Expression

  • شروع کننده موضوع
  • #21

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

سخت است که خودت نباشی...
نمیدانم به که خوش میگذرد
نمیدانم چقدر کوچک شده ام
و لباسی که روی بالشم جا گذاشته ام،
میترسم دیگر هیچ وقت بر من قرار نگیرد و برای همیشه آن جا بخوابد.
آزادی مسئولیت می آورد
و من باید خیلی کوچک شوم که از صافی این مسئولیت عبور کنم...
حجمِ پاچه ایِ خالیِ روی بالش!
آزادی نفرت انگیز است؛ نه؟
در عمق تاریک این نگاه های تنگ،
من،
هزار بار زنجیر شده ام.
اینجا...
کدام دروغ، مثلِ من آزاد است؟
 
  • شروع کننده موضوع
  • #22

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

نامه ای آهسته و بی حس

سلام
ستاره ی سهیل شدی... یا ستاره ی دنباله دار؟

شاید هم ماهیِ نقره ای علی کوچولو
علی بونه گیر
نصفه شب از خواب پرید؟

یا ماهی سیاه کوچولو
که راز سر به مهر است؟

یا پرنده کوچولو،
که نه پرنده بود،
نه کوچولو؟

با معده ی خالی، آدامس نعنایی را هی سوراخ سوراخ کن.
حیف که اکالیپتوس نیست تا دلت را بیشتر بسوزاند.

هیچ کس نخواهد فهمید که یک اینسامنیاک، ناکرولپسی گرفته است...

سرت را که بالا میگیری، سرش را بالا میگیرد. کم مانده سوت هم بزند، تا تو بیشتر خنده ات بگیرد.
ولی شانه های کی حوصله ی لرزیدن دارند؛ ها؟
گاهی حتی توی دلت هم، حوصله ی خندیدن نداری...

چقدر حرف های تو میسوزانند استاد!
انسان، خسته نمیشود؟
من از کارهایی که کردم خسته نیستم.
از کارهایی که نکردم است، که نفس را نمیکشم؛ میزنم.
از حرف هایی که نگفتم،
از جاهایی که نبودم،
از صداهایی که نشنیدم،
از چیزهایی که لمس نکردم،
از بوی سیگار و الکل و عطر شیرین زنانه هم خسته ام ضمناً...

خسته ام و دلم میخواهد بخوابم.
بخوابم و بعد از سالها، همین ساعت، همین روز، همین فصل و همین سال، بیدار شوم و بعد، تصمیم میگیرم که چه خواهم نوشت...

برای تو که از من، سقوط کردی،
پرواز کردی،
یا مثل خطوط موازی... ها؟
 
  • شروع کننده موضوع
  • #23

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

سکانسِ آخر

آقای قاضی، تا کِی میتوانم لبخند بزنم؟ دست بالا بگیرید لطفاً. میدانید، من نصف وقتم داشتم به مسائل بی اهمیت فکر میکردم. نمیدانم چرا حل نمیشوند. آخر سر هم آن مسائل حذف شدند. خنده دار نیست؟ آقای قاضی؟

راستش، شما هم اگر دست بالا بگیرید... نهایتش میشود یک ساعت دیگر، نه؟ اما من به یک "کات" احتیاج دارم آقای قاضی.
"بعدش چه میشود؟" آه، بعداً خواهیم دانست...
آقای قاضی، بگویید که اجازه دارم با لب های خیس لبخند بزنم، وقتی همه ی نگاه ها روی لب های من دوخته شده اند. و چه بسا که دوربین هایی... بگویید که دست بالا میگیرید تا با چکش فرود آید. و میگویید "چه خبره انقدر به لب های دختر مردم نگاه میکنید؟ بروید خانه تان"

خودتان هم بروید خانه تان آقای قاضی. مگر تا کِی میتوانم لبخند بزنم؟
 
  • شروع کننده موضوع
  • #25

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

سه گانه: آینه


1. پارسایمان خیلی درس خوان بود. خیلی هم باهوش. خب... سوسول هم بود. همه ش چغلی خواهر و برادرش را میکرد. توی مدرسه هم از این شاگرد اول هایی بود که به کسی تقلب نمیرسانند و به سوال های بچه ها با منت جواب میدهند. ولی باز هم خیلی دوست و رفیق داشت. کمی که باهاشان دم خور شد، سوسولی اش فروکش کرد. تیپ میزد و ژس میگرفت و خودش را هم میگرفت. البته که میگرفت...

