نرگس - ۴۶۰۳

  • شروع کننده موضوع N.M
  • تاریخ شروع
  • شروع کننده موضوع
  • #41

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
به کسی مربوط نیست / جومپا لاهیری

به کسی مربوط نیست - سال ۹۱
۵ / ۳٫۵

به کسی مربوط نیست، مجموعه‌ی هشت داستان کوتاه [nb][که پنج تاشون ربطی به هم ندارن؛ و سه تای آخری به هم مرتبطن.][/nb] از جومپا لاهیری‌ه. لاهیری، یه هندی‌الاصل متوّلد لندنه که تم بیشتر (یا همه؟)ی کارهاش، مهاجرته. "به کسی مربوط نیست" اوّلین کتابی بود که ازش خوندم؛ و شاید به خاطر همینه که مثل بقیه [nb]شکوفه - ارغوان[/nb] ناامید/کسلم نکرد.
نقطه‌ی قوّت داستان‌ کوتاه‌های لاهیری به نظرم دقتیه که تو بیان همه چی به کار می‌ره. یعنی همون طور که شکوفه گفته، طوری به جزییات می‌پردازه که شخصیت‌ها و کاراشون و اتفاقا و ... قابل درکن کاملاً. دیگه این که داستانا از پیچیدگی خاصی برخوردار نیستن و سریع و راحت خونده می‌شن؛ که به شخصه برام مهمّه این مساله.
درسته که همه‌ی داستانا درباره‌ی مهاجرتن؛ اما همه‌ی داستانا یکی نیستن. توی هرکدوم، از یه جنبه به این مساله پرداخته. فلهذا(:د) به نظر من خسته کننده نیومد. حالا بقیه می‌دونند و نظر خودشون. :-"
داستان‌های مورد علاقه‌م از این مجموعه، همون سه تا داستانِ مرتبط (هِما و کاشیک) بودن؛ و به نظرم خوبه که بخونید این مجموعه‌رو. لکن مورد قبول منابع آگاهه که ترجمه‌ی امیر مهدی حقیقت که با اسم "خاک غریب" منتشر شده بهتره. به منابع آگاه اطمینان داشته باشید و ترجمه‌ی حقیقت رو بخرید.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #42

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
موج / مورتون Rhue

موج - زمستان یا پاییز ۹۱
۵ / ۳٫۵

محوریت کتاب موج، آزمایشیه که یه معلّم تاریخ سر کلاس انجام داده؛ برای این که جواب سؤالات دانش آموزانش درباره‌ی جنگ جهانی دوّم رو بده. سؤال اصلی دانش آموزا این بوده که چرا آلمانی‌ها به هیتلر و حزب نازی اجازه‌ی قدرت گرفتن دادند؟ ما اگه جاشون بودیم، این طور نمی‌شد!و از همین حرفا... بر همین مبنا، معلّمه روش تدریسش رو تغییر می‌ده. روز بعد، با شعارِ Strength Through Discipline وارد کلاس می‌شه.[nb]بعدها دو شعار دیگه‌ئم اضافه می‌شه: Strength Through Community و Strength Through Action. [/nb] به علاوه این که یه اصول یکسانی برای کلاس تنظیم می‌کنه. برای مثال این که هرکس می‌خواد سر کلاس حرف بزنه، باید قبلش کلمات خاصی رو بگه. واکنش دانش آموزا به این تغییرات چیه؟ همه‌شون می‌پذیرنش و "در اثر یکسان شدن، حس قدرت می‌کنن." در واقع انگار یه گروهن که زیر لوای یه قدرت واحدن. کم کم دانش آموز ضعیف کلاسم اعتماد به نفسش رو به دست می‌آره و خلاصه یه "واحد" تشکیل می‌شه. به تدریج این واحد عضوهای بیشتری تو مدرسه می‌گیره؛ با دانش آموزای مخالف برخورد جدّی می‌کنه و خلاصه یه موج تشکیل می‌شه که همه رو تحت تاثیر خودش قرار می‌ده.

