهم است که اب دریا شور باشد یا شیرین ؟
- برای من نه، اما وقتی کسی از من می پرسد آب دریا چه طعمی دارد که نمی توانم به او دروغ بگویم .
- حتی اگر من هم بهت بگویم آب دریا شور است قبول نمی کنی ؟
- من تورا خیلی دوست دارم. خیلی. اما نمی توانم دروغ بگویم . همانقدر که نمی توانم بگویم آب دریا شیرین است.
دکتر دست های مریض را می فشراند.
----------------
نگاه های غمناک مردمت
تورا می خواهند , و کمکی بر نمی آید دیگر
پروانه ها محکوم به موزی بودند و مرگ
کمکی برنمی آید دیگر
وقتی که همه رفتند شب خالی شد از ستاره...
شب خالیست ... ماه تنها ... ستاره های فرو ریخته بر کف اتاق ... حکایت سیاه ترین فردا
خورشید برای همیشه خواهد خفت ...
کلاغ ها کوچ خواهند کرد ... و خدا به پیابر بعدی اش خواهد گفت
که قسم به چشم هایی که نور بودند ...
قسم به جغد ها . قسم به مردم شب سرد و تاریکم ... قسم به قطرات باران غم ...
که شما کور بودید...
که شما دیدی و ساکت بودید... که شما ... حتی بر روی زمین هم درون گور بودید...