پزشکی قبول شد. توی دانشگاه دخترها به بهانه های مختلف خودشان را بهش نزدیک میکردند. از این دخترهایی که حال آدم را به هم میزنند. بعضی هایشان را معطل نگه میداشت، چندتایی شان را تحقیر میکرد، ... آخر سری با یکی از دانشجوهای دندان ازدواج کرد.

پارسایمان از این هایی بود که یکی ببیندش فکر میکند "چه مسئولیت پذیر!"، ولی نبود. مهم نیست چجوری، ولی حوصله ی شیرین را زود سر برد. زود هم که یعنی وقتی کاوه شان 3ساله شد. بعد شیرین را کمی زجر داد و طلاق.

وقتش که شد، کاوه را از شیرین گرفت. بهش میگفتم مدام... کار بیخودی کرد. پارسا آدمِ پدرشدن نبود. پولدار بود و دکتر خوش صحبت و با شخصیت، اما بیرون از خانه. دست خودش هم نبود. طفلکی نمیفهمید مشکل از کجاست که توی زندگی اش هِی نمی شود. نمی خواست هم که بفهمد.

سیگاری میکشید و گیلاسی می نوشید و در تنهاییِ شلوغ و پلوغش، خیلی هم عمر کرد.

خیلی بیشتر از ما...



2. پریایمان از راه به هنر شد. به در. به درک. تئاتری بود. ویولنسل هم میزد. با سوز هم میزد ل ا م ص ب. آدم هروقت پای سازش می نشست به شنیدن، گرسنه اش می شد...

کم حرف هم بود. توی نقاب گذاشتن هم استعدادی نداشت. خنده اش از اساس کج و کوله بود.

نمیدانم چه مرگش بود. غم داشت. شبیه 16سالگی ما لعنتی بود.

درسش زیاد تعریفی نداشت. خوشش نمی آمد. از هیچی خوشش نمی آمد. شک دارم حتی به هنر هم علاقه ای داشته بوده باشد! هنر را برای این می خواست که خودش را ببیند. خیلی دنبال خودش گشت. ولی هیچ وقت پیدایش نشد که نشد.

خوشگل بود. همه شان خوشگل بودند. اما پریا زیبا بود. جذاب هم نه. زیبا...

امیدوار بودیم که مثل ما بزرگ بشود و جنون از سرش بیفتد. اما پریا انقدر خوشش نمی آمد و نمی فهمید که خودش افتاد. به دنبال صدایی که اسمش را به قشنگ ترین حالت ممکن تلفظ میکرد؟ توهم بود...

18سالش بود که مرد. یادمان نمی آید چه جوری مرد... هیچ وقت دلمان نخواست که یادمان بیاید که پریا چجوری مرد.

کدام پریا اصلا؟



3. هملت مان خیلی شر بود. همه ی دغدغه اش این بود که چرا نمی تواند از دیوار راست بالا برود. بهش گفتیم یک روز میروی! و رفت...

از همان بچگی اش هی عاشق می شد. هی جای مشق، نامه ی عاشقانه می نوشت و قلب می کشید. خیلی وابسته می کرد خودش را به همه چیز. با گل های توی باغچه حرف میزد. صبح ها می رفت کنار باغچه می نشست و برای گل ها داستان می خواند. به کارش ایمان داشت. بچه که بود، دلش می خواست پیامبر شود. وقتی فهمید نمی تواند، دلش خواست فضانورد شود، وقتی فهمید نمی تواند، معتاد شد. راضی بودیم ازش. خیلی خودش بود. وقتی توی هپروت خودش غرق می شد، با عشق نگاهش می کردیم. عشقِ اندوه دار. اعتماد به نفسش کم بود. فوق العاده بود. ولی همین اعتماد به نفس نداشته اش فوق العاده نگهش داشته بود. بچه ها را که می دید، زانو می زد و یک جوری نگاهشان می کرد که فکر می کردی سرش گیج رفته است. کاوه را خیلی دوست داشت. می نشستند و ساعت ها با هم حرف می زدند.