خب، از نظر ادبی که این کتاب چیز خاصی نداشت. نه شیوه‌ی روایت خاصی نه هیچی. امّا مفهومش واقعاً تکان دهنده بود. این که چطور متّحد بودن یه گروه، به تک تک اعضاش حس قدرت می‌ده و کم کم خود "گروه"، اعضاش رو تحت کنترل خود در می‌آره و ...

اگه به تاریخ علاقمندین، بد نیست بخونین. فیلمی هم از روی این کتاب ساخته شده که اونم خوبه. :د
 
  • شروع کننده موضوع
  • #43

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
نام من سرخ / اورهان پاموک

نام من سرخ - تیر ۹۲
۵ / ۴٫۵

پادشاه عثمانی تصمیم گرفته کتابی تو سبک نقاشی اروپایی به دوک ونیز هدیه کنه. شوهر عمّه مسئول این کار می‌شه و شوهر عمّه هم کار رو به چهارتا از نقّاش‌های دربار می‌سپره. نام من سرخ، با فصلی از زبان یکی از این نقّاش‌ها شروع می‌شه، وقتی که کشته شده! و تا آخر رمان ما دنبال قاتل می‌گردیم. در کنار این سیر اصلی، یک قضیه‌ی عشقی هم دنبال می‌شه.

اوّلاً که هر فصل کتاب رو یک راوی روایت می‌کنه. (در مجموع بیست راوی) البته این طور نیست که روایت‌ها موازی باشن. توی هر فصل، ماجرایی که راوی قبلی روایت کرده بود ادامه داده می‌شه؛ فقط از زبان یه راوی جدید. بعضی‌ها این اشکال رو وارد کردن که تفاوتی توی لحن راوی‌های مختلف وجود نداره. به نظر من نمی‌شه این رو یه اشکال دونست. به نظرم صحنه به صحنه و شخصیت به شخصیت این کتاب رو می‌شه مثل یه نقّاشی با اصول مکتب هرات و ... دونست. برای مثال توجّهتون رو به این نقّاشی جلب می‌کنم. خودتون رمان رو بخونید، می‌بینید که چه تشبیه خوبی به کار بردم اصلاً. :-"
بعدم این ویژگی کتاب خیلی به بعد جنایی-کارآگاهیش کمک کرده بود. یعنی این که ما می‌دونستیم که قاتل یکی از چهار نقّاشه؛ اما فصل‌هایی به روایت قاتل و فصل‌هایی به روایت نقّاش‌ها بودند و تا آخر، ما نمی‌دونستیم که کدوم نقّاشه که تو روایتش داره دروغ می‌گه؟

ثانیاً، کتاب خیلی خوب روند مواجه شدن نقّاشای عثمانی (و جامعه‌ی اون زمان) رو با فرهنگ و نقّاشی غربی نشون داده. علما نقّاشی با اصول غیر شرقی و به کار بردن پرسپکتیو و این غربی‌بازی‌ها رو غیر اسلام می‌دونند؛ نقّاش‌‌هایی که دارن کتاب رو برای دوک ونیز و با اصول غربی حاضر می‌کنند حتّی بعضی وقت‌ها عذاب وجدان می‌گیرند و می‌ترسند از عاقبتی که اون دنیا در انتظارشونه. یا مثلاً این که توی کافه نشستن و قهوه نوشیدن رو بعضی از علما اشکال می‌دونند و طرفداران اون‌ها، با وحشی‌گری به کافه‌ها حمله می‌کنند و این طوری‌ها خلاصه.

ثالثاً، اشاره‌هایی که جای جای کتاب به داستان‌های خمسه‌ی نظامی و شاهنامه و ... می‌شد، اشاره‌هایی که به مکاتب نقّاشی می‌شد، و عقیده‌هایی که توی کتاب بهشون اشاره می‌شد -برای مثال کور شدن نقّاش‌ها ، اصول شخصی در نقّاشی و... - به شخصه برام خیلی جذّاب بودند.

