پاسخ : خاطرات جالب نوروز 91
اول کامپیوتر گند زد به برنامه های من. حتی کتبی تو برنامه ام نوشته بودم که از 7:30 تا 10:30 نت واسه تبریک گفتن و اینا نشد! مانیتور روشن نمیشد ضدحال بدی بود
خب، خاطره های خوبش: من فقط سالی دو بار با بابام روبوسی میکنم، لحظه تحویل سال و تولدم بعد این دفعه نمیدونم چرا سیبیلای بابام خیلی محسوس تر از دفعه های پیش رو لپ هام احساس میشد!
دیگه اینکه هر جا رفتیم ( 2 جا در واقع، 2 تا مادربزرگا) همه تا منو میدیدن شروع میکردن پـگــــــــاه!! وااااااای خیلی وقت بود ندیده بودیمت! ! حسابی داری واسه کنکور میخونیا! ... بیشتر خانواده پدری حالا انگار قبلا سالی چند بار منو میدیدن
و یه حس خیلی گندی بود که انگار یه جمعیت زیادی منتظرن ببینن من کنکور چیکار میکنم
بالش بازی ، رفتیم خونه مادربزرگم واسه ناهار بعد ِ ناهار من داشتم از شدت خواب خفه میشدم رفتم تو اتاق مادربزرگم بخوابم فکر کنم یه نیم ساعت گذشت بعد یهو یکی محکم با بالش زد تو سرم! پسرخالم با بالش کتکم میزد رسما! ( بچه نیست!
) محکم! اولش خواستم محل نذارم سعی کنم بخوابم بعد دیدم دارم له میشم دیگه
بلند شدم منم یه بالش برداشتم دعوا با بالش شد
من میزدم اون نامرد جاخالی میداد خودش محکم تر میزد!
خیلی محکم میزد جدی
بالش های مادربزرگم هم سفت تر از بالش های عادی بود بعد دخترداییم هم اضافه شد یکی هم اون برداشت 3 تایی میزدیم به هم سکانس های 2 نفر به 1 نفر
من و پسرخالم با هم دخترداییمو میزدیم تسلیم شد
بعد دیدیم مثل اینکه بالش ها نابود شد
انگار از وسط شکسته / تا شده باشه پنبه هاش دو طرف جمع شده بود یکیش که خیلی داغون تر بود رو پسرخالم برداشت تو کمد قایم کرد که مادر بزرگم نبینه
با بقیه اش ادامه دادیم
خیــــــــلی حال داد
و یه تیکه هم حرف زدنمون با خاله ام ( اینجا نیست) با اُووو بودیم خانواده داشتن خیلی جدی با خالمو دختر خالم حرف میزدن سال نو تبریک میگفتن من و پسرخالم رو به رو لپتاپ نشسته بودیم تصویر خودمون رو صفحه بود هی مسخره بازی و شکلک درمیوردیم بینی هامونو اندازه میزدیم مدل میدادیم واسه عمل
خونه اون یکی مادر بزرگم هم اتفاق جدیدش این بود که دختر دایی بابام - 20 سالشه- اومده بود با مامانش و نامزدش! چند هفته پیش نامزد کرده بودن بعد من اصلا این دو کبوتر عاشق رو میدیدم
میشدم
بعد عید دیدنی ها هم خونه ما اینطوریه که عیدی رو که به بابام و مامانم میدن ( مادر بزرگ ها و پدر بزرگم ) مامانم مال خودشو میده برادرم بابام میده من این دفعه بابام نمیداد
بابام: ای بابا عیدی منه! دادن به من! نخوام بدم باید کیو ببینم؟
من: بده من پولو
خیلی مقاومت نکرد
آخرش داد عیدی شو
روبوسی رو هم من مطمئن شدم 3 باره نه 2 بار
همه هم تعداد رو رعایت میکردن درست
دیگه هم جایی نمیرم من
فکر نکنم اتفاق جالب بیفته #-o تولدم هم که هیچی...
ایشالا سال دیگه جبران میکنن واسه ام