ادبیات نمایشی خواند. دلش می خواست تئاتری شود. ولی نشد. نمی توانست که بشود. اصلاً نمی خواست که بشود!

هملت حوصله مان را سر می برد. زیادی زندگی می کرد. زیادی فکر می کرد. همه ش هم عاشق می شد. هربار هم فکر می کرد این آخرین بار است. صدای گریه اش بلند بود... دل آدم را ریش می کرد.

دل مان می خواست هملت هم بمیرد. توی اعتیاد قشنگش.

اما پریا که مرد، هملت ما را کشت. نفهمیدیم چرا. نمی خواستیم هم که بفهمیم .
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

چون همه ی کاراتو اینجا میذاری گفتم بگم ;;)
کلا خیلی با نوشته هات حال میکنم
تو نوشته هات غرق میشم
توی گنگی نوشته هات...
ولی هیچ وقت نمیفههمم قراره به چی برسی
در کل خیلی خوبن خیعلی دوسشون دارم :)
 

kimia molla

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
124
امتیاز
361
نام مرکز سمپاد
فَرزانِگان
شهر
گـنـبـد کـاووسـ
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

به نقل از ParNiaN.D :
سه گانه: آینه
هی وای من
خیلی خوشم اومدا خیلی
دقیقا همون مدلیه که من دوس دارم
دیگه همین
نظر منفی ندارم
 
ارسال‌ها
2,779
امتیاز
11,298
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان امین
شهر
اصفهان
مدال المپیاد
یه زمانی واسه شیمی/ نجوم میخوندم
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

پرنیان، من خیـــــــــــــــــلی از طرز نوشتن و جمله بندیت و مفهوم ها و کلا هــــــــمه چیز نوشته هات خوشم میاد! اینکه جمله بندیت مثل جمله های معمولی نیست، مثلا "شبیه 16سالگی ما لعنتی بود."

+ فکر میکنم اینکه جمله بندی هات اینطوریه باعث میشه آدم بتونه خودش تو ذهنش تصور کنه یعنی خلاقیت رو از آدم نمیگیره یه چیز مشخص و ثابت نیست که آدم بخونه و نیاز نباشه بش فکر کنه
+ از خوندنشون خسته نمیشم هر کدوم نوشته هاتو لاقل 2 3 بار میخونم :D
( یه دلیلش باز همون جمله بندیه که با حالت عادی و نوشتار معمولی فرق میکنه در عین حال که تشبیهاتش شبیه تشبیه هایی که تو ادبیات میخونیم و ملیحن نیست ( به نظر من ) اون مدلیا به نظرم خیلی رویایی میشن ولی مال تو واقعیه )
+ فکر میکنم برداشتی که من به عنوان خواننده از نوشته هات میکنم شاید بعضی وقتا همون حس یا نظر خودت درباره اون اتفاق یا اون شخص نیست که من شخصا خوشم میاد اینطوری باشه اینکه نشه فقط یه برداشت از یه متن یا یه توصیف کرد

+ نوشته هاتو اگه چاپ نکردی من درآینده خودم کلهمشون میخرم ازت :D
+ عـــــــالی :D
 
  • شروع کننده موضوع
  • #29

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : پاسخ : شخصی نوشته ها

به نقل از ساحـــــره :
چون همه ی کاراتو اینجا میذاری گفتم بگم ;;)
کلا خیلی با نوشته هات حال میکنم
تو نوشته هات غرق میشم
توی گنگی نوشته هات...
ولی هیچ وقت نمیفههمم قراره به چی برسی
در کل خیلی خوبن خیعلی دوسشون دارم :)
مرسی!
خودمم نمی دونم قراره به چی برسم! ولی آخرش نوشته م میرسونتم یه جایی که غافلگیر میشم خودم :D
به نقل از پگاه :
پرنیان، من خیـــــــــــــــــلی از طرز نوشتن و جمله بندیت و مفهوم ها و کلا هــــــــمه چیز نوشته هات خوشم میاد! اینکه جمله بندیت مثل جمله های معمولی نیست، مثلا "شبیه 16سالگی ما لعنتی بود."