رابعاً، خیلی با بعد عشقی داستان ارتباط برقرار نکردم. ولی بد نبود.

خامساً، کتاب کشش و جذّابیت زیادی برام داشت به شخصه. با این که قطرش زیاد بود، اما تا آخر دنبال خودش کشوندم و به نظرم همین تعداد صفحات و فصل‌ها ایده‌آل بود برای کتاب.

سادساً، ترجمه‌ی آقای عین له غریب هم خوب بود. نشر چشمه.

در کل عالی بود این کتاب. یه جورایی فضا و فازش(!) متفاوت بود با چیزایی که قبل از این خونده بودم. حتماً کتابای دیگه‌ی پاموک رو می‌خونم. شمام حتماً نام من سرخ‌ش رو بخونید.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #44

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
روی ماه خداوند را ببوس / مصطفی مستور

روی ماه خداوند را ببوس - تیر ۹۲
۵ / ۱

یونس که مشغول پایان نامه‌ش با موضوع «تحلیل جامعه‌شناسانه‌ی خودکشی دکتر پارسا»ئه، بعد از سال‌ها ایمان داشتن و ... به خدا شک می‌کنه. در این بین یه سری مشکلات و مصایب به وجود می‌آن که به شکّش دامن می‌زنن. نامزد و دوست یونس در تلاشن که شک رو از بین ببرن و ...

قبلاً «حکایت عشقی بی قاف، بی شین، بی نقطه» رو خونده بودم و بهش نمره‌ی دو از پنج داده بودم. فکر می‌کردم که روی ماه... رو بیشتر از اون دوست داشته باشم. ولی وای! فاجعه بود. چرا؟

یک. پیرنگ ضعیف. پیرنگ خیلی خیلی ضعیف. برای مثال، یونس اوّلین باری که رفتند اتاق کار دکتر پارسا رو ببینن، نمی‌دونم برای چی، گفت: "فعلاً نمی‌خوام فایل‌های کامپیوترش رو چک کنم. فقط دستنوشته‌هاش رو می‌خوام." بعد که یونس می‌ره اصفهان و ماجرای عشق پارسا رو از خانم بنیادی می‌شنوه و برمی‌گرده، علی هم اتفاقاً همون موقع می‌ره کامپیوتر پارسا رو می‌گرده و فایل‌های مربوط به عشق پارسا رو توش پیدا می‌کنه.
از طرف دیگه، از اوّل رمان با یه خانومی مواجه بودیم که زنگ می‌زد خونه‌ی یونس و حرف‌های نامفهوم می‌زد و یونس فک می‌کرد مزاحمه. بعد دقیقاً بعد از این که یونس راز خودکشی پارسا رو می‌فهمه، این خانوم هم دوباره زنگ می‌زنه و این بار به وضوح(!) تعریف می‌کنه که خودش معشوقه‌ی پارسا بوده.
مستور خیلی خیلی مصنوعی و بی منطق اتفاق‌ها رو کنار هم چیده.
بعد این که یک جاهایی از کتاب دیالوگ‌های خیلی بی ربط داشتیم که نویسنده بدون مقدّمه اون جا قرارشان داده بود تا به هدفش برسد. مثلاً وقت‌هایی که بچه کوچولوها خیلی یک‌هویی و بی نمک حرف‌هاشون رو به خدا ربط می‌دادن. (ر.ک حرف‌های دختر مهرداد - حرف‌های پسرک ته کتاب)

دو. شعاری و گل درشت بودن کتاب واقعاً توی حال آدم می‌زد. برای مثال دیالوگ خیلی طویل سایه توی صفحه‌ی صد و پنج. این دیالوگ اگر به عنوان یک متن ادبی توی وبلاگی منتشر می‌شد من دوستش می‌داشتم. امّا توی یه رمان واقعاً توی چشم می‌زد.