+ فکر میکنم اینکه جمله بندی هات اینطوریه باعث میشه آدم بتونه خودش تو ذهنش تصور کنه یعنی خلاقیت رو از آدم نمیگیره یه چیز مشخص و ثابت نیست که آدم بخونه و نیاز نباشه بش فکر کنه
+ از خوندنشون خسته نمیشم هر کدوم نوشته هاتو لاقل 2 3 بار میخونم :D
( یه دلیلش باز همون جمله بندیه که با حالت عادی و نوشتار معمولی فرق میکنه در عین حال که تشبیهاتش شبیه تشبیه هایی که تو ادبیات میخونیم و ملیحن نیست ( به نظر من ) اون مدلیا به نظرم خیلی رویایی میشن ولی مال تو واقعیه )
+ فکر میکنم برداشتی که من به عنوان خواننده از نوشته هات میکنم شاید بعضی وقتا همون حس یا نظر خودت درباره اون اتفاق یا اون شخص نیست که من شخصا خوشم میاد اینطوری باشه اینکه نشه فقط یه برداشت از یه متن یا یه توصیف کرد

+ نوشته هاتو اگه چاپ نکردی من درآینده خودم کلهمشون میخرم ازت :D
+ عـــــــالی :D

مرسی و من بسیار بسیار خوشحالم که تو نوشته هامُ می خونی! واقعاً.
به نقل از . ...kimi :
هی وای من
خیلی خوشم اومدا خیلی
دقیقا همون مدلیه که من دوس دارم
دیگه همین
نظر منفی ندارم

ممنون (;
 
  • شروع کننده موضوع
  • #31

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

نخوابیدم و روز جدیدی نیامد

_ بیا بریم تو بالکن. خنکه اقلاً؛ ها؟ فکر کن... باد میخوره به دریا و بعد اون قطره های آب رو زود میزنه به صورتت. بعدش سرت گیج میره... بعد..."

دستم را میگیرم زیر شیر آب سرد و وقتی صدای قلبم در کل حمام رسوا شد، یک مشت آب میزنم به صورتم.
یه مشت دیگر...
یک مشت میزنم توی صورتم.

_ هر شب میاد سراغت. فکر نکن همون چند شب در میون که تو میفهمی... نه. تو خواب هفت پادشاه(یا هفت هر کوفت و زهرمار دیگه ای)هم که باشه، با اون لبخند گرسنه میاد سراغت.

از صدای پاهایت نه. از صدای صدایم کردن هات که کابوسِ همه ی بیداری هایم است هم نه.
تو که سر میرسی، همه ی خرت و پرت های اتاق من به ناله می افتند. پنجره ها... به خصوص پنجره ها...

_ تو آلیس نشدی. اگه نه بهت میگفتم بری بشینی اون لبه، پاهات رو بندازی اون طرف و سرت رو خم کنی پایین که ببینی کجا میتونی بیفتی._البته که هیچی نمیبینی_
وقتی سرت گیج میره... هیچ اتفاقی نمیفته.

وقتی تو سر میرسی، من در آن سیاهی که بهش عشق می ورزم، با چشم های بسته هم سایه ی خاکستری تو را تشخیص میدم. سایه ی سنگین تو را...
چند بار در خواب می افتم.
چند بار در حال دویدن بیدار میشوم.
چندبار غرق در لرزش خوابم میبرد...

_ هرشب از خواب بیدار میشی. نمیدونی چیکار کنی. تو که از خواب پاشی تا 1دقه چرت و پرت میگی.
مستی و راستی!
تا 1دقه چرت و پرت میگی...

چشمم باز است. تو اما نمیبینی. هزاران هزار مورچه ی سبک روی پاهایم مارش ترک میروند. تو اما نمیبینی. نه این که من خیلی حرفه ای چشمم را باز کرده باشم. نه. تو نمی خواهی که ببینی.

_ لعنت به لبای تو که وقتی فکر میکنی جمع میشن!
لعنت به تو که وقتی از اون کلکسیون سیم و چکش کوفتی، صدای جیغ جیغ مهتاب رو در میاری لبات رو جمع میکنی!
لعنت به تو که وقتی بیدار میشی تا 1دقه حواست نیست که باید جمع کنی اون لعنتی رو.
لعنت به تو که وقتی خوابی...
تو چرا تربیت نشدی؟
چرا همون دفعه ی اول که تو خواب لبت رو جمع کردی، یه مشت نزدن تو دهنت؟

یک لرزش در گلویم می اندازم که بغض ها بریزند بیرون.
خبری نیست. همه جا خشک سالی ست...
سرم را از پشت فشار میدهم به بالش و ناخن هایم را فرو میکنم در شقیقه هایم...
همه جا خشک سالی ست.

_ بیا بریم تو بالکن... اقلاً از این خواب که بیدار میشیم. ها؟
 
  • شروع کننده موضوع
  • #32

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

گیره های کاغذی و جوجه های پراکنده

من دلم پیش جوجه های حرم گیر بود. ندیدمشان. فقط دو سه تا تو هوا، یکی دو تا هم روی زمین... خبری از آن جوجه های روانی که دور آن گنبده ویراژ میدهند نبود که من نگاهشان کنم و مست... مست... بد مست...

ضریح را که نباید بهش دست زد. ضریح را باید بوسید. باید بغلش کرد.
فشارِ این آدم ها پوچی را از تن آدم بیرون می آوَرَد. همان طور که ماساژ، کوفتگی را...

نشد که.
وقتی دیدمش دوباره هول شدم: "آخه من چی به تو بگم؟"

وقتی دستم بهش رسید: "من چی ازت بخوام؟"

آدم دردش می آید. از این که دو سال گذشته باشد و این بار هم وقتی میرسی به آن فلزِ سرد خواستنی، فقط گفته باشی: "من چی بهت بگم جانِ دلم؟"
میشود علم غیب داشته باشی؟ میشود من خفه؟

همان جا نشستم. هِی خوابم برد. هِی پریدم. گیج از "خواستنِ زیاد". هِی خوابم برد... بیدار میشدم زل میزدم به آدم ها. چشم هایشان. دست هایشان. لب هایشان.
رفتم بیرون.
اولین بارم بود که توی صحن حرم تنها راه میرفتم. زیر برفِ بیخیال... با چادر مشکی ای که معلوم بود صاحابش، صاحب نیست و کفش های نایک قرمز صهیونیستی...

دیدی گاهی وقت ها دلت میخواهد گم شوی؟
دیدی بعضی آدم ها هرچه دلشان بخواهد انجام میدهند؟
گم و گور کردم خودم را.

دیدی بعضی آدم ها در مکان های نامتعارفی حالی شان میشود؟
مثل این هایی که میروند توی دست شویی صحن، چشم شان میفتد به شکل خودشان توی آینه: "چادر به سر" و بغضشان تازه میپاشد بیرون...

بعد میزنند بیرون مثل گم شده ها، عین سرگردان ها، عین "ویلون هیلون"ها...
دیدی گاهی وقت ها همه ی وجود آدم میشود expression؟[nb]هیچکس چیزی را در دل پنهان نداشت؛
جز آن که در لغزش های زبان و خطوط چهره ی او آشکار شد.
-امام علی(ع)-[/nb]
تازه درونشان یک روزنه ای گیر میاورد به بیرون...

نزدیک... نزدیک... نزدیک تر... اما نمی رسد.

نمی افتد.
دوزاریه نمی افتد.