سه. دیالوگ‌ها فاجعه بودند. فاااجعه. در حدّی که به نظرم متن کتاب بدون دیالوگ‌هاش می‌تونست نمره‌ی سه از پنج رو هم بگیره حتّی. چه مشکلی داشتند؟ اولاً شعاری بودند. کی اون شکلی حرف می‌زنه که سایه توی صفحه‌ی صد و پنج حرف زد؟ یا طوری که علی توی صفحه‌ی هشتاد و شش؟
حتّی بعضی جاها از نظر فنّی‌ئم دیالوگا مشکل داشتند. مثلاً دیالوگ جووان تو صفحه‌ی شصت و چهار. مثلاً قرار بوده این دیالوگ‌ها نشون بده که جووان فارسی رو نصفه نیمه بلده و تا اواسط دیالوگم این اتفاق می‌افته. بعد یهویی روون می‌شه! انگار مستور یادش رفته که داره از زبان جووان می‌نویسه، نه از زبان خودش!

چهار. و کلّی مشکلات عدیده‌ی دیگه. از شخصیت پردازی بگیریم، تا کلّی عناصر اضافه تو داستان و ...

× نمی‌تونم بگم که توصیه می‌کنم بخونید یا نه. خیلی‌ها این کتابُ خوندن و دوستش هم داشتن. :-??
 
  • شروع کننده موضوع
  • #45

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
جوجو رو نیگا / کورت ونه‌گات

جوجو رو نیگا - تیر ۹۲
۵ / ۳٫۵

جوجو رو نیگا مجموعه‌ی چهارده تا داستان کوتاه از ونه‌گات‌ه که بعد از مرگش منتشر شده. این داستانا برای دهه‌ی پنجاهن و ونه گات اونا رو قبل از رمان‌های مشهورش مثل گهواره‌ی گربه و سلّاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج نوشته. به خاطر همین به قدرت اونا نیستن طبیعتن. اما خب بازم خوبن! :د


داستان‌هاش به نظرم خیلی ونه‌گاتی بودند! منظورم اینه که یه جورایی عجیب و بعضاً بانمک بودند. برای مثال داستان مورچه‌های متحجّر[nb] که درباره‌ی کشف این موضوع بود که مورچه‌ها قبل از این که به زندگی گروهی روی بیارند، چه تمدّنی داشتند و ربط دادنش به سوسیالیسم و ...[/nb] ؛ و توی همه‌شون انگار ونه‌گات می‌خواسته تیکه بندازه به همه چی. البته، توی بعضی داستان‌ها دیگه این انتقاد و تیکه انداختنه زیادی گل درشت می‌شد؛ مثلاً کلید کلوپ اد لابی[nb]که خیلی مستقیم مفهوم بی‌عدالتی و مبارزه باهاش و اینا رو کرده بود توی حلق خواننده.[/nb]. بعد این که زیاد به شخصیت پردازی اهمیت داده نشده بود؛ اما خب به نظرم اصلاً لازم نبود. اصلِ داستان‌ها به اتّفاق‌هایی بود که می‌افتاد. پایانِ داستان‌هائم معمولاً خیلی خوب و به جا بود.
از نظر مفهوم هم که عالی بودند همون طور که گفتم. می‌شه اکثر داستان‌هاش رو جدا جدا خوند و درباره‌ی مفهومشون بحث کرد.

در کل اگر ونه‌گات دوست دارید، بخونیدش. ولی خب یادتون باشه که این داستان‌ها رو ونه‌گات جوون‌تری نوشته و به قدرت سلّاخ‌خانه اینا نیستن؛ انتظاراتتون زیاد بالا نباشه.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #46

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
باشگاه مشت‌زنی / چاک پالانیک

باشگاه مشت‌زنی - تیر ۹۲
۵ / ۴

شخصیت اصلی کتاب[nb]که اسمش رو نمی‌دونیم و از این به بعد آقای ایکس می‌ناممش.[/nb] یه آدم مثل همه‌ی ماست. یه شغل عادی داره و یه کارمند محجوبه. به اندازه‌ای که لازم داره پول در می‌آره و ست لوازم خونه‌ش رو کامل می‌کنه.[nb]و به قول خودش، «حالا در لانه‌ی خوشگلت گیر افتاده‌ای. چیزهایی که قبلاً صاحبشان بودی، صاحبت شده‌اند.» و خلاصه توی خونه‌ش، و زندگیش که اسباب راحتیش توش فراهمه "گیرافتاده".[/nb]. تا این که با تایلر دردن آشنا می‌شه. تایلر نقطه‌ی مقابل آقای ایکسه. یه شورشی تمام عیار. کسی که به نظرش «باید همه چیزمان را خرد می‌کردیم تا بتوانیم آدم بهتری بشویم.» خونه‌ی آقای ایکس (و زندگی عادی قبلیش) منهدم می‌شه و از اون به بعد با تایلر زندگی می‌کنه.
آقای ایکس و تایلر با هم یک باشگاه مشت زنی راه می‌ندازن و وقتی تعداد اعضای باشگاه‌های مشابه تو جای‌جای کشور بیشتر می‌شه، پروژه‌ی میهم رو شروع می‌کنن. پروژه‌ی نابودسازی! نابودسازی جامعه، مردم، خود، همه چی. ساختنِ "یه تاریخِ جدید"!
نقطه‌ی اوج کتاب امّا جاییه که ما می‌فهمیم که آقای ایکس با اختلال چندشخصیتی مواجهه و تایلر، در واقع دگروار آقای ایکس‌ئه. اما دیگه تایلر اون‌قدر قوی شده که مقابله باهاش، و مقابله با موج پروژه‌ی میهم، سخت‌تر از هرکاریه.

پیرنگ اصلی داستان که خیلی خوب بود. به علاوه این که اتّفاق‌هاش خیلی به جا چیده شده بودند. فصل اوّل، از جایی شروع می‌شه که آخر رمان باز بهش می‌رسیم.
همون طور که ارغوان گفت، اوایل رمان خیلی پخش و پلاست. به شخصه اگه قبلاً فیلمش رو ندیده بودم، اون اوّل گیج می‌شدم و حوصله‌م سر می‌رفت و ول می‌کردم کتابُ. امّا هرچی جلوتر می‌ره بهتر می‌شه.
بعد این که کتاب پره از جمله‌های کوتاه کوتاه. بعضی جاها آدم ربط جمله‌ای که خوند با جمله‌ی قبلیش رو نمی‌فهمه. امّا به نظرم این ویژگی خیلی کمک کرده بود به نشون دادنِ وضعیت روانی آقای ایکس، وضعیت حسّاس پروژه‌ی میهم و ...
بعضی قسمت‌های کتابم که چندبار تکرار می‌شدن، خیلی خوب بودن. [nb]مثال: قانون‌های باشگاه مشت‌زنی، "من یه آدم محجوب بودم" ، من فلان جای جوئم و ...[/nb] و فصل‌های پایانی کتاب، مخصوصاً چند خطّ آخرش هم که عالی بود.
قسمت‌هایی از کتابم بود که خیلی متوجّه نشدم. مثلاً نفهمیدم که اون ذن و هایکو و این‌ها چی بود. :-??

از نظر مفهوم هم خیلی خوب بود. عقاید تایلر -که تو رفتاراش هم نشون داده می‌شد- ؛ مثلاً درباره‌ی کمال. این که آدم جون می‌کنه، تا به یک دقیقه، فقط یک دقیقه کمال برسه. یا این که برای ساخت همه چیز از نو، باید همه‌ی چیزایی که از قبل داشتی رو نابود کنی؛ و می‌بینیم که تایلر تهش آقای ایکس رو هم می‌خواد نابود کنه حتّی.
بعد این که مفهومی که توی کتاب موج به نظرم رسیده بود، این جاهم مطرح بود. این که عدّه‌ای آدم جمع می‌شن، موجی تشکیل می‌شه که بعدش هیچکس از اعضا بر اون موج اختیاری نداره؛ حتّی رهبرش. تایلر تا وقتی رهبر پروژه‌ی میهم بود و همه مطیعش بودند که همراه با موج میهم بود. به محض این که آقای ایکس/تایلر روبروی موج ایستاد، اعضای پروژه هم دیگه بهش رحم نکردن.
خیلی قسمتای دیگه توی رمان جای بحث دارن. مثلاً صابون‌سازی با استفاده از چربی بدن آدم‌ها، رابطه‌ی مارلا-تایلر-ایکس و ... 8->