میفهمی چقدر درد دارد؟
هی بروی، هی نرسی
هی فکر کنی، هی نفهمی
هی...
هی...

"آقا کفش داری 19 کجاست؟"
کفش های نایک صهیونیستی ام را دادم تحویل کفش داری 19 و رفتم تو. نمی دانستم کجا باید بروم. یکی را نشان کردم و رفتم دنبالش.

_خدایا ما را عاقبت به خیر بگردان
+الهی آمین
_به حقّ آقا امام رضا تمام مریضان را شفا عنایت بفرما
+الهی آمین
_ایران را سربلند...
+آمین
_مرگ بر ضد ولایت فقیه
+آمین
_مرگ بر آمریکا
+آمین
_کور شود هر کس ضد این نظام...

+آمین آمین آمین...

[جیغ]

میدوم بیرون.

هق
هق

حق...

صورت اسلامی ام رنگ کفش های صهیونیستی ام میشود.
مثل وقت هایی که تکیه میدهی به شانه های یکی و یک دفعه محض فان جاخالی میدهد.
یا نه. دیدی دو نفر که دوستشان داری هرکدامشان یکی از دست هایت را میکشد و ول نمیکند؟
_دِ انتخاب کن لعنتی!
+آمین...

شده دلت بخواهد شست و شوی مغزی ات بدهند و خلاص؟

ضریح را نباید بهش دست زد. باید بغلش کرد و توی زنجیره هایش زندانی شد و چشم ها را بست و آرام آرام توی گوشش گفت "میشه جاخالی ندی؟"

_خواهرم، برو عقب. بسّه دیگه.
خواهرم... میگوید.
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

عالی بود...
واقعا عالی بود
خیلی خوشگل حستو منتقل کردی(انقد که گریه م گرفت با خوندنش)!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #34

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

آخه گریه میکردم موقع نوشتنش. :-" اصلاً من این انتقال حس رو میبینم لذت میبرم! مرسی
 

negginnium

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
891
امتیاز
10,171
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
sth
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

این نوشته آخری کمی تا قسمتی فرق داشت. ( شاید واسه اینکه قبل از اونکه اینجا بخونمش با صدای خودت شنیدم و قطار میرفت حسش بهتر بود !) خلاصه بیگ لایک پر
 
  • شروع کننده موضوع
  • #36

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

4
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

واقعا نیازی هست که بگم عالی بود؟!
خیلی شبیه شعر بود ولی :D
 
  • شروع کننده موضوع
  • #38

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

مرسی :D
آره شبیه شعر شد به خاطر کوتاهیِ جملاتش.
ولی همچنان اصرار دارم که من شعر نمیگم :-"
 

negginnium

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
891
امتیاز
10,171
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بندرعباس
سال فارغ التحصیلی
92
دانشگاه
-
رشته دانشگاه
sth
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

کاشکی اسمش رو "خلقت‏"‏ انتخاب نمیکردی!‏ اینجوری کمتر غافلگیر میشه آدم ‏!‏ خود نوشتت ک مثل همیشه عالی بود ولی عنوانش ی جورایی یاد شعرای لوس میندازه‏ آدمو در صورتیکه این نوشته خیلی بالاتر ازین حرفاست ...
 
  • شروع کننده موضوع
  • #40

parnian.d

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,470
امتیاز
6,404
نام مرکز سمپاد
فرزنگان1 بندرعبّاس
دانشگاه
تهران
رشته دانشگاه
داروسازی
پاسخ : Expression (نوشته های پرنیان)

به نقل از موشیرامیشونه :
کاشکی اسمش رو "خلقت‏"‏ انتخاب نمیکردی!‏ اینجوری کمتر غافلگیر میشه آدم ‏!‏ خود نوشتت ک مثل همیشه عالی بود ولی عنوانش ی جورایی یاد شعرای لوس میندازه‏ آدمو در صورتیکه این نوشته خیلی بالاتر ازین حرفاست ...
چه اسمی رو براش پیشنهاد میکنی؟
 
بالا