در کل توصیه می‌شه که بخونید. بعد این که اگه بیشتر خوره‌ی کتاب هستین تا خوره‌ی فیلم، اوّل کتابش رو بخونین. من کلّی حسرت خوردم که اوّل فیلمش رو دیده بودم و اون طور که باید، غافلگیرم نکرد این کتاب. :-<
 
  • شروع کننده موضوع
  • #47

N.M

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,605
امتیاز
13,362
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
مدال المپیاد
طلای دوره ۲۷ المپیاد ادبی
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
سهراب‌کشی / بهرام بیضایی

سهراب‌کشی - شهریور ۹۲
۵ / ۵

به نظرم هرکسی با سهراب‌کشی ارتباط برقرار نمی‌کنه؛ ولی کسی که ارتباط برقرار کرد قطعاً خیلی خیلی دوستش خواهد داشت. توی این کتاب٬‌ داستان از جایی شروع می‌شه که رستم سهراب رو شکست داده و تازه فهمیده که سهراب پسرشه و به دنبال یه راه نجاته. در طول کتاب قضایای قبل از شکست خوردن سهراب هم از زبان شخصیت‌های دیگه روایت می‌شه. با این که همه می‌دونیم که قراره نوشدارو به سهراب نرسه و اینا٬ باز هم کتاب جذابیتش رو از دست نمی‌ده. چیه که انقد سهراب‌کشی رو جذاب کرده؟ (به زعم من. :-")

اولا دیالوگ‌ها مح‍ــــــشرن. چه از نظر مفهوم و چینش٬ چه از نظر زبان. همه‌ی اینا در کنار هم باعث می‌شد که دلتون بخواد بلند بلند دیالوگ‌ها رو برای خودتون بخونید و حال کنید. :د ولی خب همون طور که اول گفتم٬ بعضیا هم با این کتاب ارتباط برقرار نمی‌کنن که یکی از دلایلش همین زبان و واژه‌های به کار رفته‌ست.

ثانیا این که داستان مثل شاهنامه دانای‌کل‌طور روایت نشده بود هم از یه نظرایی خیلی خوب بود. مثلا انگیزه‌ی همه‌ی شخصیت‌ها از کارهاشون خیلی خوب معلوم شده بود. فشاری که به خاطر انتظارات مردم روی دوش رستم بود٬ ترس‌های کاووس و ...

ثالثا از نظر مفهومی‌م که زیاد حرف زده شده درباره‌ی داستان رستم و سهراب که دیگه این جا جاش نیست.

* گیو : آیا پر سیمرغ با تو نیست؟
رستم : من٬ رستم از خود جدا کردم چون به این پهنه در آمدم!
نام٬ دیگر گفتم و شیوه دیگر کردم؛
تا اگر بیَفگَندم٬ پیلتن ناشکسته بماند!
این دشنه را من نزدم!
آن نامِ دیگر زد که بر خویش نهادم!
آه پیلتن؛ که پور کشتم به زنده نگاه داشتنت؛
این نوباوه را آن کس دیگر کشت؛
آن که با نامش چیره شد بر سهراب و رستم و هر دو!
خود گم کرده‌ام؛ آری-کی‌ام؟
پر سیمرغ رستم داشت٬ نه من!


x خیلی بیشتر درباره‌ی سهراب‌کشی می‌شه نوشت. اینا اولین چیزایی بودن که بلافاصله بعد از تموم کردن کتاب به ذهنم رسیدن. حس کردم باید بلافاصله درباره‌ی فوق‌العادگی‌ش بنویسم وگرنه می‌ترکم. :-""
 
بالا